𝐦𝐲 𝐛𝐞𝐫𝐨𝐤𝐞𝐧 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭
𝐦𝐲 𝐛𝐞𝐫𝐨𝐤𝐞𝐧 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭
ᴘᴀʀᴛ²⁸
ا.ت ویو:
کوک اومد خونه ولی انگار داشت یه چیزی رو قایم میکرد براس همین تصمیم گرفتم شب ازش بپرسم
کوک ویو:
وسایل هارو یواشکی بردم توی انبار که ا.ت نبینه ولی انگار بهم مشکوک شده بود..
شب:
ا.ت ویو:
رفتم بخوابم کوک هم باهام اومد از این فرصت استفاده کردم
+اهمم...خب کوک..
_هوم چیه بیبی؟
_ام..عصر که اومدی خونه انگار داشتی یه چیز رو قائم میکردی...
_اهان..او..نا مدارک شرکت بود...چون اجوما خیلی فضوله قایمش کردم
+هوم باشه
صبح:
کوک ویو:
امروز باید یه جوری ا.ت رو از خونه ببرم بیرون تا قشنگ اونجا رو تزئین کنیم..
به جیمین زنگ زدم
مکالمه جیمین و کوک:
_الو جیمین..
*سلام کوک..کاری داری؟
_میخواستم بگم عصر بیای کاری که نداری؟
*نه کار خاصی ندارم...
_امم..خب میتونی امروز ا.ت رو ببری بیرون و سرگرمش کنی!؟
*اره باشه..
_مرسی خدافظ
*هوم بای...
عصر:
ته و جیمین اومدن خونه
ماموریت اول این بود که ا.ت رو از خونه ببریم بیرون
ویو جیمین:
به ا.ت گفتم باهم بریم برج هوایی رو ببینیم
ا.ت هم قبول کرد
برج هوایی:
*ا.ت نظرت چیه بریم یه قهوه بخوریم؟
+ولی..من دیگه خسته شدم..بریم خونه
*نه.نه من هنوز انرژی دارم...بیا بریم شهر بازی..
+اما..
_هیششش بیا بریم دیگه بدو باید به اتوبوس برسیم...
+هعی باش.
کوک ویو:
من و تهیونگ داشتیم وسایل رو میچیدیم..
دیگه کم کم داشت تموم میشد..
این پارت رو برای جبران زیاد نوشتم:)
ᴘᴀʀᴛ²⁸
ا.ت ویو:
کوک اومد خونه ولی انگار داشت یه چیزی رو قایم میکرد براس همین تصمیم گرفتم شب ازش بپرسم
کوک ویو:
وسایل هارو یواشکی بردم توی انبار که ا.ت نبینه ولی انگار بهم مشکوک شده بود..
شب:
ا.ت ویو:
رفتم بخوابم کوک هم باهام اومد از این فرصت استفاده کردم
+اهمم...خب کوک..
_هوم چیه بیبی؟
_ام..عصر که اومدی خونه انگار داشتی یه چیز رو قائم میکردی...
_اهان..او..نا مدارک شرکت بود...چون اجوما خیلی فضوله قایمش کردم
+هوم باشه
صبح:
کوک ویو:
امروز باید یه جوری ا.ت رو از خونه ببرم بیرون تا قشنگ اونجا رو تزئین کنیم..
به جیمین زنگ زدم
مکالمه جیمین و کوک:
_الو جیمین..
*سلام کوک..کاری داری؟
_میخواستم بگم عصر بیای کاری که نداری؟
*نه کار خاصی ندارم...
_امم..خب میتونی امروز ا.ت رو ببری بیرون و سرگرمش کنی!؟
*اره باشه..
_مرسی خدافظ
*هوم بای...
عصر:
ته و جیمین اومدن خونه
ماموریت اول این بود که ا.ت رو از خونه ببریم بیرون
ویو جیمین:
به ا.ت گفتم باهم بریم برج هوایی رو ببینیم
ا.ت هم قبول کرد
برج هوایی:
*ا.ت نظرت چیه بریم یه قهوه بخوریم؟
+ولی..من دیگه خسته شدم..بریم خونه
*نه.نه من هنوز انرژی دارم...بیا بریم شهر بازی..
+اما..
_هیششش بیا بریم دیگه بدو باید به اتوبوس برسیم...
+هعی باش.
کوک ویو:
من و تهیونگ داشتیم وسایل رو میچیدیم..
دیگه کم کم داشت تموم میشد..
این پارت رو برای جبران زیاد نوشتم:)
۴.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.