عاشقانه ایی به نام او A romance in her name part:25
ا/ت سریع دست به کار شد و دوباره دستمال و برداشت
ولی موقع کارش همش اذیتش میکرد بهش زل زده بود و ا/ت نمیتونست کاری کنه
+هوی میشه انقد به من زل نزنییی
کوک*لبخند خرگوشی*
ا/ت دوباره هوش از سرش رفت وقتی لبخندش و دید دلش لرزید کوک با همون لبخند دوباره سمت ا/ت برگشت و بهش نگاه کرد و با پرویی و کیوتی گفت
_اصن دوست دارم
+خیلی پروییی
_میدونم!!
+خوبه میدونی!
و دوباره پشغول کارش شد
کوک بهش زل زد
باورش نبود که یه دختری که اصلا نمشناسش نمیدونه خانواده داره یا نه تنهاس یا ازدواج کرده اینطوری باعث خندش بشه خودشم نمیدونست مثل یه خرگوش میخنده تا ...خودشو تویه چشماش دید
بالاخره داشت میدید که خوشحاله
دلش برای خود واقعیش تنگ شده بود ولی هنوز ۴۰٪ از ۱۰۰٪ مونده بود تا کامل بشه
ا/ت داشت اونو به کوک سابق برمیگردوند
................
_بابا به نظرت منم میتونم مثل تو یه مافیای بزرگ بشمم؟!؟!ا ایم واقعا برام سواله!!!!
&آره معلومه چرا نتونی ولی الان برای یه پسر ۸ ساله زوده باید بزرگ بشی
$درسته منم میخوام ببینم پسرم مثل باباش یه مافیای بزرگه و یه باند خیلی بزرگ داره
_ممنووووونم(لبخند خوشی)
&$کیک هویج کوچولوی من!!!!!
.............
دوران خیلی خوبی بود
ولی ...
حیف که زود تموم شد🖤
با اومدن هائول و یورا زندگی کوک مثل روانویسی که رویه ورقه ی سفید رنگ میده شد
زندگیش سیاه شد
ولی با اومدن ا/ت مثل ورقه ایی شد که تازه درستش کرده بودن
بالاخره نگاهشو از ا/ت گرفت و چشماشو بست و به زندگی شیرینی که تویه ذهنش با ا/ت ساخته بود ادامه داد ...
این داستان ادامه دارد . . .
ولی موقع کارش همش اذیتش میکرد بهش زل زده بود و ا/ت نمیتونست کاری کنه
+هوی میشه انقد به من زل نزنییی
کوک*لبخند خرگوشی*
ا/ت دوباره هوش از سرش رفت وقتی لبخندش و دید دلش لرزید کوک با همون لبخند دوباره سمت ا/ت برگشت و بهش نگاه کرد و با پرویی و کیوتی گفت
_اصن دوست دارم
+خیلی پروییی
_میدونم!!
+خوبه میدونی!
و دوباره پشغول کارش شد
کوک بهش زل زد
باورش نبود که یه دختری که اصلا نمشناسش نمیدونه خانواده داره یا نه تنهاس یا ازدواج کرده اینطوری باعث خندش بشه خودشم نمیدونست مثل یه خرگوش میخنده تا ...خودشو تویه چشماش دید
بالاخره داشت میدید که خوشحاله
دلش برای خود واقعیش تنگ شده بود ولی هنوز ۴۰٪ از ۱۰۰٪ مونده بود تا کامل بشه
ا/ت داشت اونو به کوک سابق برمیگردوند
................
_بابا به نظرت منم میتونم مثل تو یه مافیای بزرگ بشمم؟!؟!ا ایم واقعا برام سواله!!!!
&آره معلومه چرا نتونی ولی الان برای یه پسر ۸ ساله زوده باید بزرگ بشی
$درسته منم میخوام ببینم پسرم مثل باباش یه مافیای بزرگه و یه باند خیلی بزرگ داره
_ممنووووونم(لبخند خوشی)
&$کیک هویج کوچولوی من!!!!!
.............
دوران خیلی خوبی بود
ولی ...
حیف که زود تموم شد🖤
با اومدن هائول و یورا زندگی کوک مثل روانویسی که رویه ورقه ی سفید رنگ میده شد
زندگیش سیاه شد
ولی با اومدن ا/ت مثل ورقه ایی شد که تازه درستش کرده بودن
بالاخره نگاهشو از ا/ت گرفت و چشماشو بست و به زندگی شیرینی که تویه ذهنش با ا/ت ساخته بود ادامه داد ...
این داستان ادامه دارد . . .
۲۰.۷k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.