"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 7
ویو ات
قهوه رو اوردن که
∆: خانم چیزی نمیخواین
ات: نه مرسی
∆: فقط اقای مین زنگ زدن گفتن کارتون دارن
ات: تو چی گفتی؟
∆: گفتم سر جلسه این
ات: خوبه
ات: جی هو
∆: بله
ات: بعد از جلسه من میرم بقیه برنامه ها باشه برای بعدا
∆: اما
ات: کار دارم
∆: باشه
جی هو از اتاق رفت بیرون
جیمین شوکه بهم نگاه میکرد
ات: چیزی شده اقای پارک
جیمین: اقای مین با شما چه نسبتی دارن؟
ات: ببخشید ولی دلیلی نمیبینم به شما جواب پس بدم
جیمین یزره جدی تر شده و گفت:
جیمین: اقای مین یونگی پسر خاله من هستند...ما باهم خیلی صمیمی هستیم امروز تازه برگشتم کره و میخوام برم ببینمش..خالا میتونم بپرسم اقای مین با شما چه نسبتی دارن؟
ات: ایشون همسرم هستند
جیمین: ولی مگه یونگی نمیخواست دو روژ دیگه عروسی کنه*تو شکه*
ات: میخوان با من ازدواج کنن
جیمین: اهان
ات: پس شما برای عروسی اومدین؟
جیمین: بله ی چندتا کار هم داشتم..
ات: اهان
ات: خب اگه موافقین بریم برای ادامه جلسمون
جیمین: بله حتما
حدود دو ساعت طول کشید بعدش باهم قرار داد بستیم و ساعت دیگه نزدیکای 11 بود..
ات: خیلی خوشحالم که با شما قرار داد بستم
جیمین: خواهش میکنم
داشتم جیمین رو بدرقه میکردم که جی هو اومد.
∆: خانم اقای مین اومدن
ات: اهان باشه بگو بیان داخل
∆: چشم
وقتی یونگی اومد با جیمین رو به رو شد
شوگا: به به ببین کی اینجاست
جیمین: چه عجب شمارو دیدیم
یونگی و جیمنی بعد ازکلی حرف بالاخره
شوگا: جیمین تو مه گفتژ فردا میای
جیمین: میخواستم سوپرایزت کنم بعدشم میخواستم با این شرکت قرار داد ببندم ولی نمدونستم مدیر شرکت زن داداشم باشه*زد به بازوی یونگی*
شوگا: اهان...خب کحا میری؟
جیمین: برم به مادرم اینا سر بزنم
شوگا: باشه برو
یکدفعه جیمین اومدسمتم باهم دست دادیمو رفتش یونگی بدجوری نگاه میکردم به خود لرزیدم رفتیم داخل اتاق...
یونگی: خیلی باهاش صمیمی
ات: منظورت اقای پارک
یونگی: اره
ات: خب پسر خاله شوهرم میتونم باهاش صمیمی شم
یونگی: ات*عصبی*
جی هو اومد تو
∆: ببخشید..
ات: چیکار داری جی هو
∆: اقای سون اومدن
ات: بگو بیاد تو
مکس: سلام ات
مکس: به میبینم که یونگی هم هست
یکی خوابوند تو گوش یونگی
مکس: مگه بهت نگفتم سر ات داد نزن
ات: مکس چیکمار میکنی؟
مکس: دارم بهش هشدار میدم
ات: اون شوهرم هر کاری بخواد میتونه بکنه
مکس: دیروز یچی دیگه میگفتی
ات: من گفتم که خیلی میخواد سخت بگیره وگرنه از لحاظ قانونی هم میتونه هر کاری بخواد بکنه همین..
بعد رفتم جلو
ات: ببخشید مکس منظوری نداشت
یونگی: ات برو اونور*داد*
مکس اومد چیزی بگه
ات: داداش دخالت نکن
یونگی: دارم میرم بیرون تو هم باید بیای
ات: من کار دارم..
یونگی: ات
ات: باشه
نفسمو کلافه دادم بیرون از اتاق رفتم بیرون
پارت 7
ویو ات
قهوه رو اوردن که
∆: خانم چیزی نمیخواین
ات: نه مرسی
∆: فقط اقای مین زنگ زدن گفتن کارتون دارن
ات: تو چی گفتی؟
∆: گفتم سر جلسه این
ات: خوبه
ات: جی هو
∆: بله
ات: بعد از جلسه من میرم بقیه برنامه ها باشه برای بعدا
∆: اما
ات: کار دارم
∆: باشه
جی هو از اتاق رفت بیرون
جیمین شوکه بهم نگاه میکرد
ات: چیزی شده اقای پارک
جیمین: اقای مین با شما چه نسبتی دارن؟
ات: ببخشید ولی دلیلی نمیبینم به شما جواب پس بدم
جیمین یزره جدی تر شده و گفت:
جیمین: اقای مین یونگی پسر خاله من هستند...ما باهم خیلی صمیمی هستیم امروز تازه برگشتم کره و میخوام برم ببینمش..خالا میتونم بپرسم اقای مین با شما چه نسبتی دارن؟
ات: ایشون همسرم هستند
جیمین: ولی مگه یونگی نمیخواست دو روژ دیگه عروسی کنه*تو شکه*
ات: میخوان با من ازدواج کنن
جیمین: اهان
ات: پس شما برای عروسی اومدین؟
جیمین: بله ی چندتا کار هم داشتم..
ات: اهان
ات: خب اگه موافقین بریم برای ادامه جلسمون
جیمین: بله حتما
حدود دو ساعت طول کشید بعدش باهم قرار داد بستیم و ساعت دیگه نزدیکای 11 بود..
ات: خیلی خوشحالم که با شما قرار داد بستم
جیمین: خواهش میکنم
داشتم جیمین رو بدرقه میکردم که جی هو اومد.
∆: خانم اقای مین اومدن
ات: اهان باشه بگو بیان داخل
∆: چشم
وقتی یونگی اومد با جیمین رو به رو شد
شوگا: به به ببین کی اینجاست
جیمین: چه عجب شمارو دیدیم
یونگی و جیمنی بعد ازکلی حرف بالاخره
شوگا: جیمین تو مه گفتژ فردا میای
جیمین: میخواستم سوپرایزت کنم بعدشم میخواستم با این شرکت قرار داد ببندم ولی نمدونستم مدیر شرکت زن داداشم باشه*زد به بازوی یونگی*
شوگا: اهان...خب کحا میری؟
جیمین: برم به مادرم اینا سر بزنم
شوگا: باشه برو
یکدفعه جیمین اومدسمتم باهم دست دادیمو رفتش یونگی بدجوری نگاه میکردم به خود لرزیدم رفتیم داخل اتاق...
یونگی: خیلی باهاش صمیمی
ات: منظورت اقای پارک
یونگی: اره
ات: خب پسر خاله شوهرم میتونم باهاش صمیمی شم
یونگی: ات*عصبی*
جی هو اومد تو
∆: ببخشید..
ات: چیکار داری جی هو
∆: اقای سون اومدن
ات: بگو بیاد تو
مکس: سلام ات
مکس: به میبینم که یونگی هم هست
یکی خوابوند تو گوش یونگی
مکس: مگه بهت نگفتم سر ات داد نزن
ات: مکس چیکمار میکنی؟
مکس: دارم بهش هشدار میدم
ات: اون شوهرم هر کاری بخواد میتونه بکنه
مکس: دیروز یچی دیگه میگفتی
ات: من گفتم که خیلی میخواد سخت بگیره وگرنه از لحاظ قانونی هم میتونه هر کاری بخواد بکنه همین..
بعد رفتم جلو
ات: ببخشید مکس منظوری نداشت
یونگی: ات برو اونور*داد*
مکس اومد چیزی بگه
ات: داداش دخالت نکن
یونگی: دارم میرم بیرون تو هم باید بیای
ات: من کار دارم..
یونگی: ات
ات: باشه
نفسمو کلافه دادم بیرون از اتاق رفتم بیرون
۱۵.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.