فصل²پارت¹⁴
دیدم دکتر داره میره سمت اتاق ات
و مم رفام پیش دکتر
کوک: دکتر... اتفاقی افتاده؟
دکتر: خیر... برای معاینه اومدم
دکتر: باشه....
«ویو دکتر»
رفتم وضعیت بیار رو چک کنم که دیدم آقای جئون اومده منم بهش گفتم برای معاینه اومدم
رفتم داخل اتاق و خب وضعیت خانم ات رو ی بهبود بود وای مشخص نمیشه کی بهوش بیان...
و اتاق اومدم بیرون وخب رفتم با اقای جئون صحبت کردم و خب....
دکتر: اقای جئون وضعیت خانم ات روی بهبودی هست اما... اما باید بگم مشخص نیست چه زمانی بهوش بیان... من همه تلاشم رو میکنم با اجازتون...
«ویو کوک»
دکتر باهام صحبت کرد از یه طرف خوشحال از یه طرف ناراحت
نمیدونم چیکار کنم
رفتم نشتم روی صندلی بیمارستان یه دیدم
نامجون بهم زنگ زده
کوک: الو هیونگ....
نامجون: کوک... ات حالش خوبه؟
کوک: همون حال
نامجون: من دارم میام تو برو خونه من بیمارستان میمونم
کوک: اما....
نامجون: میگم برو... خدافظ
«ویو نامجون»
کوک خیلی وقته بیمارستان مونده و خب خستس باید میرفتم بیمارستان بمونم
اون عاشق ات هست و ات هم همینطور
اما....
رفتم بیمارستان و خب دیدم کوک نیست
مطمعن شدم رفته خونه رفتم سمت کافه
برای خودم یه قهوه تلخ گرفتم و رفتم روی صندلی نشستم و کتاب میخوندم قهوه میخوردم که به گوشیم نگاه کردم و ساعت رو دیدم
دیر وقت بود میخواستم برم خونه و خب دیدم دکتر داره میاد ویخواست باهام صحبت کنه
دکتر: ببخشید شما همراه خانم کیم هستید؟
نامجون: بله؛ اتفاقی افتاده؟
دکتر: اگر میشه بیاید اتاقم صحبت کنیم
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
«پرش زمانی اتاق دکتر»
دکتر: باید بگم جناب؛ وضعیت خانم کیم
درحال خوب شدن هست اما احتمال این هست
وقتی بهوش بیان فراموشی موقت بگیرن
نامجون: فراموشی؟
دکتر: بله؛ چون ضربه ای که به سرشون زده شده ممکن هست فراموشی موقت بگیرند البته
مشخص نمیکنه شاید وقتی بهوش بیان
در حال خوب باشند
•
•
•
نامجون: خیلی ممنونم اقای دکتر با اجازتون من میرم بیرون
دکتر: خواهش میکنم....
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
درخماری بمانید
بعد از قرن ها گذاشتم
¹³⁰کامنت
²⁰لایک
و مم رفام پیش دکتر
کوک: دکتر... اتفاقی افتاده؟
دکتر: خیر... برای معاینه اومدم
دکتر: باشه....
«ویو دکتر»
رفتم وضعیت بیار رو چک کنم که دیدم آقای جئون اومده منم بهش گفتم برای معاینه اومدم
رفتم داخل اتاق و خب وضعیت خانم ات رو ی بهبود بود وای مشخص نمیشه کی بهوش بیان...
و اتاق اومدم بیرون وخب رفتم با اقای جئون صحبت کردم و خب....
دکتر: اقای جئون وضعیت خانم ات روی بهبودی هست اما... اما باید بگم مشخص نیست چه زمانی بهوش بیان... من همه تلاشم رو میکنم با اجازتون...
«ویو کوک»
دکتر باهام صحبت کرد از یه طرف خوشحال از یه طرف ناراحت
نمیدونم چیکار کنم
رفتم نشتم روی صندلی بیمارستان یه دیدم
نامجون بهم زنگ زده
کوک: الو هیونگ....
نامجون: کوک... ات حالش خوبه؟
کوک: همون حال
نامجون: من دارم میام تو برو خونه من بیمارستان میمونم
کوک: اما....
نامجون: میگم برو... خدافظ
«ویو نامجون»
کوک خیلی وقته بیمارستان مونده و خب خستس باید میرفتم بیمارستان بمونم
اون عاشق ات هست و ات هم همینطور
اما....
رفتم بیمارستان و خب دیدم کوک نیست
مطمعن شدم رفته خونه رفتم سمت کافه
برای خودم یه قهوه تلخ گرفتم و رفتم روی صندلی نشستم و کتاب میخوندم قهوه میخوردم که به گوشیم نگاه کردم و ساعت رو دیدم
دیر وقت بود میخواستم برم خونه و خب دیدم دکتر داره میاد ویخواست باهام صحبت کنه
دکتر: ببخشید شما همراه خانم کیم هستید؟
نامجون: بله؛ اتفاقی افتاده؟
دکتر: اگر میشه بیاید اتاقم صحبت کنیم
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
«پرش زمانی اتاق دکتر»
دکتر: باید بگم جناب؛ وضعیت خانم کیم
درحال خوب شدن هست اما احتمال این هست
وقتی بهوش بیان فراموشی موقت بگیرن
نامجون: فراموشی؟
دکتر: بله؛ چون ضربه ای که به سرشون زده شده ممکن هست فراموشی موقت بگیرند البته
مشخص نمیکنه شاید وقتی بهوش بیان
در حال خوب باشند
•
•
•
نامجون: خیلی ممنونم اقای دکتر با اجازتون من میرم بیرون
دکتر: خواهش میکنم....
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
درخماری بمانید
بعد از قرن ها گذاشتم
¹³⁰کامنت
²⁰لایک
۲۴.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.