من اعتقادی به نیمه ی گمشده نداشتم. فکر می کردم یکی میاد ک
من اعتقادی به نیمهی گمشده نداشتم. فکر میکردم یکی میاد که باهاش از من مستقل، به مای مشترک میرسم، و یک سری مسئولیتها بر دوشم گذاشته میشه، فقط همین، اما زندگی بلند خندید! اونقدر بلند که تو رو از میون خندههاش دیدم. از همون خندهی تو، انگار که وجودم به دو نیمه تقسیم شده. یک نیمه تو، و یکی هم خودم. نیمههایی که مثل قطعههای پازل، لازمهی کامل شدن هم هستن. وقتی میخندی، حس میکنم که چقدر حال دلم خوبه. نگاهت، بهترین طلوع برای شروع روز منه، و قلبم متصل به قلب توعه.
به نیمه گمشده هیچگاه باور نداشتم، اما الان تو نیمه پیدای منی، پیدای پیدا. عشقت، تهنشین قلبمه. خندههات، رونق ثانیههامه. نگاهت، آرامش روحمه. بودنت، امید بودنمه، و خودت هم که تکیهگاهمی. تو، نیمه پیدای منی …
به نیمه گمشده هیچگاه باور نداشتم، اما الان تو نیمه پیدای منی، پیدای پیدا. عشقت، تهنشین قلبمه. خندههات، رونق ثانیههامه. نگاهت، آرامش روحمه. بودنت، امید بودنمه، و خودت هم که تکیهگاهمی. تو، نیمه پیدای منی …
۲.۷k
۱۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.