فیک "سکوت"
فیک "سکوت"
پارت ۱۳ : رو زمین محکم افتادم و جیغ کشیدم . اومد سمتم و با دست چپش گلومو گرفت و به زمین فشار داد . عصبانی گفت : حالاا از من شکایتت میکنیی که بهت ازارجنسی رسوندمم ارهههه من : من همچین کاری نکردمم جیمین : دختررر اشغالل یک کاری میکنم که تا بفهمی ازارجنسی چیهه .
موهامو گرفت و بلندم کرد و پرتم کرد رو تخت .
کمربندشو باز کرد و دور گردنم بست . جیغ زدم و بلند گفتم : جییییمیین من از تو شکایت نکرددممم بفهممم لعنتیییی .
خودش اومد روم و صورتشو روبه رو صورتم قرار داد و گفت : به تو هرزه زیاد رو دادم من : میگمم من از تو شکایت نکردم احمق جیمین : که شکایتت نکردیییی...فکر میکنی من باورر میکنمممم من : عوضییی آشغال برای من باور تو ارزش ندارههههه دستتت از سرممم بردارررر...من سه روزه پامو از خونه نزاشتم بیرن چطور میتونم ازت شکایت کنم....درضمن اگه میخواستم شکایت کنم کاری میکردم که اعدام بشی ن....جیمین : خفهه شووو جرعتشو نداری ...جرعت داری همین الان برو از خونه بیرون من : من جرعتشو دارم چون همین الانم راحت میتونم عقیمت کنم بدون اینکه کسی بفهمه جیمین : دخترههه اشغال من : پس بفهم که من ازت شکایت نکردم جیمین : کافیه فقط بفهمم که همه از این موضوع خبر دارن من : اها کتکم میزنی؟؟عادیه .
ده ثانیه به چشمام نگا کرد و سکوت کرد . بعد ده ثانیه گفت : تو فکر کردی کی هستی من : تو فکر کردی کی هستی جیمین : حرفامو تکرار میکنی؟؟من : نه..ولی یاداوری میکنم که خودتو دست بالا نگیری جیمین : من شوهرتم هر غلطیم دلم بخواد میکنم من : منم زنتم و میتونم هر کاری دلم میخواد انجام بدم .
یک دقیقه نگام میکرد که صدای زنگ در اومد . هردومون به در نگا کردیم .جیمین گفت : مامانتو کشوندی اینجا؟؟ من : اگه میخواستم درمورد شکایت بگم همون روز اول میگفتم .
بهم نگا کرد که دیگه نتونستم تحمل کنم و حلقه کمربندو گشاد کردم و نفس کشیدم . کمربندو باز کرد و از روم بلند شد و رفت پایین . بلند شدم و رفتم پایین . دمپایی پوشیدم و از پله ها رفتم پایین سمت جیمین رفتم که گفت : همشون اومدن . سریع از پله ها رفتم بالا و یک لباس یقه اسکی سیاه پوشیدم و یک شلوار سیاه که کبودی های بدنمو پوشش بده . سریع کرم پودر برداشتم تا جایی که میشد پوشوندمش . یک رژ قرمز پررنگ زدم که تو چشم باشه کسی به صورتم توجه نکنه . رفتم پایین که درو باز کرده بود . بغض داشتم ولی لبخند زدم و گفتم : سلام .
رو مبل کنار هم نشستیم . مامانم گفت : خب دخترم چخبر تو این چند روز چیشد .به جیمین نگا کردم که جدی نگام میکرد . بازم باید دروغ بگم . لبخند زدم و گفتم : هیچی نشد دیگه...زندگی عادی مامان : میدونستم تو جیمین به هم میایین .
دست چپمو مشت کردم که جیمین دستمو گرفت و برد پشتم . مامان جیمین به ظرف شکسته نگا کرد و گفت : جیمی..
پارت ۱۳ : رو زمین محکم افتادم و جیغ کشیدم . اومد سمتم و با دست چپش گلومو گرفت و به زمین فشار داد . عصبانی گفت : حالاا از من شکایتت میکنیی که بهت ازارجنسی رسوندمم ارهههه من : من همچین کاری نکردمم جیمین : دختررر اشغالل یک کاری میکنم که تا بفهمی ازارجنسی چیهه .
موهامو گرفت و بلندم کرد و پرتم کرد رو تخت .
کمربندشو باز کرد و دور گردنم بست . جیغ زدم و بلند گفتم : جییییمیین من از تو شکایت نکرددممم بفهممم لعنتیییی .
خودش اومد روم و صورتشو روبه رو صورتم قرار داد و گفت : به تو هرزه زیاد رو دادم من : میگمم من از تو شکایت نکردم احمق جیمین : که شکایتت نکردیییی...فکر میکنی من باورر میکنمممم من : عوضییی آشغال برای من باور تو ارزش ندارههههه دستتت از سرممم بردارررر...من سه روزه پامو از خونه نزاشتم بیرن چطور میتونم ازت شکایت کنم....درضمن اگه میخواستم شکایت کنم کاری میکردم که اعدام بشی ن....جیمین : خفهه شووو جرعتشو نداری ...جرعت داری همین الان برو از خونه بیرون من : من جرعتشو دارم چون همین الانم راحت میتونم عقیمت کنم بدون اینکه کسی بفهمه جیمین : دخترههه اشغال من : پس بفهم که من ازت شکایت نکردم جیمین : کافیه فقط بفهمم که همه از این موضوع خبر دارن من : اها کتکم میزنی؟؟عادیه .
ده ثانیه به چشمام نگا کرد و سکوت کرد . بعد ده ثانیه گفت : تو فکر کردی کی هستی من : تو فکر کردی کی هستی جیمین : حرفامو تکرار میکنی؟؟من : نه..ولی یاداوری میکنم که خودتو دست بالا نگیری جیمین : من شوهرتم هر غلطیم دلم بخواد میکنم من : منم زنتم و میتونم هر کاری دلم میخواد انجام بدم .
یک دقیقه نگام میکرد که صدای زنگ در اومد . هردومون به در نگا کردیم .جیمین گفت : مامانتو کشوندی اینجا؟؟ من : اگه میخواستم درمورد شکایت بگم همون روز اول میگفتم .
بهم نگا کرد که دیگه نتونستم تحمل کنم و حلقه کمربندو گشاد کردم و نفس کشیدم . کمربندو باز کرد و از روم بلند شد و رفت پایین . بلند شدم و رفتم پایین . دمپایی پوشیدم و از پله ها رفتم پایین سمت جیمین رفتم که گفت : همشون اومدن . سریع از پله ها رفتم بالا و یک لباس یقه اسکی سیاه پوشیدم و یک شلوار سیاه که کبودی های بدنمو پوشش بده . سریع کرم پودر برداشتم تا جایی که میشد پوشوندمش . یک رژ قرمز پررنگ زدم که تو چشم باشه کسی به صورتم توجه نکنه . رفتم پایین که درو باز کرده بود . بغض داشتم ولی لبخند زدم و گفتم : سلام .
رو مبل کنار هم نشستیم . مامانم گفت : خب دخترم چخبر تو این چند روز چیشد .به جیمین نگا کردم که جدی نگام میکرد . بازم باید دروغ بگم . لبخند زدم و گفتم : هیچی نشد دیگه...زندگی عادی مامان : میدونستم تو جیمین به هم میایین .
دست چپمو مشت کردم که جیمین دستمو گرفت و برد پشتم . مامان جیمین به ظرف شکسته نگا کرد و گفت : جیمی..
۳۹.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.