پارت-۳
#پارت۳
«عاشقان روی ماه»
فلیکس:من...من خوبم فقط...
هیونجین با قیافه ای نگران به فلیکس نگاه کرد دستی روی شونه هیونجین گذاشت
هیونجین:ستاره من چیزی شده؟فقط چی؟
فلیکس به بالا نگاه کرد و به چشمای هیونحین خیره شد نمیدونست چطوری باید حرفش رو بزنه بغضش رو قورت داد و شروع کرد
فیلیکس:ببین هیونجینا...من واقعا...یعنی منظورم اینه که بیا جدا بشیم
با این خرفش هیونجین خشکش زد دستش از روی شونه فیلکس کنارش افتاد زبونش بند اومده بود نمیتوانست این حقیقت رو که فیلیکس میخواد جدا بشه رو باور کنه یعنی نمیخواست.
خنده ای از استرس کرد و دست فلیکس رو گرفت.
هیونجین:ه...هی بسه،شوخی خوبی خوب،حالا بریم،بدو شهر بازی میبنده
فیلیکس دستش رو از دست هیونحین بیرون کشد و با چشمان اشک آلود بهش نگاه کرد
فلیکس:یااا...من شوخی نمیکنم هیونجین،واقعا میگم،دیگه بسه نمیتونم تحمل کنم،بیا جدا شیم این به نفع هر دومون هستش
هیونجین:ولی آخه...چرا یه دفعه؟اصلا دلیلش چیه؟کار بدی کردم؟چیز بدی گفتم؟فلیکسسسس جوابم رو بده
شونه های فیلیکس و گرفت و تکون داد اشک های خودش داشت از گونه هاش سرازیر میشد با داد جمله آخر رو گفت
فلیکس:ببین هیونجین من جدی میگم،شوخی هم ندارم،خیلی وقت بود میخواستم اینو بهت بگم،من معذرت میخوام ولی ما نمیتونیم با هم باشیم،این رابطه خوب پیش نمیره..
گفت و اشک های خودش آروم سرازیر شد.
{پایان فلش بک}
مربی رفت وسط زمین و ما رو به دو گروه تقسیم کرد از شانس بد من من با هیونجین هم تیمی شده بودم
هیونجین:هوی...دست و پا چلفتی بهتره خوب بازی کنی و گر نه از زمین خارجی
این رو گفت و توپ رو سمت من انداخت.
توپ رو گرفتم و سرم رو تموم دادم و لبخندی زدم.
فلیکس:باشه
[از زبان هیونجین]
با دیدن لبخندش قلبم شروع به تپش کردنشان رو روی سینم کوبیدم
هیونجین:لعنتی بسه،کافیه...
دوباره به فلیکس نگاه کردم که خودش رو گرم میکرد.
هیونجین: اون،اون لبخند هنوز تغییری نکرده
زیر لب زمزمه کرد و لبخندی گوشه لبش رو کشید ولی سریع پنهونش کرد سرش رو تکون داد تا از افکارش بیرون بیاد به مربی نگاه کرد و منتظر سوت مربی برای شروع بازی شد.
مربی:آماده...۳..۲..۱
با سوت فلیکس بازی رو شروع کرد..
.
.
.
خب اینم از این پارت...چطور بود؟میدونم بد شده بود.
[شرایط پارت بعدی ۷ لایک]
«عاشقان روی ماه»
فلیکس:من...من خوبم فقط...
هیونجین با قیافه ای نگران به فلیکس نگاه کرد دستی روی شونه هیونجین گذاشت
هیونجین:ستاره من چیزی شده؟فقط چی؟
فلیکس به بالا نگاه کرد و به چشمای هیونحین خیره شد نمیدونست چطوری باید حرفش رو بزنه بغضش رو قورت داد و شروع کرد
فیلیکس:ببین هیونجینا...من واقعا...یعنی منظورم اینه که بیا جدا بشیم
با این خرفش هیونجین خشکش زد دستش از روی شونه فیلکس کنارش افتاد زبونش بند اومده بود نمیتوانست این حقیقت رو که فیلیکس میخواد جدا بشه رو باور کنه یعنی نمیخواست.
خنده ای از استرس کرد و دست فلیکس رو گرفت.
هیونجین:ه...هی بسه،شوخی خوبی خوب،حالا بریم،بدو شهر بازی میبنده
فیلیکس دستش رو از دست هیونحین بیرون کشد و با چشمان اشک آلود بهش نگاه کرد
فلیکس:یااا...من شوخی نمیکنم هیونجین،واقعا میگم،دیگه بسه نمیتونم تحمل کنم،بیا جدا شیم این به نفع هر دومون هستش
هیونجین:ولی آخه...چرا یه دفعه؟اصلا دلیلش چیه؟کار بدی کردم؟چیز بدی گفتم؟فلیکسسسس جوابم رو بده
شونه های فیلیکس و گرفت و تکون داد اشک های خودش داشت از گونه هاش سرازیر میشد با داد جمله آخر رو گفت
فلیکس:ببین هیونجین من جدی میگم،شوخی هم ندارم،خیلی وقت بود میخواستم اینو بهت بگم،من معذرت میخوام ولی ما نمیتونیم با هم باشیم،این رابطه خوب پیش نمیره..
گفت و اشک های خودش آروم سرازیر شد.
{پایان فلش بک}
مربی رفت وسط زمین و ما رو به دو گروه تقسیم کرد از شانس بد من من با هیونجین هم تیمی شده بودم
هیونجین:هوی...دست و پا چلفتی بهتره خوب بازی کنی و گر نه از زمین خارجی
این رو گفت و توپ رو سمت من انداخت.
توپ رو گرفتم و سرم رو تموم دادم و لبخندی زدم.
فلیکس:باشه
[از زبان هیونجین]
با دیدن لبخندش قلبم شروع به تپش کردنشان رو روی سینم کوبیدم
هیونجین:لعنتی بسه،کافیه...
دوباره به فلیکس نگاه کردم که خودش رو گرم میکرد.
هیونجین: اون،اون لبخند هنوز تغییری نکرده
زیر لب زمزمه کرد و لبخندی گوشه لبش رو کشید ولی سریع پنهونش کرد سرش رو تکون داد تا از افکارش بیرون بیاد به مربی نگاه کرد و منتظر سوت مربی برای شروع بازی شد.
مربی:آماده...۳..۲..۱
با سوت فلیکس بازی رو شروع کرد..
.
.
.
خب اینم از این پارت...چطور بود؟میدونم بد شده بود.
[شرایط پارت بعدی ۷ لایک]
۱.۴k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.