زخم پارت ۸
زخم: پارت ۸
رفتم باز کردم دیدم بلههههه لارا امدهههه.
ا.ت: سلاااااام چطورییییییی
لارا: عرررر سلاممممم خوبممم تو چطوری ؟ ( همو بغل کردن )
ا.ت: بیا تو .خب چه خبرا .
لارا: ( آمد داخل ) سلامتی تو چه خبرا.
ا.ت: منم هیچی . دلم برات تنگ شده بود .
لارا: واییییی منم همینطورررر.
تهیونگ : ( روی مبل نشسته بود با یونجون بلند شدن )
تهیونگ : سلام خوش آمدین .
یونجون: سلام لارا شی . خوش آمدی.
لارا: سلام . ببخشید مزاحم شدم .
ته: نه خواهش میکنم مراحمید . ( اره تهیونک یه رگش ایرانیه :/)
لارا : ممنونم .
( با ا.ت رفتن نشستن )
ا.ت: خبببب لارا خانم از کراش و.... چه خبرا؟ کسی چیزی هست ...هوم؟!
لارا: بذار یه دقیقه بگذره بعد شروع کن . خب ...راستش ...اره یه نفر هست که خیلی هم میبینمش و نزدیکه ..... ولی نمیدونم اونم منو دوست داره یا نه و میترسم بهش اعتراف کنم .
ا.ت: اووووف اون مرد خوش شانس کیه هوووم؟
لارا: الان نمیگم .... خودت میفهمی . بذار بعدا...
ا.ت: اوکی.
(پرش زمانی به شب وقتی که لارا رفت )
ا.ت : خدافظظظظ.
لارا: خدافظظظ
( در رو بست)
خب خوب بود . تهیونگ .
تهیونگ: جانم.
ا.ت: .......ا......ام چی میخواستم بگم...... ا....آها آها بلند شو بریم پانسمانت رو عوض کنم .
ته: باشه بریم .
ادمین ویو:
ا.ت و تهیونگ رفتن توی اتاق و ا.ت پانسمان تهیونگ رو عوض کرد . ولی دوباره با دیدن بدن تهیونگ قلبش مثل گنجیشک میزد و نمیتونست چین از اون عضله ها برداره .
وقتی تموم شد تهیونگ با ا.ت رفتن طبقه پایین که یونجون رو دیدن که تو فکره.
ا.ت ویو:
وقتی عوض کردن پانسمان تهیونگ تموم شد رفتیم پایین که دیدم یونجون تو فکره . الان بهترین موقع برای ترسوندنشه.
آروم در گوش تهیونگ گفت :
ا.ت: تهیونگ خیلی آروم باید بریم . میخوام یونجون رو بترسونم .
ته: ( خیلی آروم خندید و نگاهشو به ا.ت داد) خیلی خب بریم .
ا.ت: بریم .
خیلی آروم رفتم پشت مبل دقیقا پشت سر یونجون وایسادم .
دستمو گذاشتم روی شونش و گفتم پخخخخخ . که یونجون سه متر پرید هوا .
ا.ت: ( کف زمین از خنده پخش شده )
یونجون: ای زهر مار بمیری ا.ت . قلبم وایساد.
ا.ت: هر کی با من در افتاد ور افتاد .
یونجون: گگگگگ....( اداشو درمیاره)
ا.ت: بی تر ادب ادای عمت رو دربیار.
یونجون: چقدر این ا.ت نفهمه . روزی چند بار باید بهت بگم عمه ی من عمه ی توعه. عنتر .
ا.ت: میزنمتاااا.
یونجون: واقعا؟ تهیونگ تو یه چیزی بهش بگو .
تهیونگ : ( از خنده پاره شده ) م...من چی بگم آخه ؟ خانم دکتر .....
ا.ت : اووووف از دست شما پسرا .
یونجون: از دست شما پسرا.... گگگ( دوباره اداشو در آورد )
ا.ت: یونجون تا سه میشمرم جلو چشمام نباشی . یک ....
یونجون: ( پرید وسط حرفش ) دو سه..... حالا میخوای چیکار کنی؟
ا.ت: الان بهت میگم .
رفتم سمتش که بگیرمش که بغلم کرد و انداختم رو مبل و شروع کر به قلقلک دادنم .
ا.ت: ب...بسه ....بسه یونجون.....( خنده )
یونجون: بگو غلط کردم ..... ( خنده)
ا.ت : ن ....نمیگم .....( خنده شدید )
یونجون: هه خب خودت خواستی . ( خنده)
و بیشتر قلقلکم داد
ا.ت: با....باشه باشه ....غ...غلط کردم...غلط کردم .
یونجون: حالا شد .
رفتم باز کردم دیدم بلههههه لارا امدهههه.
ا.ت: سلاااااام چطورییییییی
لارا: عرررر سلاممممم خوبممم تو چطوری ؟ ( همو بغل کردن )
ا.ت: بیا تو .خب چه خبرا .
لارا: ( آمد داخل ) سلامتی تو چه خبرا.
ا.ت: منم هیچی . دلم برات تنگ شده بود .
لارا: واییییی منم همینطورررر.
تهیونگ : ( روی مبل نشسته بود با یونجون بلند شدن )
تهیونگ : سلام خوش آمدین .
یونجون: سلام لارا شی . خوش آمدی.
لارا: سلام . ببخشید مزاحم شدم .
ته: نه خواهش میکنم مراحمید . ( اره تهیونک یه رگش ایرانیه :/)
لارا : ممنونم .
( با ا.ت رفتن نشستن )
ا.ت: خبببب لارا خانم از کراش و.... چه خبرا؟ کسی چیزی هست ...هوم؟!
لارا: بذار یه دقیقه بگذره بعد شروع کن . خب ...راستش ...اره یه نفر هست که خیلی هم میبینمش و نزدیکه ..... ولی نمیدونم اونم منو دوست داره یا نه و میترسم بهش اعتراف کنم .
ا.ت: اووووف اون مرد خوش شانس کیه هوووم؟
لارا: الان نمیگم .... خودت میفهمی . بذار بعدا...
ا.ت: اوکی.
(پرش زمانی به شب وقتی که لارا رفت )
ا.ت : خدافظظظظ.
لارا: خدافظظظ
( در رو بست)
خب خوب بود . تهیونگ .
تهیونگ: جانم.
ا.ت: .......ا......ام چی میخواستم بگم...... ا....آها آها بلند شو بریم پانسمانت رو عوض کنم .
ته: باشه بریم .
ادمین ویو:
ا.ت و تهیونگ رفتن توی اتاق و ا.ت پانسمان تهیونگ رو عوض کرد . ولی دوباره با دیدن بدن تهیونگ قلبش مثل گنجیشک میزد و نمیتونست چین از اون عضله ها برداره .
وقتی تموم شد تهیونگ با ا.ت رفتن طبقه پایین که یونجون رو دیدن که تو فکره.
ا.ت ویو:
وقتی عوض کردن پانسمان تهیونگ تموم شد رفتیم پایین که دیدم یونجون تو فکره . الان بهترین موقع برای ترسوندنشه.
آروم در گوش تهیونگ گفت :
ا.ت: تهیونگ خیلی آروم باید بریم . میخوام یونجون رو بترسونم .
ته: ( خیلی آروم خندید و نگاهشو به ا.ت داد) خیلی خب بریم .
ا.ت: بریم .
خیلی آروم رفتم پشت مبل دقیقا پشت سر یونجون وایسادم .
دستمو گذاشتم روی شونش و گفتم پخخخخخ . که یونجون سه متر پرید هوا .
ا.ت: ( کف زمین از خنده پخش شده )
یونجون: ای زهر مار بمیری ا.ت . قلبم وایساد.
ا.ت: هر کی با من در افتاد ور افتاد .
یونجون: گگگگگ....( اداشو درمیاره)
ا.ت: بی تر ادب ادای عمت رو دربیار.
یونجون: چقدر این ا.ت نفهمه . روزی چند بار باید بهت بگم عمه ی من عمه ی توعه. عنتر .
ا.ت: میزنمتاااا.
یونجون: واقعا؟ تهیونگ تو یه چیزی بهش بگو .
تهیونگ : ( از خنده پاره شده ) م...من چی بگم آخه ؟ خانم دکتر .....
ا.ت : اووووف از دست شما پسرا .
یونجون: از دست شما پسرا.... گگگ( دوباره اداشو در آورد )
ا.ت: یونجون تا سه میشمرم جلو چشمام نباشی . یک ....
یونجون: ( پرید وسط حرفش ) دو سه..... حالا میخوای چیکار کنی؟
ا.ت: الان بهت میگم .
رفتم سمتش که بگیرمش که بغلم کرد و انداختم رو مبل و شروع کر به قلقلک دادنم .
ا.ت: ب...بسه ....بسه یونجون.....( خنده )
یونجون: بگو غلط کردم ..... ( خنده)
ا.ت : ن ....نمیگم .....( خنده شدید )
یونجون: هه خب خودت خواستی . ( خنده)
و بیشتر قلقلکم داد
ا.ت: با....باشه باشه ....غ...غلط کردم...غلط کردم .
یونجون: حالا شد .
۴.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.