رمان بانگو پارت ۳
کنیکیدا : دازای و همکار سابق شو گرفتن باید برم ...
آتسوشی : کنیکیدا سان منم همراه شما میام 😡
کنیکیدا سرش رو بر میگرده و نگاه خیلی بدی به آتسوشی میکنه *
کنیکیدا : چیزی گفتی آتسوشی؟
آتسوشی : یا امام هشتم غلط کردم من چیزی نگفتم 😫😫
کنیکیدا : خوبه 🙅
در بازداشتگاه
چویا بالاخره شماره ی یه نفرو میده *
پلیس به اون شماره زنگ میزنه *
صدای یه زن از داخل گوشی میومد *
پلیس : ببخشید مزاحم شدم شما خانم کویو سان هستید
کویو : بله خودم هستم
بعد از نیم ساعت حرف زدن کویو بالاخره تلفن و قطع کرد
موری : کویو کی بود 😓
کویو : پلیس
موری : یا امام نهم
کویو : نه اون طوری که فک میکنی نیست فقط یه چیز کوچولو شده
موری : ...
کویو : امم ...امم
موری : چی می خوای بگی ؟
کویو : خب راستش چویا .....
موری : چویا چی ؟
این داستان ادامه دارد ......
لطفا با لایک خوشحالم کن کلی زحمت برای نوشتنش کردم 😫😫😃😃
آتسوشی : کنیکیدا سان منم همراه شما میام 😡
کنیکیدا سرش رو بر میگرده و نگاه خیلی بدی به آتسوشی میکنه *
کنیکیدا : چیزی گفتی آتسوشی؟
آتسوشی : یا امام هشتم غلط کردم من چیزی نگفتم 😫😫
کنیکیدا : خوبه 🙅
در بازداشتگاه
چویا بالاخره شماره ی یه نفرو میده *
پلیس به اون شماره زنگ میزنه *
صدای یه زن از داخل گوشی میومد *
پلیس : ببخشید مزاحم شدم شما خانم کویو سان هستید
کویو : بله خودم هستم
بعد از نیم ساعت حرف زدن کویو بالاخره تلفن و قطع کرد
موری : کویو کی بود 😓
کویو : پلیس
موری : یا امام نهم
کویو : نه اون طوری که فک میکنی نیست فقط یه چیز کوچولو شده
موری : ...
کویو : امم ...امم
موری : چی می خوای بگی ؟
کویو : خب راستش چویا .....
موری : چویا چی ؟
این داستان ادامه دارد ......
لطفا با لایک خوشحالم کن کلی زحمت برای نوشتنش کردم 😫😫😃😃
۱۱.۳k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.