فیک از جونگکوک:زیرزمین
فیک از جونگکوک:زیرزمین
part²⁷
ویو ا.ت
دیگه ساعت ۱۱شب شده بود هنوز جونگکوک نیومده بود اصلا فکرشم نمی کردم که میره سرکار شغلش چیه؟
نمیدونم بابا اصلا به من چه از مامانم نمیپرسم
ولی جونگکوک میره سرکار منم الان ۱۹ سالمه منم باید یه شغلی برا خودم میدا کنم نمی خوام این پسره برا اینکه نمی رم سرکار بهم بگه تازه پول مامانم میخوره باید فردا بعد مدرسه برم برا خودم یه شغلی پیدا کنم
اما خب چیکار کنم؟
توی این فکرا بودم که مامان با صدای بلندم صدام زد
^ا.ت(بلنده میگه)
+بله مامان چرا داد میزنی
^آخه خیلی صدات زدم جواب ندادی مجبور شدم بلند صدات بزنم
+آهان ببخشید نشنیدم تو فکر بودم
^به چی فکر میکردی؟نکنه به اینکه جونگکوک داره با ما زندگی میکنه فکر میکنی؟
+نه مامان این چه حرفیه آخه چرا من باید به اون پسره فکر کنم داشتم به فردا فکر میکردم آخه اولین روز مدرسه اس
^اره می دونم
+خب مامان تو چیکارم داشتی؟
^میخواستم بگم برو بخواب صبح میخوای بری مدرسه
+آهان باش
(ا.ت از جاش بلند میشه)
+من میرم میخوابم شب بخیر
^شب بخیر دخترم خوب بخوابی
+توام
(ا.ت میره توی اتاقش میخوابه)
فردا صبح
ویو ا.ت
صبح سر وقت بیدار شدم رفتم توی حموم یه دوش چند دیقه گرفتم آمدم رفتم توی اتاقم فرم مدرسه امو پوشیدم(اسلاید۲ فرم مدرسه ا.ت)موهامو درست کردم کیفم برداشتم رفتم تا صبحانه بخورم که دیدم جونگکوک با فرم مدرسه نشسته داره صبحانه میخوره با خودم گفتم این دیشب کی آمد؟
منم رفتم پیش مامانم نشستم گفتم...
+صبح بخیر
^صبح بخیر دخترم
_صبح بخیر
ویو ا.ت
بعد شروع کردم صبحانه خوردن بعد که تموم شد به مامانم کمک کردم میزو جمع کردم بعد با حونگکوک هم زمان رفتیم تا کفشامون رو بپوشیم بعد گه کفشامون رو پوشیدم از مامان خدافظی کردیم رفتیم بیرون با همن سوار آسانسور شدیم توی آسانسور هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد بعد من امدم برم که جونگکوک بهم گفت...
_هی کجا میری؟
+خب دارم میرم مدرسه
_اینو که میدونم ماشین من اینجا پارکه بیا بریم
+من با تو بیام؟
_اره
+نمی خواد خودم میرم
_هر دوتامون داریم یه جا میریم آخه چرا میخوای پیاده بری؟
+نمی خوام کسی بفهمه که ما دوتا توی یه خونه ایم
_چرا؟
+خب نمی خوام
_باشه بیا سوار شو
+تو خری(بچه ها فیک بگرنه من نمی خوام بی احترامی کنم به بزرگی خودتون ببخشید)من میگم کسی نمیخوام بفهمه
_اولن با من درست حرف بزن دومن از کجا میخوان بفهمن؟
+وقتی با یه ماشین بریم هی حرف میزنند منم نمیخوام
_باشه بابا
(جونگکوک با ماشین میره ا.ت تا ایستگاه اتوبوس میره سوار اتوبوس میشه میره مدرسه بعد میره سرکلاس تا میره سرکلاس میبینه که....)
part²⁷
ویو ا.ت
دیگه ساعت ۱۱شب شده بود هنوز جونگکوک نیومده بود اصلا فکرشم نمی کردم که میره سرکار شغلش چیه؟
نمیدونم بابا اصلا به من چه از مامانم نمیپرسم
ولی جونگکوک میره سرکار منم الان ۱۹ سالمه منم باید یه شغلی برا خودم میدا کنم نمی خوام این پسره برا اینکه نمی رم سرکار بهم بگه تازه پول مامانم میخوره باید فردا بعد مدرسه برم برا خودم یه شغلی پیدا کنم
اما خب چیکار کنم؟
توی این فکرا بودم که مامان با صدای بلندم صدام زد
^ا.ت(بلنده میگه)
+بله مامان چرا داد میزنی
^آخه خیلی صدات زدم جواب ندادی مجبور شدم بلند صدات بزنم
+آهان ببخشید نشنیدم تو فکر بودم
^به چی فکر میکردی؟نکنه به اینکه جونگکوک داره با ما زندگی میکنه فکر میکنی؟
+نه مامان این چه حرفیه آخه چرا من باید به اون پسره فکر کنم داشتم به فردا فکر میکردم آخه اولین روز مدرسه اس
^اره می دونم
+خب مامان تو چیکارم داشتی؟
^میخواستم بگم برو بخواب صبح میخوای بری مدرسه
+آهان باش
(ا.ت از جاش بلند میشه)
+من میرم میخوابم شب بخیر
^شب بخیر دخترم خوب بخوابی
+توام
(ا.ت میره توی اتاقش میخوابه)
فردا صبح
ویو ا.ت
صبح سر وقت بیدار شدم رفتم توی حموم یه دوش چند دیقه گرفتم آمدم رفتم توی اتاقم فرم مدرسه امو پوشیدم(اسلاید۲ فرم مدرسه ا.ت)موهامو درست کردم کیفم برداشتم رفتم تا صبحانه بخورم که دیدم جونگکوک با فرم مدرسه نشسته داره صبحانه میخوره با خودم گفتم این دیشب کی آمد؟
منم رفتم پیش مامانم نشستم گفتم...
+صبح بخیر
^صبح بخیر دخترم
_صبح بخیر
ویو ا.ت
بعد شروع کردم صبحانه خوردن بعد که تموم شد به مامانم کمک کردم میزو جمع کردم بعد با حونگکوک هم زمان رفتیم تا کفشامون رو بپوشیم بعد گه کفشامون رو پوشیدم از مامان خدافظی کردیم رفتیم بیرون با همن سوار آسانسور شدیم توی آسانسور هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد بعد من امدم برم که جونگکوک بهم گفت...
_هی کجا میری؟
+خب دارم میرم مدرسه
_اینو که میدونم ماشین من اینجا پارکه بیا بریم
+من با تو بیام؟
_اره
+نمی خواد خودم میرم
_هر دوتامون داریم یه جا میریم آخه چرا میخوای پیاده بری؟
+نمی خوام کسی بفهمه که ما دوتا توی یه خونه ایم
_چرا؟
+خب نمی خوام
_باشه بیا سوار شو
+تو خری(بچه ها فیک بگرنه من نمی خوام بی احترامی کنم به بزرگی خودتون ببخشید)من میگم کسی نمیخوام بفهمه
_اولن با من درست حرف بزن دومن از کجا میخوان بفهمن؟
+وقتی با یه ماشین بریم هی حرف میزنند منم نمیخوام
_باشه بابا
(جونگکوک با ماشین میره ا.ت تا ایستگاه اتوبوس میره سوار اتوبوس میشه میره مدرسه بعد میره سرکلاس تا میره سرکلاس میبینه که....)
۸.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.