bloody revenge
part ¹³
کوک: تخسیر منه نه اون من رفتم باجیمین بیرون " ناراحت "
یجی: گیلی گیلی گیلی گیلی گیلی گیلی گیلی گیلی
هانول: چرا وقتی سرما میخوری انقدر کیوتی
بلند شدمو رفتم تو اتاق خودم درم قفل کردم که تهیون مزاحم نشه و نشستم کاری فردامو انجام دادم
تهیون: هوی بی جنبه درو باز کن
ته: بی جنبه نیستم دارم کارامو انجام میدم
یجی: بی جنبه ای که در اتاقتو قفل کردی
هانول: با شماره ی سه ی من میریم تو در
رفتم درو باز کردم
ته: هان بنال حالا که حوصله دارم کاری فردامو انجام بدم نمیزاری هان " جدی داد "
تهیون: بـ.. باشه ما میریم " بغض "
یجی: هوی درست صحبت کن باهاش
ته: چشم فرمانده چون شما میگن حتما این کار رو انجام میدم " سرد "
هانول: یجی ولش کن میریم خونه بابای
صدای شکستن یه چیزی از اتاق کوک اومد سریع رفتم تو اتاقش که لیوانش از دستش افتاده و دستشو گذاشته رو شکمش و رو زمین پر از خونه رفت نزدیکش
ته: الو خوبی چت شد یه دفعه
با چشنای پر از اشک بهم نگا کرد فهمیدم خون بالا اورده
هانول: بلندش کن ببریمش بیمارستان
دیا: برید اون ور من دکترم
بلندش کردم و گذاشتمش رو تختش
دیا: بیماری ای چیزی به غیر از آسم داشته
یجی: نه بعضی وقتا بخاطر درد یا فشار زیاد این اتفاق براش میوفته
هانول: فشار از همه لحاظ روحی یا جسمی مهم نیست اون نمیتونه مانع این کار بشه
دیا: تبم داره که اوم ببخشید بانو تهیون میشه تو اتاق من زیر تختم وسیله هامو بیارید
سریع رفت اورد و بهش داد
دیا: چند وقت یه بتر براش این اتفاق میوفته
هانول: دوسال یه بار خیلی حالش بد میشه جودی که حتی پدرو مادرمم نگرانش میشدن
دیا: از چند سالگی
هانول: ۸ سالگی
دیا: خوب ایگ بیماری نیست نباید بزارن افکارشون جلوشونو بگیرن الانم میام اینجارو تمیز میکنم
رفت منم پشت سرش از در رفتم بیرون
تهیون: الانی به چپتم نیست که داری میری؟ واسه چی وقتی یه چیز به چپت نیست نگهش میداری؟ خیلی سنگدلی
ته: درست میگی ولی دارم میرم ارامبخش بیارم
رفتم پایین و توی کابینت دارو ها ارامبخش برداشتم و با یه لیوان اب بردم بالا دادم دست هانول
ته: بهش بده
تهیون: ته منو......
ته: خفهشو کاردارم اهمیتی به هیچی نمیدم به هیچی هیچ چیز به چپمم نیست نه خانوادم نه زندگیم الویت من کاره کار
لپتاپم رو از تو اتاق برداشتم و بردم پایین رو میز گذاشتم و خودمم رو کاناپه نشستم و شروع به انجام کارام کردم چیزایی که لازم بود رو سفارش دادم که رونا زنگ زد
ش مکالمه
رونا: رئیس لباسایی که جدید اومده اصلا زنونه نیست و مدل زن ما استعفا داده چیکارشون کنیم فردا عکس بداریه
ته: به خواهرم زنگ بزن بگو من قبول کردم اگه بخواد بیاد چون اون همه نوع لباسی بهش میاد
پ مکالمه
لپتاپ رو بستوم و دستامو گذاشتم رو میز و سرمو....
کوک: تخسیر منه نه اون من رفتم باجیمین بیرون " ناراحت "
یجی: گیلی گیلی گیلی گیلی گیلی گیلی گیلی گیلی
هانول: چرا وقتی سرما میخوری انقدر کیوتی
بلند شدمو رفتم تو اتاق خودم درم قفل کردم که تهیون مزاحم نشه و نشستم کاری فردامو انجام دادم
تهیون: هوی بی جنبه درو باز کن
ته: بی جنبه نیستم دارم کارامو انجام میدم
یجی: بی جنبه ای که در اتاقتو قفل کردی
هانول: با شماره ی سه ی من میریم تو در
رفتم درو باز کردم
ته: هان بنال حالا که حوصله دارم کاری فردامو انجام بدم نمیزاری هان " جدی داد "
تهیون: بـ.. باشه ما میریم " بغض "
یجی: هوی درست صحبت کن باهاش
ته: چشم فرمانده چون شما میگن حتما این کار رو انجام میدم " سرد "
هانول: یجی ولش کن میریم خونه بابای
صدای شکستن یه چیزی از اتاق کوک اومد سریع رفتم تو اتاقش که لیوانش از دستش افتاده و دستشو گذاشته رو شکمش و رو زمین پر از خونه رفت نزدیکش
ته: الو خوبی چت شد یه دفعه
با چشنای پر از اشک بهم نگا کرد فهمیدم خون بالا اورده
هانول: بلندش کن ببریمش بیمارستان
دیا: برید اون ور من دکترم
بلندش کردم و گذاشتمش رو تختش
دیا: بیماری ای چیزی به غیر از آسم داشته
یجی: نه بعضی وقتا بخاطر درد یا فشار زیاد این اتفاق براش میوفته
هانول: فشار از همه لحاظ روحی یا جسمی مهم نیست اون نمیتونه مانع این کار بشه
دیا: تبم داره که اوم ببخشید بانو تهیون میشه تو اتاق من زیر تختم وسیله هامو بیارید
سریع رفت اورد و بهش داد
دیا: چند وقت یه بتر براش این اتفاق میوفته
هانول: دوسال یه بار خیلی حالش بد میشه جودی که حتی پدرو مادرمم نگرانش میشدن
دیا: از چند سالگی
هانول: ۸ سالگی
دیا: خوب ایگ بیماری نیست نباید بزارن افکارشون جلوشونو بگیرن الانم میام اینجارو تمیز میکنم
رفت منم پشت سرش از در رفتم بیرون
تهیون: الانی به چپتم نیست که داری میری؟ واسه چی وقتی یه چیز به چپت نیست نگهش میداری؟ خیلی سنگدلی
ته: درست میگی ولی دارم میرم ارامبخش بیارم
رفتم پایین و توی کابینت دارو ها ارامبخش برداشتم و با یه لیوان اب بردم بالا دادم دست هانول
ته: بهش بده
تهیون: ته منو......
ته: خفهشو کاردارم اهمیتی به هیچی نمیدم به هیچی هیچ چیز به چپمم نیست نه خانوادم نه زندگیم الویت من کاره کار
لپتاپم رو از تو اتاق برداشتم و بردم پایین رو میز گذاشتم و خودمم رو کاناپه نشستم و شروع به انجام کارام کردم چیزایی که لازم بود رو سفارش دادم که رونا زنگ زد
ش مکالمه
رونا: رئیس لباسایی که جدید اومده اصلا زنونه نیست و مدل زن ما استعفا داده چیکارشون کنیم فردا عکس بداریه
ته: به خواهرم زنگ بزن بگو من قبول کردم اگه بخواد بیاد چون اون همه نوع لباسی بهش میاد
پ مکالمه
لپتاپ رو بستوم و دستامو گذاشتم رو میز و سرمو....
۴.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.