پارت ١٨
کوک رو دیدی ترسیدی رفتی پریدی ت استخر کوک دید یه صدایی میاد رفت کنار استخر به
ت گفت خانم کوچولو تا کی میخای اونجا بمؤنی نفس نکشی چند دقیقه منتظر موند دیدی نمیای فهمید بیهوش شدی پرید تو اب و تورو گرفت اورد بیرون بردتت تو اتاق چند دقیقه بعد بیهوش اومدی بهت گفت میمون چقد میدونی منتظر بودم بیهوش بیاییی هاااا گاووو
تو گفتی باش بابا چتع
کوک گفت چیشد رفتی تو استخر
تو همه چیز رو براش تعریف کردیی
گفت حقتته باید ازم اجازه بگیری بعد رفتی تو اعصبانی بودیییی
خیلیی
یکم استراحت کردی به کوک گفتی میتونم برم بیرون کوک هم قبول کرد بری ییی
خوشحال شدی رفتی بیرون دؤر زدی ساعت ٧ شد میخاستی بری خؤنه
وقتی اومدی خؤنه با صحنه که دیدی مواجه شدی کبک وکردی
کوک تو بغل یه دختره خواب بوددد
داد زدی اشغالللل کوک بیدار شد گفت ا/ت تو تو کی اومدی
تو گفتی ازت متنفرم اشغال خیلییی
تو زن داشتي بعد زدی زیر گوشش و رفتی
انقد گریه کردی چشات قرمز شد
تصمیم گرفتی بری خؤنه انا دوست صمیمی رفتی پیشش در زدی در باز کرد تورو دید گفتا/ت دختر چیشده گفتی میتونم بیام تو انا گفت بیا بدوو اومدی تو گفت چیشد همه چیو براش تعریف کردی
انا کبک کرد با این کار کوک بهش گفتی میتونم چند شب اینجا بکونم انا گفت ازه اره حتما بمون منم تنهام همو بقل کردین
داستان ادامه دارد در خماری بمانید خخخخ
ت گفت خانم کوچولو تا کی میخای اونجا بمؤنی نفس نکشی چند دقیقه منتظر موند دیدی نمیای فهمید بیهوش شدی پرید تو اب و تورو گرفت اورد بیرون بردتت تو اتاق چند دقیقه بعد بیهوش اومدی بهت گفت میمون چقد میدونی منتظر بودم بیهوش بیاییی هاااا گاووو
تو گفتی باش بابا چتع
کوک گفت چیشد رفتی تو استخر
تو همه چیز رو براش تعریف کردیی
گفت حقتته باید ازم اجازه بگیری بعد رفتی تو اعصبانی بودیییی
خیلیی
یکم استراحت کردی به کوک گفتی میتونم برم بیرون کوک هم قبول کرد بری ییی
خوشحال شدی رفتی بیرون دؤر زدی ساعت ٧ شد میخاستی بری خؤنه
وقتی اومدی خؤنه با صحنه که دیدی مواجه شدی کبک وکردی
کوک تو بغل یه دختره خواب بوددد
داد زدی اشغالللل کوک بیدار شد گفت ا/ت تو تو کی اومدی
تو گفتی ازت متنفرم اشغال خیلییی
تو زن داشتي بعد زدی زیر گوشش و رفتی
انقد گریه کردی چشات قرمز شد
تصمیم گرفتی بری خؤنه انا دوست صمیمی رفتی پیشش در زدی در باز کرد تورو دید گفتا/ت دختر چیشده گفتی میتونم بیام تو انا گفت بیا بدوو اومدی تو گفت چیشد همه چیو براش تعریف کردی
انا کبک کرد با این کار کوک بهش گفتی میتونم چند شب اینجا بکونم انا گفت ازه اره حتما بمون منم تنهام همو بقل کردین
داستان ادامه دارد در خماری بمانید خخخخ
۵۷.۲k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.