فیک.۱..پسر بهشتی
یه روز رفتم به یک هتل.رفتم یه اتاق گرفتم بعد رفتم قسمت شنا میخواستم برم توی اب که یکی هولم داد توی آب .وقتی اومدم بیرون یه پسر دیدم که داره ازم دور میشه دنبالش رفتم داشت میرفت به اتاقش.
منم دنبالش رفتم وقتی رسید به اتاقش روشو برگردوند. بهم گفت چرا دنبالم میای
بهش گفتم چون تو من رو انداختی توی اب
ولی بهم خندید و رفت توی اتاقش
من در زدم و گفتم اینبار اشکالی نداره
جواب نداد ولی داشت صدام و رو گوش می کرد
روز بعد رفتم توی رستوران تا صبحانه بخورم اونم اومد حتی اومد سر میزم ،وقتی آبمیوه ام رو آوردند
اون برداشت و ریختش روم .
بهش گفتم....
خب ۶ لایک و ۶ تا کامنت تا فیک ۲
منم دنبالش رفتم وقتی رسید به اتاقش روشو برگردوند. بهم گفت چرا دنبالم میای
بهش گفتم چون تو من رو انداختی توی اب
ولی بهم خندید و رفت توی اتاقش
من در زدم و گفتم اینبار اشکالی نداره
جواب نداد ولی داشت صدام و رو گوش می کرد
روز بعد رفتم توی رستوران تا صبحانه بخورم اونم اومد حتی اومد سر میزم ،وقتی آبمیوه ام رو آوردند
اون برداشت و ریختش روم .
بهش گفتم....
خب ۶ لایک و ۶ تا کامنت تا فیک ۲
۳۹.۲k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.