عشق پنهان
عشق پنهان
.
.
پارت ۱
.
.
از زبان آنیا
.
من انیام ۱۷ ساله
امروز روز اول به عنوان دبیرستانی در مدرسه آدن هستش
درسم نصبت به کلاس اول خیلی بهتر شده و شیش تا استلا دارم امیدوارم آخرین استلارو بگیرم تو کلاس بکی بیوفتم وایی چقدر خوب میشه
مامانو بابام رفتن به یه شهر دیگه و قراره تا یک یا دو هفته دیگه بیان
.
.
.
خوب دیگه نباید روز اولو دیر کنم
.
.
مکان حیاط مدرسه
.
از زبان دامیان
.
ذهنش :داشتم همینجوری راه میرفتم که یه کله صورتی دیدم
.
نکته : دامیان دانش آموز امپراتوریه
.
.
خیلی وقته دیدنش شاید ۴ سال بشه
.
.
و انیام میشنوه«صدای ذهنشو»
.
از زبان آنیا
.
این صدا باید واسهـــــــ
برگشتم دیدم دامیانه
.
.
.
یه دفعه تو کلاس بدم که آقای هندرسون اومد و گفت خانوم فورجر شما از این به بعد دانش آموز امپراتوری هستید
.
.
کل کلاس تعجب کرده بودن
.
.
.
هندرسون : لطفاً دونبال بیاین
.
.
آنیا : چشم
.
.
.
رسیدیم به یه کلاس بزرگ
.
.
ذهن آنیا : یا خداااااا اییینجججااا خخخخخییییللللیییی بزرگ«ولی ادی رفتار میکرد»
.
هندرسون : خوب ایشون خانوم آنیا فورجر هستن
.
.
.
ذهن دامیان
هه خوبه «خنده شیطانی»
.
.
.
ذهن آنیا: از این حرفش زیاد حس خوبی نمیگیرم
.
.
.
.
ذهن بکی : وای انییاااا جججووووننننممممم خووووششش اومدی هیف کنار من جا نیست بشینی
.
.
نکته: بکی از قدرت آنیا خبر داره
.
.
هندرسون : خانوم فورجر لطفاً کنار آقای دزموند بشینید
.
.
ذهن آنیا:ای لعنتی اینم شانس من دارم
.
.
.
دامیان در حال پوس خندزدن
.
.
پارت ۱
.
.
از زبان آنیا
.
من انیام ۱۷ ساله
امروز روز اول به عنوان دبیرستانی در مدرسه آدن هستش
درسم نصبت به کلاس اول خیلی بهتر شده و شیش تا استلا دارم امیدوارم آخرین استلارو بگیرم تو کلاس بکی بیوفتم وایی چقدر خوب میشه
مامانو بابام رفتن به یه شهر دیگه و قراره تا یک یا دو هفته دیگه بیان
.
.
.
خوب دیگه نباید روز اولو دیر کنم
.
.
مکان حیاط مدرسه
.
از زبان دامیان
.
ذهنش :داشتم همینجوری راه میرفتم که یه کله صورتی دیدم
.
نکته : دامیان دانش آموز امپراتوریه
.
.
خیلی وقته دیدنش شاید ۴ سال بشه
.
.
و انیام میشنوه«صدای ذهنشو»
.
از زبان آنیا
.
این صدا باید واسهـــــــ
برگشتم دیدم دامیانه
.
.
.
یه دفعه تو کلاس بدم که آقای هندرسون اومد و گفت خانوم فورجر شما از این به بعد دانش آموز امپراتوری هستید
.
.
کل کلاس تعجب کرده بودن
.
.
.
هندرسون : لطفاً دونبال بیاین
.
.
آنیا : چشم
.
.
.
رسیدیم به یه کلاس بزرگ
.
.
ذهن آنیا : یا خداااااا اییینجججااا خخخخخییییللللیییی بزرگ«ولی ادی رفتار میکرد»
.
هندرسون : خوب ایشون خانوم آنیا فورجر هستن
.
.
.
ذهن دامیان
هه خوبه «خنده شیطانی»
.
.
.
ذهن آنیا: از این حرفش زیاد حس خوبی نمیگیرم
.
.
.
.
ذهن بکی : وای انییاااا جججووووننننممممم خووووششش اومدی هیف کنار من جا نیست بشینی
.
.
نکته: بکی از قدرت آنیا خبر داره
.
.
هندرسون : خانوم فورجر لطفاً کنار آقای دزموند بشینید
.
.
ذهن آنیا:ای لعنتی اینم شانس من دارم
.
.
.
دامیان در حال پوس خندزدن
۱۲۶
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.