Part1:devil's angle🏹
Part1:devil's angle🏹
سر میزش نشست و به پسر مغرور نگاهی انداخت....
"من شکارچی بودم...ولی خودم شکار بودم" مدادش رو ورداشت و مسائل ریاضی رو شروع به حل کردن کرد...
با فرود اومدن دستای یکی سرش رو بالا برد..."هی ناهی....بیا باهام یه اتفاق عجیب" سزش رو تکون داد و همراه لیسا رفت...
"خب...."لیسا به پر سیاه که تو سالن بود اشاره کرد...انگار جواب میخواست "یادم میاد غیر قانونی بود از جلد انسانیمون بیایم بیرون مگر اینکه موارد خیلی خیلی خاص باشه....
شونه ای بالا انداخت"خب....چرا به من میگی برو یقه طرف رو بگیر"خواست از اونجا دور شه"...میدونی که ازادی زیادی خطرناکه..."برگشت سمت لیسا"میدونم..."
کلاه هودیش رو رو سرش انداخت....پشت سر پسر راه افتاد.برای ناهی عجیب بود چرا پسر زیر بارون و فقط بدون هیچ چتری راه میرفت، اخمی کرد خیلی با احتیاط راه میرفت که متوجه ش نشه....
توی یه کوچه تاریک پیچید؛ناهی هم پشتش پیچید ولی با نبود پسر نفس تو سینش حبس شد....خواست سریع برگرده و برع که با پریدن کسی روش دیگه راه فراری براش نموند...
"کیم ناهی....17ساله"چشاش که بسته بود و باز کرد و تو چشای سرد پسر رو به روش خیره شد"واقعا چی فکر کردی پشت سرم راه میافتی فکر میکنی اینقدر احمقم که نفهمم..منم مثل تو...با تفاوت اینکه یه شیطانم" پسر از روش بلند شد.
ناهی از زمین بلند شد و با دستاش لباسش رو تکون داد"چوی یونجون...زیادی خودتو میزنی به بیخیالی یادت باشه که نباید زیاد از جلد انسانیمون در بیام فهمیدی تو دردسر میافتی"
یونجون شونه ای بالا انداخت" لازم نکرده نگرانم باشی الهه ی عشق" و بعد خندید، ناهی پوکر بهش خیره شد"چوی یونجون اگه قصد عاشق شدن نداری بهتره دلیل اینکه چرا تو سالن مدرسع بال هاتو در اوردی بگی؟؟؟!" و بعد پر سیاه رو بهش نشون داد...
یونجون به پر خیره شد ، پوفی کرد" همینجوری هوس کردم حالا گمشو دیع پشتم راه نیافتی بچه" غر غر کرد.
ناهی شونه ای بالا انداخت و رفت روبه روی یونجون ایستاد رو پاشنه پاهاش ایستاد و با انگشت اشاره اش زد وسط پیشونیش که باعث اخم کردن یونجون شو "لیسا فهمیده بود اومده بود سراغ من....اگه میگفتم مال توعع پوستت کنده بود"
یونجون چشاش رو چرخوند"دست دردنکنه لو ندادیم..."ناهی پشت یونجون راه افتاد "هی...یونجون"یونجون همونطور که راه میرفت"هوم"ی کرد
"لوهان....میشه درباره لوهان برام اطلاعات بدست بیاری"
یونجون ایستاد"لوهان!!!چرا لوهان؟؟"ناهی نفس ارومی کشید،
دهنش رو باز کرد که حرف بزنه ولی نتونست...
"اجباری نیست...فقط بهش نیاز دارم همین"ناهی بلاخره حرفش رو زد.یونجون مشکوک به ناهی خیره شد."باشه..."
**** #thearcher
⛲ ♥
سر میزش نشست و به پسر مغرور نگاهی انداخت....
"من شکارچی بودم...ولی خودم شکار بودم" مدادش رو ورداشت و مسائل ریاضی رو شروع به حل کردن کرد...
با فرود اومدن دستای یکی سرش رو بالا برد..."هی ناهی....بیا باهام یه اتفاق عجیب" سزش رو تکون داد و همراه لیسا رفت...
"خب...."لیسا به پر سیاه که تو سالن بود اشاره کرد...انگار جواب میخواست "یادم میاد غیر قانونی بود از جلد انسانیمون بیایم بیرون مگر اینکه موارد خیلی خیلی خاص باشه....
شونه ای بالا انداخت"خب....چرا به من میگی برو یقه طرف رو بگیر"خواست از اونجا دور شه"...میدونی که ازادی زیادی خطرناکه..."برگشت سمت لیسا"میدونم..."
کلاه هودیش رو رو سرش انداخت....پشت سر پسر راه افتاد.برای ناهی عجیب بود چرا پسر زیر بارون و فقط بدون هیچ چتری راه میرفت، اخمی کرد خیلی با احتیاط راه میرفت که متوجه ش نشه....
توی یه کوچه تاریک پیچید؛ناهی هم پشتش پیچید ولی با نبود پسر نفس تو سینش حبس شد....خواست سریع برگرده و برع که با پریدن کسی روش دیگه راه فراری براش نموند...
"کیم ناهی....17ساله"چشاش که بسته بود و باز کرد و تو چشای سرد پسر رو به روش خیره شد"واقعا چی فکر کردی پشت سرم راه میافتی فکر میکنی اینقدر احمقم که نفهمم..منم مثل تو...با تفاوت اینکه یه شیطانم" پسر از روش بلند شد.
ناهی از زمین بلند شد و با دستاش لباسش رو تکون داد"چوی یونجون...زیادی خودتو میزنی به بیخیالی یادت باشه که نباید زیاد از جلد انسانیمون در بیام فهمیدی تو دردسر میافتی"
یونجون شونه ای بالا انداخت" لازم نکرده نگرانم باشی الهه ی عشق" و بعد خندید، ناهی پوکر بهش خیره شد"چوی یونجون اگه قصد عاشق شدن نداری بهتره دلیل اینکه چرا تو سالن مدرسع بال هاتو در اوردی بگی؟؟؟!" و بعد پر سیاه رو بهش نشون داد...
یونجون به پر خیره شد ، پوفی کرد" همینجوری هوس کردم حالا گمشو دیع پشتم راه نیافتی بچه" غر غر کرد.
ناهی شونه ای بالا انداخت و رفت روبه روی یونجون ایستاد رو پاشنه پاهاش ایستاد و با انگشت اشاره اش زد وسط پیشونیش که باعث اخم کردن یونجون شو "لیسا فهمیده بود اومده بود سراغ من....اگه میگفتم مال توعع پوستت کنده بود"
یونجون چشاش رو چرخوند"دست دردنکنه لو ندادیم..."ناهی پشت یونجون راه افتاد "هی...یونجون"یونجون همونطور که راه میرفت"هوم"ی کرد
"لوهان....میشه درباره لوهان برام اطلاعات بدست بیاری"
یونجون ایستاد"لوهان!!!چرا لوهان؟؟"ناهی نفس ارومی کشید،
دهنش رو باز کرد که حرف بزنه ولی نتونست...
"اجباری نیست...فقط بهش نیاز دارم همین"ناهی بلاخره حرفش رو زد.یونجون مشکوک به ناهی خیره شد."باشه..."
**** #thearcher
⛲ ♥
۷.۷k
۰۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.