عشق ممنوعه پارت ۱۱
کوک : چته
جیمین : خودت خوب میدونی ، پس ازم سوالای چرت نپرس .
کوک : نرو رو مخم.
جیمین : چرت یه جوری رفتار میکنی انگار هیچی نشده؟ درسته من یادم نبود ولی برای تو همچینم مهم نبود نه؟ پس دهنتو ببند !
کوک : بد کردم نخواستم بهت فشار بیاد؟ مثل اینکه هنوز نفهمیدی تقصیر خودت بود همه چی!
جیمین : ...
....
(عمارت ساعت ۲ شب)
کوک : پیاده شو.
جیمین :(پیاده شدم و در ماشین رو محکم بستم و رفتم سمت در ورودی که اومد سمتم و دستم رو گرفت) ولم کن !
کوک : باید حرف بزنیم.
جیمین : من با تو معرفی ندارم همین الان از این خراب شدن میرم اگه اون موقع یادم بود چی به چیه هیچ وقت پامو نمیداشتم اینجا.
کوک : جیمین رو اعصابم راه نرو خودت خوب میدونی کنترلم دست خودم نیست.
جیمین: اره!اره میدونم سادیسم داری! میدونم قرص میخوری! میدونم اگه عصبی بشی نمیتونی خودتو کنترل کنی! ولی همه ی اینا برای الانه اون موقع چی ؟ چهار سال پیش هم سادیسم داشتی؟ نه نداشتی ولی تهیونگو کشتی ، میخواستی منو بکشی ! ازت بدم میاد.(داد)
همه ی این حرفا رو با داد زد ولی انگار اصلا حواسش به صورت عصبی و مشتای بسته شده ی کوک نبود ، اره دیگه کنترلشو از دست داده بود و خب بهتر بگم جیمین به فنا رفته بود!
کوک: ( از موهاش گرفتم و کشیدمش تو ، مثل گربه های وحشی دستمو فشار میداد که ولش کنم ولی دیگه دیر شده بود رفتیم تو همه ی خدمتکارا تعجب کرده بودن یا بهتر بگم ترسیده بودن و خودشونو مشغول نشون میدادن . رفتیم آخرین طبقه ته راهرو یه اتاق بود اون روزی که با جیمین و تهیونگ وارد رابطه شدیم حتی فکرشم نمیکردم یه روز ی جیمینو با همچین وضعیتی بیارم اینجا ! و پرتش کردن تو اتاق و خودمم رفتم تو)
جیمین : بزار برم ما هیچ ارتباطی باهم نداریم ، ف..فقط فک کن منم مردم!
کوک : جیمین بهت گفتم نرو رو اعصابم ! حالا که رفتی باید تا تهشو بری .
اینو گفتو دستای جیمینو بست به ستونی که اونجا بود .
جیمین : از دست اونا آزادم کردی کردی که خودت زندانیم کنی؟ باید فقط ولم میکردی که اونقدر به فاکم بدن تا بمیرم نمیخوام ببینمت ! نمیخواااام!!
کوک : .....
جیمین : خودت خوب میدونی ، پس ازم سوالای چرت نپرس .
کوک : نرو رو مخم.
جیمین : چرت یه جوری رفتار میکنی انگار هیچی نشده؟ درسته من یادم نبود ولی برای تو همچینم مهم نبود نه؟ پس دهنتو ببند !
کوک : بد کردم نخواستم بهت فشار بیاد؟ مثل اینکه هنوز نفهمیدی تقصیر خودت بود همه چی!
جیمین : ...
....
(عمارت ساعت ۲ شب)
کوک : پیاده شو.
جیمین :(پیاده شدم و در ماشین رو محکم بستم و رفتم سمت در ورودی که اومد سمتم و دستم رو گرفت) ولم کن !
کوک : باید حرف بزنیم.
جیمین : من با تو معرفی ندارم همین الان از این خراب شدن میرم اگه اون موقع یادم بود چی به چیه هیچ وقت پامو نمیداشتم اینجا.
کوک : جیمین رو اعصابم راه نرو خودت خوب میدونی کنترلم دست خودم نیست.
جیمین: اره!اره میدونم سادیسم داری! میدونم قرص میخوری! میدونم اگه عصبی بشی نمیتونی خودتو کنترل کنی! ولی همه ی اینا برای الانه اون موقع چی ؟ چهار سال پیش هم سادیسم داشتی؟ نه نداشتی ولی تهیونگو کشتی ، میخواستی منو بکشی ! ازت بدم میاد.(داد)
همه ی این حرفا رو با داد زد ولی انگار اصلا حواسش به صورت عصبی و مشتای بسته شده ی کوک نبود ، اره دیگه کنترلشو از دست داده بود و خب بهتر بگم جیمین به فنا رفته بود!
کوک: ( از موهاش گرفتم و کشیدمش تو ، مثل گربه های وحشی دستمو فشار میداد که ولش کنم ولی دیگه دیر شده بود رفتیم تو همه ی خدمتکارا تعجب کرده بودن یا بهتر بگم ترسیده بودن و خودشونو مشغول نشون میدادن . رفتیم آخرین طبقه ته راهرو یه اتاق بود اون روزی که با جیمین و تهیونگ وارد رابطه شدیم حتی فکرشم نمیکردم یه روز ی جیمینو با همچین وضعیتی بیارم اینجا ! و پرتش کردن تو اتاق و خودمم رفتم تو)
جیمین : بزار برم ما هیچ ارتباطی باهم نداریم ، ف..فقط فک کن منم مردم!
کوک : جیمین بهت گفتم نرو رو اعصابم ! حالا که رفتی باید تا تهشو بری .
اینو گفتو دستای جیمینو بست به ستونی که اونجا بود .
جیمین : از دست اونا آزادم کردی کردی که خودت زندانیم کنی؟ باید فقط ولم میکردی که اونقدر به فاکم بدن تا بمیرم نمیخوام ببینمت ! نمیخواااام!!
کوک : .....
۳.۵k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.