یه مافیا نباید عاشق شه ولی....
یه مافیا نباید عاشق شه ولی....
+مامان
م.ات:دخترم(چشای اشکی)
+(بغلش کرد)مامان این دوست پسرمه جیمین
م.ات:سلام
×سلام خاله جان
**رفتن تو و نشستن و داشتن حرف میزدن مادر ات کم کم داشت از جیمین خوشش میومد که بابای ات وارد خونه شد و اون و جیمین باهم چشم تو چشم شدن...**
×س....سلام
ب.ات:ت...تو اینجا چیکار میکنی اومدی دوباره بزنیم یا دخترمو پس بدی من میدونم شما باهمین نمیخوام ببینمتون برین بیرون
+ولی بابا اوندفعه ....
ب.ات:اون دفعه چی؟اوندفعه باهام سرد رفتار کردی بعدم ایشون رگ غیرتش باد کرد و شروع به زدن من کرد؟
م.ات:ات پدرت چی میگه؟
×اجازه بدین توضیح میدم خواهش میکنم خاله
ب.ات:چیو میخوای توضیح بدی؟گفتم برو از اینجا
م.ات:من تا نفهمم چیشده از اینجا نمیرم ....بگین چیشده
+مامان من....
×وایستا من میگم......خاله ات توی بیمارستان بود حالش خوب نبود و عملش کرده بودیم بعدش که مرخص شد رفتیم رستوران چون ات گشنش بود همه چیزم خوب بود که دیدم ات بغض کرده فهمیدم پدرش اینجاست پدرش تا مارو دید به سمتمون اومد و گفت میخواد با ات حرف بزنه ولی ات اصلا موقعیتشو نداشت و خواهش کرد که از پیشمون بره ولی ایشون نرفت و میخواست....میخواست به ات سیلی بزنه منم اعصابم خورد شد و .....دستشونو پیچوندم و ات و از اونجا بردم وقتی رفتیم تو ماشین ات گریش بند نمیومد من واقعا عصبی بودم نمیخواستم کاری انجام بدم منو ببخشید...(سرشو پایین انداخت)
+مامان
م.ات:دخترم(چشای اشکی)
+(بغلش کرد)مامان این دوست پسرمه جیمین
م.ات:سلام
×سلام خاله جان
**رفتن تو و نشستن و داشتن حرف میزدن مادر ات کم کم داشت از جیمین خوشش میومد که بابای ات وارد خونه شد و اون و جیمین باهم چشم تو چشم شدن...**
×س....سلام
ب.ات:ت...تو اینجا چیکار میکنی اومدی دوباره بزنیم یا دخترمو پس بدی من میدونم شما باهمین نمیخوام ببینمتون برین بیرون
+ولی بابا اوندفعه ....
ب.ات:اون دفعه چی؟اوندفعه باهام سرد رفتار کردی بعدم ایشون رگ غیرتش باد کرد و شروع به زدن من کرد؟
م.ات:ات پدرت چی میگه؟
×اجازه بدین توضیح میدم خواهش میکنم خاله
ب.ات:چیو میخوای توضیح بدی؟گفتم برو از اینجا
م.ات:من تا نفهمم چیشده از اینجا نمیرم ....بگین چیشده
+مامان من....
×وایستا من میگم......خاله ات توی بیمارستان بود حالش خوب نبود و عملش کرده بودیم بعدش که مرخص شد رفتیم رستوران چون ات گشنش بود همه چیزم خوب بود که دیدم ات بغض کرده فهمیدم پدرش اینجاست پدرش تا مارو دید به سمتمون اومد و گفت میخواد با ات حرف بزنه ولی ات اصلا موقعیتشو نداشت و خواهش کرد که از پیشمون بره ولی ایشون نرفت و میخواست....میخواست به ات سیلی بزنه منم اعصابم خورد شد و .....دستشونو پیچوندم و ات و از اونجا بردم وقتی رفتیم تو ماشین ات گریش بند نمیومد من واقعا عصبی بودم نمیخواستم کاری انجام بدم منو ببخشید...(سرشو پایین انداخت)
۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.