You love a vampire : part 3 (3)
کمکش کرد بشینه و یه لیوان آب بهش داد بعدم روی تختش نشست
_سوهو 😢تو خوبی
سوهو: آره من حالم خوبه....چی داشتی میدیدی؟
_😢😭وحشتناک بود
سوهو: میخوای دربارش صحبت کنیم؟
_آره
سوهو: خب بگو ببینم چی داشتی میدیدی؟
_یه نفر دستور داد تا تورو ببرن...نمیذاشتن من بیام پیشت...میخواستن بکشنت😭...اما یه چیز عجیب اینکه لی و لوهان نبودن...حتی تائو و سهونم نتونستن جلوشونو بگیرن ...اون شخص بهشون دستور داد که شمیراشونو بندازن و تسلیم بشن
سوهو: هوووف...لیلی این فقط یه خواب بوده عزیزم قرار نیست اتفاقی بیفته
لیلی با گریه گفت: ولی من نگرانتم...اگه چیزیت بشه خودمو نمیبخشم اوپا😢😭
سوهو بغلش کرد: من چیزیم نمیشه عزیزم...نگران نباش نمیزارم اتفاقی بیفته...
لیلی توی بغلش آروم شد...کمی بعد گفت: سوهو...رفتار کریس خیلی عجیبه ...تو نمیدونی اونروز چیکار کرد
سوهو: مگه چیکار کرد؟
_خب...حتی تائو هم شاهدش بود...ولی بهت نگفتیم
سوهو: باید بهم میگفتین
_معذرت میخوام
سوهو: خب حالا چیکار کرد؟
_منو چسبوند به دیوار و سعی کرد که منو ببوسه
سوهو: چییی؟ شوخیش گرفته؟
_نه ...اون از من خوشش میاد و حتی تائو رم تحدید کرد که منو به دست میاره
سوهو: نمیدونم چه دلیلی برای این کارش داشته...فعلا اگه کاری کرد توجهی نکن
_باشه...هنوز میخوای جشن رو برگزار کنی؟
سوهو: آره...الان نمیشه کنار کشید...قول میدم اوعضا بهتر از این شه
_آیی
گوشش رو گرفت
سوهو: چیشد؟
_گوشم درد میکنه
سوهو: ببخشید...زیاده روی کردم
_اشکال نداره خب عصبانی بودی
سوهو: دیر وقته...بگیر بخواب...
_باشه...شب بخیر اوپا
سوهو: شب بخیر عزیزدلم
سرشو بوسید پتورو روش کشید از اتاق بیرون رفت و درو بست
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لی داشت به لیلی تیراندازی یاد میداد چون لیلی گفته بود که عاشق تیر اندازیه
لی: خوبه...حالا یه نفس عمیق بکش و هدف بگیر
لیلی نفس کشید و داشت تمرکز میکرد
لی: حالا...رها کن!
تیر لیلی درست به هدف خورد
_وووهوووو آره تونستم
با لی زدن قدش
لی: یکبار دیگه امتحانش کن
_باشه
داشت هدف میگرفت که لی گفت: وایسا...اول بیا چشماتو ببندم
_سوهو 😢تو خوبی
سوهو: آره من حالم خوبه....چی داشتی میدیدی؟
_😢😭وحشتناک بود
سوهو: میخوای دربارش صحبت کنیم؟
_آره
سوهو: خب بگو ببینم چی داشتی میدیدی؟
_یه نفر دستور داد تا تورو ببرن...نمیذاشتن من بیام پیشت...میخواستن بکشنت😭...اما یه چیز عجیب اینکه لی و لوهان نبودن...حتی تائو و سهونم نتونستن جلوشونو بگیرن ...اون شخص بهشون دستور داد که شمیراشونو بندازن و تسلیم بشن
سوهو: هوووف...لیلی این فقط یه خواب بوده عزیزم قرار نیست اتفاقی بیفته
لیلی با گریه گفت: ولی من نگرانتم...اگه چیزیت بشه خودمو نمیبخشم اوپا😢😭
سوهو بغلش کرد: من چیزیم نمیشه عزیزم...نگران نباش نمیزارم اتفاقی بیفته...
لیلی توی بغلش آروم شد...کمی بعد گفت: سوهو...رفتار کریس خیلی عجیبه ...تو نمیدونی اونروز چیکار کرد
سوهو: مگه چیکار کرد؟
_خب...حتی تائو هم شاهدش بود...ولی بهت نگفتیم
سوهو: باید بهم میگفتین
_معذرت میخوام
سوهو: خب حالا چیکار کرد؟
_منو چسبوند به دیوار و سعی کرد که منو ببوسه
سوهو: چییی؟ شوخیش گرفته؟
_نه ...اون از من خوشش میاد و حتی تائو رم تحدید کرد که منو به دست میاره
سوهو: نمیدونم چه دلیلی برای این کارش داشته...فعلا اگه کاری کرد توجهی نکن
_باشه...هنوز میخوای جشن رو برگزار کنی؟
سوهو: آره...الان نمیشه کنار کشید...قول میدم اوعضا بهتر از این شه
_آیی
گوشش رو گرفت
سوهو: چیشد؟
_گوشم درد میکنه
سوهو: ببخشید...زیاده روی کردم
_اشکال نداره خب عصبانی بودی
سوهو: دیر وقته...بگیر بخواب...
_باشه...شب بخیر اوپا
سوهو: شب بخیر عزیزدلم
سرشو بوسید پتورو روش کشید از اتاق بیرون رفت و درو بست
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لی داشت به لیلی تیراندازی یاد میداد چون لیلی گفته بود که عاشق تیر اندازیه
لی: خوبه...حالا یه نفس عمیق بکش و هدف بگیر
لیلی نفس کشید و داشت تمرکز میکرد
لی: حالا...رها کن!
تیر لیلی درست به هدف خورد
_وووهوووو آره تونستم
با لی زدن قدش
لی: یکبار دیگه امتحانش کن
_باشه
داشت هدف میگرفت که لی گفت: وایسا...اول بیا چشماتو ببندم
۴.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.