ازدواج ناگهانی^^💕
sudden marriage
Part6
که کنارم زد و با اصبانیت تمام وارد شد و گفت
چرا به اون باره فاکی رفتی(داد)
تا اومدم حرف بزنم خودش گفت
×بزار م بگم تا یونگ چول حسودی کنه
میدونی چیه اون دوستت چی بود اسمش اهان اون این ها ی عوضی لیاقت تو رو نداره دیگه...
+یونگ چول بس کن تو حقه اینو نداری با اون ایجوری حرف بزنی
×چرا اون وقت
+میشه بیخیال اون موضوع شیم و دیگه دعوا نکنیم
بعد از این حرفم انقار کمی نرم شد
×باشه منم زیادی تند رفتم ببخشید
و بعد بغلم کرد منم متقابلا بغلش کردم همین طوری تو بغل هم بودیم که بهش گفتنم
+بیا فیلم ببینیم
×باشه
رفتم از تو کشو یک دیگه خوراکی برداشتم و رفتم سمت کاناپه داشتیم فیلم میدیدیم که گوشیه یونگ چول زنگ خورد ی نگاه بهش انداخت و جواب نداد دوباره زنگ خورد
+ببین کیه شاید کره مهمی باهات داشته باشه
×نه عشقم نمی خواد نمی خوام این لحظات قشنگ رو خراب کنم
بعد آروم سرش و نزدیک صورتم کرد و می خواست ببوستم که صدای زنگ مزاحم در اومد ازم فاصله گرفت و گفت
×منتظر کسی بودی(با استرس)
+نه تو چطور؟
×نه
رفتم در و باز کردم که پشت سرم یونگ چول هم اومد
در و که باز کردم با قیافه ی تقریبا اصبیه استاد کیم مواجه شدم
که یادم افتاد ساعت ۱زکه وقته ناهار باهاش قرار داشتم
×استاد(باتعجب)
×اتفاقی افتاده؟
-نه اتفاقه خاصی نیوفتاده اومدم برگه امتحانه ات و بدم
×اهان(صدای پیامکه گوشیش اومد به گوشیش نگا کرد و گفت)
×خب شما برگه رو بدید منم کار برام پیش اومده باید برم خدافظ ات
+خدافظ
×خب نمیزاری بیام تو؟
+ها...اهان بیا تو
جین رفتتو و با صحنه ای که دید اصبی تر شد خودشم نمی دونست چرا ولی
-میبینم که با ا ن یونگ چول بهت خوش گذشته
+خب نه زیاد ولی خوب بود
-.....
+خب حالا چی می خوای
-اومدم در مورد ازدواج صحبت کنم
+بشین میشنوم
-خب با نظرت در مورد ازدواج چیه؟
+نه نمی تونم
-دلیلش چیه
+خب... پدر و مادرم باید موافقت کنن
حداقل فکر کردم با این حرف بیخیال شه ولی نه اون کنار نمی کشه
-باهاشون حرف میزنم و حلش می کنم دیگه
+خب نمی خوام ازدواج کنم من هنو جوونم کلی آرزو دارم
-ببین ات این ازدواج تا زمانی که سوهیون بیاد طول می کشه بعد از اون هرکی راهه خودش
+خب با این ازدواج چی به من میرسه
-حدس میزدم اینو بگی می دونم آرزوت اینه ه تو فرانسه نویسنده و در کناره نویسندگی خواننده بشی و برای هر دوی اینا به درس احتیاج داری و من اینم میدونم که اوضاع درسیت داره بد میشه من تو درست کمک می کنم و کاری می کنم تا بتونی ب آرزوت برسی در عوض تو هم باید با من ازدواج کنی
تو فکر فرو رفتم این اینارو از کجا میدونه من در واقع به خاطر یونگ چول نمی خوام ازدواج کنم چرا آخه این آنقدر منو راحت راضی میکنه اه
+در موردش فکر میکنم
-منم با پدر مادرت صحبت می کنم
+اوکی
خب دیگه من میرم
+باشه
-همین؟
+انتضار نداری بیام ماچ و بوست کنم
-نه انتضار دارم بدرقم کنی
+موندم تو رو قراره وقتی ازدواج کردیم چجوری تحمل کنم
-نگران نباش تو فقط منو تو مدرسه میبینی بقیش تو شرکتم باشه +برو دیگه......
ادامه دارد^^.....
Part6
که کنارم زد و با اصبانیت تمام وارد شد و گفت
چرا به اون باره فاکی رفتی(داد)
تا اومدم حرف بزنم خودش گفت
×بزار م بگم تا یونگ چول حسودی کنه
میدونی چیه اون دوستت چی بود اسمش اهان اون این ها ی عوضی لیاقت تو رو نداره دیگه...
+یونگ چول بس کن تو حقه اینو نداری با اون ایجوری حرف بزنی
×چرا اون وقت
+میشه بیخیال اون موضوع شیم و دیگه دعوا نکنیم
بعد از این حرفم انقار کمی نرم شد
×باشه منم زیادی تند رفتم ببخشید
و بعد بغلم کرد منم متقابلا بغلش کردم همین طوری تو بغل هم بودیم که بهش گفتنم
+بیا فیلم ببینیم
×باشه
رفتم از تو کشو یک دیگه خوراکی برداشتم و رفتم سمت کاناپه داشتیم فیلم میدیدیم که گوشیه یونگ چول زنگ خورد ی نگاه بهش انداخت و جواب نداد دوباره زنگ خورد
+ببین کیه شاید کره مهمی باهات داشته باشه
×نه عشقم نمی خواد نمی خوام این لحظات قشنگ رو خراب کنم
بعد آروم سرش و نزدیک صورتم کرد و می خواست ببوستم که صدای زنگ مزاحم در اومد ازم فاصله گرفت و گفت
×منتظر کسی بودی(با استرس)
+نه تو چطور؟
×نه
رفتم در و باز کردم که پشت سرم یونگ چول هم اومد
در و که باز کردم با قیافه ی تقریبا اصبیه استاد کیم مواجه شدم
که یادم افتاد ساعت ۱زکه وقته ناهار باهاش قرار داشتم
×استاد(باتعجب)
×اتفاقی افتاده؟
-نه اتفاقه خاصی نیوفتاده اومدم برگه امتحانه ات و بدم
×اهان(صدای پیامکه گوشیش اومد به گوشیش نگا کرد و گفت)
×خب شما برگه رو بدید منم کار برام پیش اومده باید برم خدافظ ات
+خدافظ
×خب نمیزاری بیام تو؟
+ها...اهان بیا تو
جین رفتتو و با صحنه ای که دید اصبی تر شد خودشم نمی دونست چرا ولی
-میبینم که با ا ن یونگ چول بهت خوش گذشته
+خب نه زیاد ولی خوب بود
-.....
+خب حالا چی می خوای
-اومدم در مورد ازدواج صحبت کنم
+بشین میشنوم
-خب با نظرت در مورد ازدواج چیه؟
+نه نمی تونم
-دلیلش چیه
+خب... پدر و مادرم باید موافقت کنن
حداقل فکر کردم با این حرف بیخیال شه ولی نه اون کنار نمی کشه
-باهاشون حرف میزنم و حلش می کنم دیگه
+خب نمی خوام ازدواج کنم من هنو جوونم کلی آرزو دارم
-ببین ات این ازدواج تا زمانی که سوهیون بیاد طول می کشه بعد از اون هرکی راهه خودش
+خب با این ازدواج چی به من میرسه
-حدس میزدم اینو بگی می دونم آرزوت اینه ه تو فرانسه نویسنده و در کناره نویسندگی خواننده بشی و برای هر دوی اینا به درس احتیاج داری و من اینم میدونم که اوضاع درسیت داره بد میشه من تو درست کمک می کنم و کاری می کنم تا بتونی ب آرزوت برسی در عوض تو هم باید با من ازدواج کنی
تو فکر فرو رفتم این اینارو از کجا میدونه من در واقع به خاطر یونگ چول نمی خوام ازدواج کنم چرا آخه این آنقدر منو راحت راضی میکنه اه
+در موردش فکر میکنم
-منم با پدر مادرت صحبت می کنم
+اوکی
خب دیگه من میرم
+باشه
-همین؟
+انتضار نداری بیام ماچ و بوست کنم
-نه انتضار دارم بدرقم کنی
+موندم تو رو قراره وقتی ازدواج کردیم چجوری تحمل کنم
-نگران نباش تو فقط منو تو مدرسه میبینی بقیش تو شرکتم باشه +برو دیگه......
ادامه دارد^^.....
۱۳.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.