روزگار روانی
پارت۱۱
ات:برو برو برو بیرون(داد)
تهیونگ:ات من معذرت میخوام ببخشید
ات:برو بیرون(جیغ)
که کوک اومد تو
ات:کو کوک ؟
کوک:اره آبجی (بغلش میکنه)
ات:اینو بیرون کن
کوک:چرا ات
ات:بیرونش کن
کوک :چرا ات اون پشیمون که بیرونن کرده اون یه تله بوده
ات:تله آقای کیم تله بوده ؟
تهیونگ:اره آت تله بود
ات :پس وقتی اون مرده زنگ زد به رئیسش من بودم جواب دادم گفتم بکشینش و لیا رفتم خوشگذرونی اره
تهیونگ:چی میگی ات
ات:کوک این این مرد اون قاتل فرستاده بود منم باورم نمیشد تا وقتی که مرده زنگ زد بهش
کوک:ته تهیونگ ات چی میگه
تهیونگ:نه من همچین کاری نکردم
کوک:منو باش به قاتل خواهرم اعتماد کردم (رفت پیش تهیونگ و گرفت زدش)
تهیونگ:ات میخوای باور نکنی نکن ولی من راست میگم
ات:دیگه بهت اعتماد ندارم برو بیرون (داد)
رفتم بیرون چی شده ات چی میگه کی به من زنگ زده
کی من گفتم ات بکشن داره چی سر زندگیمون میاد رفتم و به جیمین دوست صمیمیم گفتم امار اون مرده رو در بیاره
ویو ات
با چیزی که اون مرده بهم نشون داد کاملا اعتمادم نسبت بهش تموم شد دیگه بهش اعتماد ندارم
ات:کوک میتونی منو از اینجا ببری
کوک:اره میخوای بریم
ات:اوهوم دیگه دوست ندارم تهیونگ یک دقیقه هم ببینم
کوک:ولی کجا میخوای بری میخوای بیای خونه من
ات:میشه ؟
کوک:این چه حرفی دیونه الان کارات درست میکنم بریم
ات: باشه
کوک رفت کارای بیمارستان درست کنه کوک اومد و بهم گفت بیار بریم رفتیم دم در بیمارستان منتظر ماشین بودم که یهو.....
ات:برو برو برو بیرون(داد)
تهیونگ:ات من معذرت میخوام ببخشید
ات:برو بیرون(جیغ)
که کوک اومد تو
ات:کو کوک ؟
کوک:اره آبجی (بغلش میکنه)
ات:اینو بیرون کن
کوک:چرا ات
ات:بیرونش کن
کوک :چرا ات اون پشیمون که بیرونن کرده اون یه تله بوده
ات:تله آقای کیم تله بوده ؟
تهیونگ:اره آت تله بود
ات :پس وقتی اون مرده زنگ زد به رئیسش من بودم جواب دادم گفتم بکشینش و لیا رفتم خوشگذرونی اره
تهیونگ:چی میگی ات
ات:کوک این این مرد اون قاتل فرستاده بود منم باورم نمیشد تا وقتی که مرده زنگ زد بهش
کوک:ته تهیونگ ات چی میگه
تهیونگ:نه من همچین کاری نکردم
کوک:منو باش به قاتل خواهرم اعتماد کردم (رفت پیش تهیونگ و گرفت زدش)
تهیونگ:ات میخوای باور نکنی نکن ولی من راست میگم
ات:دیگه بهت اعتماد ندارم برو بیرون (داد)
رفتم بیرون چی شده ات چی میگه کی به من زنگ زده
کی من گفتم ات بکشن داره چی سر زندگیمون میاد رفتم و به جیمین دوست صمیمیم گفتم امار اون مرده رو در بیاره
ویو ات
با چیزی که اون مرده بهم نشون داد کاملا اعتمادم نسبت بهش تموم شد دیگه بهش اعتماد ندارم
ات:کوک میتونی منو از اینجا ببری
کوک:اره میخوای بریم
ات:اوهوم دیگه دوست ندارم تهیونگ یک دقیقه هم ببینم
کوک:ولی کجا میخوای بری میخوای بیای خونه من
ات:میشه ؟
کوک:این چه حرفی دیونه الان کارات درست میکنم بریم
ات: باشه
کوک رفت کارای بیمارستان درست کنه کوک اومد و بهم گفت بیار بریم رفتیم دم در بیمارستان منتظر ماشین بودم که یهو.....
۷.۹k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.