وقتی عاشق مدیرت میشی *۳۰*
مامان:باورم نمیشه...من به چه کسایی اعتماد میکنم...
کوک:بله...اینم از خانواده اشرافی(حالت تیکه انداخت)
مامان:دخترشون خوب نبود...وگرنه خانواده خوبی هستن....
کوک:خدای من مامان...
مامان:خب من دیگه میرم کوک....ببینم که برای تو خوبه.....راستی فردا باید برای طلاق آماده باسی
کوک:معلومه یون جی
مامان:محاله(جدی)
کوک:یه سوال دارم
مامان:بگو
کوک:اگر من بخوام ازدواج کنم من باهاش زندگی میکنم درست
مامان:آره
کوک:پس چرا باید شما دوسش داشته باشی
مامان:چون عشق و عاشقی اولشه...باید به فکر بعدا بود....من دیگه میرم...
کوک:آها...باش بای(سرد)
مامان:بای(سرد)
و مامان کوک رفت خونه خودش....
کوک:الان به یون جی زنگ میزنم(خوشحال)
و کوک به یون جی زنگ زد
یون جی ویو
داشتم غذا میخوردم که کوک بهم زنگ زد...جواب دادم و
یون جی:سلام آقای جونگ کوک
کوک:یون جی...بگو چیشده(خوشحال)
یون جی:چیشده...(تعجب)
کوک:سوریا دیگه نیست...دیکه نیست(خوشحال)
یون جی:چی....کوک داری بهم دروغ میگی
بورام:چیشده...
یون جی:کوک سوریا رو طلاق داده...یعنی فردا طلاق میگیرن...
بورام:یسسسس
یون جی:خیلی خوبه کوک....حالا فردا میخواین طلاق بگیرین....
کوک:آره...قراره باهم باشیم
یون جی:خیلی دوست دارم کوک...
کوک:چاگیا....میگم میتونی فردا شب بیای اینجا...
یون جی:کوک....چیزده به سرت
کوک:هی...هیچی....بیا دیگه....دلم برات تنگ شده....برای لبات...بدنت...
یون جی:هوفف...باشه....بایی
کوک:بایی
و یون جی قطع کرد....
بورام:راستی من باید ساعت ۶ برم...
یون جی:باش....بابات میاد...اگر نمیاد برات اسنپ بگیرم
بورام:نه بابام میاد...الان که ساعت ۲:۳۰...
یون جی:آره...خلاصه خیلی خوشحالم که قراره باهم دیکه ازدواج کنیم...میگم راستی اون پسره چانگ مین..چیشد...
بورام:اون....بهم گفت که بهم علاقه داره....هفته بعد میخوایم بریم کافه
یون جی:عالیه(خوشحال)
بورام:بفرما منم رل دارم
یون جی:منم شوهر دارم
بورام:به حر حال...دوست پسر خوبه...شوهر برات یه شب دردناک میسازه...بعدشم بجه دار میشی...
یون جی:خب حالا...نگو...
بورام:میگم....میخوام به چانگ مین زنگ بزنم...
یون جی:زنگ بزن صداشو بعد مدت ها بشنویم....منم بهش سلام میکنم ببینم هنوز میشناستم یا نه
بورام:باشه...
و بورام زنگ زد به چانگ مین(چانگ مین=چ)
بورام:سلام چانگ مین
یون جی:بزار رو اسپیکر
چ:سلام کیوت
یون جی:ایشش
بورام:حوصلم سر رفته بود...راستی برات یه سوپرایز دارم..آماده ای
چ:پشت تلفن...مگه میشه سوپرایز کرد
یون جی:آره میشه چانگ مین
چ:شما...
یون جی:کراشه دبستانت رو یادت نمیاد
چانگ مین تو ذهنش
یون....یون جی...واییی خدا باورم نمیشه عشق بچگی...دلم براش تنگ شده بود باورم نمیشه...
چ:یون....یون جی تویی(خوشحال)
یون جی:به به شناختی...از وقتی یادمه وقتی تو دبیرستان ماشین خریدی میخواستی منو برسونی...یادته
چ:آ...آره(خجالت)
بورام:خب بسه دیگه....عشقم من اینجا ها
چ:فکر کردی یادم رفت عشقم بورام...
یون جی:*خنده*عشقتون گل کرد
بورام:عههه...دوسش دارم
چ:منم بورامو دوست دارم...اشکاله
یون جی:نه*خنده*این شتر میگفت که عسق چیه و اینا
بورام:عفهههههه دروغ نگو
یون جی:اون موقع میگفتی نه الان که رل داری*خنده*
بورام:چانگ مین من بعدا بهت زنگ میزنم...بایی عشقم
چ:باییی کیوتم
و بورام قطع کرد...و بعدش یون جی رو قلقلک داد...
بورام:ديوونه
یون جی:*خنده* نکن*خنده*
بورام دیگه یون جی رو قلقلک نداد...
بورام:شانش آوردی....وگرنه تا الان جاتو خیس کرده بودی*خنده*
یون جی:عهههههه*خنده*
بورام:میگم حوصلم سر رفته....بریم پارک نزدیک یه چند دقیقه تا بابام بیاد
یون جی:باشه بریم...
و یون جی یه لباس صورتی کیوت پوشید(عکس)
بورام،یه لباس مشکی کیوت پوشید(عکس)
بورام:من ساکم جمع میکنم
یون جی:باخودت میاری که موقعی که رفتی داشته باشید
بورام:جه سوالع آره*خنده*
و یون جی و بورام رفتن پارک....یون جی و بورام کمی خوشگذرونی کردن و بلاخره بابای بورام اومد
بابا:بورام بریم
بورام:یون جی....بایییی
یون جی:بایییی
بورام ویو
وقتی رسیدیم خونه...بابام درو باز کرد و دیدم که...
کوک:بله...اینم از خانواده اشرافی(حالت تیکه انداخت)
مامان:دخترشون خوب نبود...وگرنه خانواده خوبی هستن....
کوک:خدای من مامان...
مامان:خب من دیگه میرم کوک....ببینم که برای تو خوبه.....راستی فردا باید برای طلاق آماده باسی
کوک:معلومه یون جی
مامان:محاله(جدی)
کوک:یه سوال دارم
مامان:بگو
کوک:اگر من بخوام ازدواج کنم من باهاش زندگی میکنم درست
مامان:آره
کوک:پس چرا باید شما دوسش داشته باشی
مامان:چون عشق و عاشقی اولشه...باید به فکر بعدا بود....من دیگه میرم...
کوک:آها...باش بای(سرد)
مامان:بای(سرد)
و مامان کوک رفت خونه خودش....
کوک:الان به یون جی زنگ میزنم(خوشحال)
و کوک به یون جی زنگ زد
یون جی ویو
داشتم غذا میخوردم که کوک بهم زنگ زد...جواب دادم و
یون جی:سلام آقای جونگ کوک
کوک:یون جی...بگو چیشده(خوشحال)
یون جی:چیشده...(تعجب)
کوک:سوریا دیگه نیست...دیکه نیست(خوشحال)
یون جی:چی....کوک داری بهم دروغ میگی
بورام:چیشده...
یون جی:کوک سوریا رو طلاق داده...یعنی فردا طلاق میگیرن...
بورام:یسسسس
یون جی:خیلی خوبه کوک....حالا فردا میخواین طلاق بگیرین....
کوک:آره...قراره باهم باشیم
یون جی:خیلی دوست دارم کوک...
کوک:چاگیا....میگم میتونی فردا شب بیای اینجا...
یون جی:کوک....چیزده به سرت
کوک:هی...هیچی....بیا دیگه....دلم برات تنگ شده....برای لبات...بدنت...
یون جی:هوفف...باشه....بایی
کوک:بایی
و یون جی قطع کرد....
بورام:راستی من باید ساعت ۶ برم...
یون جی:باش....بابات میاد...اگر نمیاد برات اسنپ بگیرم
بورام:نه بابام میاد...الان که ساعت ۲:۳۰...
یون جی:آره...خلاصه خیلی خوشحالم که قراره باهم دیکه ازدواج کنیم...میگم راستی اون پسره چانگ مین..چیشد...
بورام:اون....بهم گفت که بهم علاقه داره....هفته بعد میخوایم بریم کافه
یون جی:عالیه(خوشحال)
بورام:بفرما منم رل دارم
یون جی:منم شوهر دارم
بورام:به حر حال...دوست پسر خوبه...شوهر برات یه شب دردناک میسازه...بعدشم بجه دار میشی...
یون جی:خب حالا...نگو...
بورام:میگم....میخوام به چانگ مین زنگ بزنم...
یون جی:زنگ بزن صداشو بعد مدت ها بشنویم....منم بهش سلام میکنم ببینم هنوز میشناستم یا نه
بورام:باشه...
و بورام زنگ زد به چانگ مین(چانگ مین=چ)
بورام:سلام چانگ مین
یون جی:بزار رو اسپیکر
چ:سلام کیوت
یون جی:ایشش
بورام:حوصلم سر رفته بود...راستی برات یه سوپرایز دارم..آماده ای
چ:پشت تلفن...مگه میشه سوپرایز کرد
یون جی:آره میشه چانگ مین
چ:شما...
یون جی:کراشه دبستانت رو یادت نمیاد
چانگ مین تو ذهنش
یون....یون جی...واییی خدا باورم نمیشه عشق بچگی...دلم براش تنگ شده بود باورم نمیشه...
چ:یون....یون جی تویی(خوشحال)
یون جی:به به شناختی...از وقتی یادمه وقتی تو دبیرستان ماشین خریدی میخواستی منو برسونی...یادته
چ:آ...آره(خجالت)
بورام:خب بسه دیگه....عشقم من اینجا ها
چ:فکر کردی یادم رفت عشقم بورام...
یون جی:*خنده*عشقتون گل کرد
بورام:عههه...دوسش دارم
چ:منم بورامو دوست دارم...اشکاله
یون جی:نه*خنده*این شتر میگفت که عسق چیه و اینا
بورام:عفهههههه دروغ نگو
یون جی:اون موقع میگفتی نه الان که رل داری*خنده*
بورام:چانگ مین من بعدا بهت زنگ میزنم...بایی عشقم
چ:باییی کیوتم
و بورام قطع کرد...و بعدش یون جی رو قلقلک داد...
بورام:ديوونه
یون جی:*خنده* نکن*خنده*
بورام دیگه یون جی رو قلقلک نداد...
بورام:شانش آوردی....وگرنه تا الان جاتو خیس کرده بودی*خنده*
یون جی:عهههههه*خنده*
بورام:میگم حوصلم سر رفته....بریم پارک نزدیک یه چند دقیقه تا بابام بیاد
یون جی:باشه بریم...
و یون جی یه لباس صورتی کیوت پوشید(عکس)
بورام،یه لباس مشکی کیوت پوشید(عکس)
بورام:من ساکم جمع میکنم
یون جی:باخودت میاری که موقعی که رفتی داشته باشید
بورام:جه سوالع آره*خنده*
و یون جی و بورام رفتن پارک....یون جی و بورام کمی خوشگذرونی کردن و بلاخره بابای بورام اومد
بابا:بورام بریم
بورام:یون جی....بایییی
یون جی:بایییی
بورام ویو
وقتی رسیدیم خونه...بابام درو باز کرد و دیدم که...
۱۵.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.