وانشات من عاشق یک خون اشامم!
ژانر عاشقانه خون اشام
ا/ت: دختر ۱۸ ساله که خیلی کیوته
تهیونگ:پسر ۱۹ ساله که هاته
وانشات : من عاشق یک خون اشامم!
پارت۱
ویو ا/ت
صبح از خواب بیدار میشم
ا/ت : حوصله ندارم خوابم میاد
میرم تلویزیون رو روشن میکنم
اخبار
شایعه شده که یک خون آشام در شهر هستش لطفا شب ها از خونه بیرون نرید.
ا/ت چ چ چیییی؟
واقعا؟ یک خون آشام؟
محاله
و بعدش رفتم گوشیمو چک کردم
کل اینیستا و. و و پر شده از همین خبر:(
دیگه اعصابم خورد شده بود به ساعت نگاه کردم
ساعت ۸:۰۰ بود
وای نه باید برم مدرسه( دبیرستان) دویدم و لباسم رو پوشیدم ( اسلاید دو لباست) و سر راه تهیونگ دیدم
اوه همون پسر خر پوله!
و بهم گفت بشین میبرمت ( اسلاید ۳ ماشین تهیونگ)
بهش گفتم اخه؟ نه ممنون
ذهن ا/ت
خرهههه بگو ارههه با سر برو تو اون ماشینننن
تهیونگ: بشین
ا/ت ب باشه
ا/ت : چرا مجبورم کردی بنشینم؟
تهیونگ: دوست داشتم!
ا/ت : اخه
تهیونگ: ساکت
ا/ت : باشه
ویو تهیونگ
صبح پاشدم و حاضر شدم که برم مدرسه
سر راه دختر خوشگله ا/ت رو دیدم و ددووم نیوردم و مجبور که نه به شیوه خودم ازش خواهش کردم
اون نشست ولی انگار معذب بود
ویو ا/ت رسیدیم از تهیونگ تشکر کردم و باهم پیاده شدیم
همه چشماشون باز مونده بود و میگفتن چرا این؟
تهیونگ معلوم بود که خیلی دختر کشه
من با خودم اعصبانی بودم که همه چشماشون رو تهیونگه ولی .. چرا؟
تهیونگ :
احساس میکنم ا/ت خیلی اذیت داره میشه …
یعنی بهش بگم ؟
به کسی که یک روزم نمیشه میشناسمش
بهش راز بزرگم رو بگم؟
ادامه پارت بعد
شرط ۵ لایک و ۱ کامنت
ا/ت: دختر ۱۸ ساله که خیلی کیوته
تهیونگ:پسر ۱۹ ساله که هاته
وانشات : من عاشق یک خون اشامم!
پارت۱
ویو ا/ت
صبح از خواب بیدار میشم
ا/ت : حوصله ندارم خوابم میاد
میرم تلویزیون رو روشن میکنم
اخبار
شایعه شده که یک خون آشام در شهر هستش لطفا شب ها از خونه بیرون نرید.
ا/ت چ چ چیییی؟
واقعا؟ یک خون آشام؟
محاله
و بعدش رفتم گوشیمو چک کردم
کل اینیستا و. و و پر شده از همین خبر:(
دیگه اعصابم خورد شده بود به ساعت نگاه کردم
ساعت ۸:۰۰ بود
وای نه باید برم مدرسه( دبیرستان) دویدم و لباسم رو پوشیدم ( اسلاید دو لباست) و سر راه تهیونگ دیدم
اوه همون پسر خر پوله!
و بهم گفت بشین میبرمت ( اسلاید ۳ ماشین تهیونگ)
بهش گفتم اخه؟ نه ممنون
ذهن ا/ت
خرهههه بگو ارههه با سر برو تو اون ماشینننن
تهیونگ: بشین
ا/ت ب باشه
ا/ت : چرا مجبورم کردی بنشینم؟
تهیونگ: دوست داشتم!
ا/ت : اخه
تهیونگ: ساکت
ا/ت : باشه
ویو تهیونگ
صبح پاشدم و حاضر شدم که برم مدرسه
سر راه دختر خوشگله ا/ت رو دیدم و ددووم نیوردم و مجبور که نه به شیوه خودم ازش خواهش کردم
اون نشست ولی انگار معذب بود
ویو ا/ت رسیدیم از تهیونگ تشکر کردم و باهم پیاده شدیم
همه چشماشون باز مونده بود و میگفتن چرا این؟
تهیونگ معلوم بود که خیلی دختر کشه
من با خودم اعصبانی بودم که همه چشماشون رو تهیونگه ولی .. چرا؟
تهیونگ :
احساس میکنم ا/ت خیلی اذیت داره میشه …
یعنی بهش بگم ؟
به کسی که یک روزم نمیشه میشناسمش
بهش راز بزرگم رو بگم؟
ادامه پارت بعد
شرط ۵ لایک و ۱ کامنت
۸۶.۸k
۳۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.