پسر عمو دختر عمو
خواستم بلند شم که پدربزرگ میگه:
-بشین سر جات !!
دیگه اشکام ریختن و رفتن فایده نداشت؛پس نشستم که
پدربزرگ میگه:
-از این ماجراها بگذریم شما دیگه زن و شوهرِ واقعی
هستین!اگر هم عشق و علاقه ای بینتون وجود نداره به من
مربوط نیست! دلایلش هم خودتون هستین که الان
وضعتون اینه... فردا یه جشن میگیرم؛میخوام به همه این
خبر مهمو بدم..
بورام:اما من نمیخوام کسی بدونه...
جونگکوک:که چی؟باید بدونن..
بایک چشم غره بهش .بلند شدمو با گفتن (ببخشید من خستم)
به سمت پله ها رفتم که عمو میگه:
-هانا برو کمکش کن.
هانا میدوعه دنبالم و کمکم میکنه.. بالا رفتن بهونه بود
چون تنهایی هم میتونستم برم بالا ؛تازه ۴ماهم بود.
میخواستم ازش بپرسم چرا کسی ازم
طرفداری نکرد.
به اتاق که میرسیم، بلافاصله ازش میپرسم:
-چرا کسی ازم دفاع نمیکرد هان؟
-بخدا قبل از اینکه بیای پدربزرگ گفت کسی حق نداره تو
دعواهاتون دخالت کنه حتی اگه بورام گریه کرد.
بعد دستمو میگیره و میگه:
-بشین سر جات !!
دیگه اشکام ریختن و رفتن فایده نداشت؛پس نشستم که
پدربزرگ میگه:
-از این ماجراها بگذریم شما دیگه زن و شوهرِ واقعی
هستین!اگر هم عشق و علاقه ای بینتون وجود نداره به من
مربوط نیست! دلایلش هم خودتون هستین که الان
وضعتون اینه... فردا یه جشن میگیرم؛میخوام به همه این
خبر مهمو بدم..
بورام:اما من نمیخوام کسی بدونه...
جونگکوک:که چی؟باید بدونن..
بایک چشم غره بهش .بلند شدمو با گفتن (ببخشید من خستم)
به سمت پله ها رفتم که عمو میگه:
-هانا برو کمکش کن.
هانا میدوعه دنبالم و کمکم میکنه.. بالا رفتن بهونه بود
چون تنهایی هم میتونستم برم بالا ؛تازه ۴ماهم بود.
میخواستم ازش بپرسم چرا کسی ازم
طرفداری نکرد.
به اتاق که میرسیم، بلافاصله ازش میپرسم:
-چرا کسی ازم دفاع نمیکرد هان؟
-بخدا قبل از اینکه بیای پدربزرگ گفت کسی حق نداره تو
دعواهاتون دخالت کنه حتی اگه بورام گریه کرد.
بعد دستمو میگیره و میگه:
۳۱۶
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.