P17
رفتم قسمت رستوران هتل سر میز نشستم و غذا سفارش دادم (حوصله ندارم با جزییات بنویسم)و بعد 30 مین غذام رو خوردم ب گوشیم نگا کردم ساعت چهار و نیم بود ب یکی از بادیگاردها اشاره کردم ک بیاد
ب:یله خانم
یونجی:تو چند سال پیش بابام کار کردی
ب:حدود هشت سال
یونجی:خوبه برو ب خدمتکار ها خونه رو تا یه ساعت دیگه مرتب کنن
ب:چشم
از سر میز بلند شدم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم ب سمت مرکز خرید حرکت کردم کلی لباس و وسایل دیگه خریدم حدود یه ساعت توی مرکز خرید بودم از اونجا اومدم بیرون چشمم ب یه مغازه عروسک فروشی افتاد چند قدم ب سمتش برداشتم ک یکی از بادیگارد ها گفت
ب:خانم لطفا دیگه خرید نکنید چهار تا بادیگارد فقط وسایل شمارو دارن میارن ماشین جا نداره دیگه
یونجی:ایششش خودم میارم
رفتم توی مغازه یه عروسک گنده برداشتم و امدم بیرون کل خریدامو توی ماشین انداختن عروسکمو برداشتم روی صندلی جلو نشوندم و خودم سوار ماشین شدم کمربند عروسکمو بستم(یاد مستر بین افتادم😂) و ب یکی گفتم بیاد
یونجی:هی با این ماشین حال نمی کنم ماشین خودمو بیارین اوکی
ب:چشم
ب سمت خونه روندم
پرش ب خونه
رفتم توی خونه خونه ای ک ده سال ندیده بودمش همه خاطرات خوب و بدم و اینجا گذروندم ناخوآگاه اشکی از چشمام سرازیر شد سریع اشکامو پاک کردم
یونجی:وسایل رو ببرید طبقه بالا
ب:چشم
سرم دوباره درد گرفت رفتم آشپز خونه سریع قرصمو از تو کیفم در آوردم یه لیوان آب آوردم و چن تا از قرصا رو خوردم لیوان آب رو سر کشیدم لیوان رو روی میز گذاشتم سرمو گذاشتم رو دستام چشمامو بستم با صدای آشنایی ب خودم اومدم سرمو بلند کردم دیدم خانم جین لبخندی روی لبم اومد
خ.ج:عزیزم حالت خوبه
یونجی:خانم جین(بغلش کرد)
خ.ج:یواش تر(خنده)
ازش جدا شدم خیلی خوشحال بودم حداقل یکی رو ک دوسش داشتم هنوز زندس و نمرده رو دارم میبینم
یونجی:خانم جین خیلی دلم براتون تنگ شده
خ.ج:باز ک داری بهم میگی خانم جین من مثل خواهر بزرگترتم اونقدرا هم سن ندارم(خنده)
یونجی:درسته تو فقط هشت سال ازم بزرگتری(خنده)
خ.ج:چرا برگشتی کره اینجا خطر ناکه
یونجی:خواهر من اومدم اینجا تا انتقام پدرم رو بگیرم میخوام کسایی ک باعث مرگ پدرم شدن رو یکی یکی با دستای خودم بکشم
خ.ج:میدونی اقای لی در حق منم پدری کردن پس هر کمکی خواستی میتونی ب من بگی
یونجی:ممنون(لبخند)
بعد همدیگه رو بغل کردیم و من رفتم اتاق خودم لباسارو توی یه اتاق جداگونه ک فقط برای لباس بود گذاشتم یه لباس برای شب اماده کردم گذاشتمش روی تخت ساعت شیش بود زیاد عجله نکردم روی صندلی جلوی میز آرایشم نشستم ارایشم رو پاک کردم و روتین پوستیم رو انجام دادم بعد 15 مین صورتمو شستم و با حوله خشک کردم یکم موهام رو حالت دادم و یه رژ قرمز برداشتم و زدم یکم ریمل زدم خوبه چون پوست خودم خشگله دیگه نیازی ب چیز های دیگه نداشتم لباسام رو پوشیدم و پالتو رو تنم کردم
ب:یله خانم
یونجی:تو چند سال پیش بابام کار کردی
ب:حدود هشت سال
یونجی:خوبه برو ب خدمتکار ها خونه رو تا یه ساعت دیگه مرتب کنن
ب:چشم
از سر میز بلند شدم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم ب سمت مرکز خرید حرکت کردم کلی لباس و وسایل دیگه خریدم حدود یه ساعت توی مرکز خرید بودم از اونجا اومدم بیرون چشمم ب یه مغازه عروسک فروشی افتاد چند قدم ب سمتش برداشتم ک یکی از بادیگارد ها گفت
ب:خانم لطفا دیگه خرید نکنید چهار تا بادیگارد فقط وسایل شمارو دارن میارن ماشین جا نداره دیگه
یونجی:ایششش خودم میارم
رفتم توی مغازه یه عروسک گنده برداشتم و امدم بیرون کل خریدامو توی ماشین انداختن عروسکمو برداشتم روی صندلی جلو نشوندم و خودم سوار ماشین شدم کمربند عروسکمو بستم(یاد مستر بین افتادم😂) و ب یکی گفتم بیاد
یونجی:هی با این ماشین حال نمی کنم ماشین خودمو بیارین اوکی
ب:چشم
ب سمت خونه روندم
پرش ب خونه
رفتم توی خونه خونه ای ک ده سال ندیده بودمش همه خاطرات خوب و بدم و اینجا گذروندم ناخوآگاه اشکی از چشمام سرازیر شد سریع اشکامو پاک کردم
یونجی:وسایل رو ببرید طبقه بالا
ب:چشم
سرم دوباره درد گرفت رفتم آشپز خونه سریع قرصمو از تو کیفم در آوردم یه لیوان آب آوردم و چن تا از قرصا رو خوردم لیوان آب رو سر کشیدم لیوان رو روی میز گذاشتم سرمو گذاشتم رو دستام چشمامو بستم با صدای آشنایی ب خودم اومدم سرمو بلند کردم دیدم خانم جین لبخندی روی لبم اومد
خ.ج:عزیزم حالت خوبه
یونجی:خانم جین(بغلش کرد)
خ.ج:یواش تر(خنده)
ازش جدا شدم خیلی خوشحال بودم حداقل یکی رو ک دوسش داشتم هنوز زندس و نمرده رو دارم میبینم
یونجی:خانم جین خیلی دلم براتون تنگ شده
خ.ج:باز ک داری بهم میگی خانم جین من مثل خواهر بزرگترتم اونقدرا هم سن ندارم(خنده)
یونجی:درسته تو فقط هشت سال ازم بزرگتری(خنده)
خ.ج:چرا برگشتی کره اینجا خطر ناکه
یونجی:خواهر من اومدم اینجا تا انتقام پدرم رو بگیرم میخوام کسایی ک باعث مرگ پدرم شدن رو یکی یکی با دستای خودم بکشم
خ.ج:میدونی اقای لی در حق منم پدری کردن پس هر کمکی خواستی میتونی ب من بگی
یونجی:ممنون(لبخند)
بعد همدیگه رو بغل کردیم و من رفتم اتاق خودم لباسارو توی یه اتاق جداگونه ک فقط برای لباس بود گذاشتم یه لباس برای شب اماده کردم گذاشتمش روی تخت ساعت شیش بود زیاد عجله نکردم روی صندلی جلوی میز آرایشم نشستم ارایشم رو پاک کردم و روتین پوستیم رو انجام دادم بعد 15 مین صورتمو شستم و با حوله خشک کردم یکم موهام رو حالت دادم و یه رژ قرمز برداشتم و زدم یکم ریمل زدم خوبه چون پوست خودم خشگله دیگه نیازی ب چیز های دیگه نداشتم لباسام رو پوشیدم و پالتو رو تنم کردم
۴.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.