بازی عشق شیطان پارت ۳۴
☆P. . . 34☆
از این کارش شوکه شدم،
مگه میشه انتظارشو از همچین کسی داشت...؟!
هانول: مین جون میشه بیاریش؟
بعد چند لحظه مین جون یه جعبه آورد ولی همون جعبه بود...
هانول: خودت میدونی توی شیشه ای که توی این جعبه هست چیه اگه میخوای هه این زنده بمونه باید اون زهر رو بخوری.
پ: من همه ی مال و اموالم و شرکت رو بهت دادم اما تو اینجوری جواب دادی، مگه این دختره ی آشغال چقدر ارزش داره که حاضری همه ی اونارو پس بدی؟
ژوئن: پدر لطفا درست حرف بزنید این دختر اسم داره.
که با لگد زد به دلم...
م: پسره ی پرروی عوضی، ایطوری جواب پدرتو میدی؟
پ.خ: معلومه که درست تربیت نشدی بچه جون.
م.خ: همین بچه جون یه مافیا ملقب به شیطانه.
هانول: دست کم نگیرینش خیلی کارا از دستش برمیاد.
ج.م: یه مافیا در مقابل هفت تا مافیا، بازی جالبی میشه.
پ: به خاطر هه این، یا زهر رو بنوش یا با تیر، کارت رو تموم میکنم.
ژوئن: پدری هست که بخواد خودش پسرش رو بکشه؟ مادری هست که وقتی میبینه شوهرش داره پسرشون رو میکشه فقط با یه نیشخند نگاه کنه؟؟!!
م: وقتی نتونستی از پس یه شرکت و مال و اموال به خوبی بر بیای، به خاطر دختری که دوستش داری چند روز شرکت رو ول کردی، توقع داری با یه نیشخند مرگت رو تماشا نکنم؟
(بیرون عمارت)
ویو کارلو:
داشتیم از پنجره کم و بیش همه چیز رو میدیدیم چیزی که دیدیم و شنیدیم قابل باور نبود...
پدر ژوئن روش اسلحه کشیده بود، مادرش میخواست مرگش رو ببینه...
میخواستیم که دیگه ماهم وارد عمارت بشیم که چیز دیگه رو دیدیم و شنیدیم...
(داخل عمارت)
پدر ژوئن، اسلحه رو به طرف هه این نشونه گرفت...
پ: پس حتما اگه هه این در حال مردن باشه شاید زهر رو بنوشی.
داشت ماشه اسلحه رو میکشید،
ژوئن تحمل دیدن اون صحنه رو نداشت و
ژوئن: باشه خودم زهر رو میخورم ولی باید بزارین هه این بره.
هانول: قول میدم.
هیچ کدومشون از اینکه بقیه هم با ژوئن اومده بودن خبری نداشتن.
(بیرون عمارت)
ادامه ویو کارلو:
نه... ژوئن جدی جدی میخواست زهر رو بخوره.
سریع دویدم که برم داخل عمارت حواسم نبود که به بقیه چیزی بگم.
یه جون: زود باشین ماهم بریم.
سوهو: کارلو، تو برو داخل ما از پس نگهبانا بر میایم.
کارلو: باشه.
(داخل)
دستای ژوئن رو باز کردن که خودش زهر رو بنوشه!
ژوئن شیشه رو برداشت...
هه این(بغض و نگرانی): نه ژوئن صبر کن اینکارو نکن خواهش میکنم اون زهر رو نخور بزار منو بکشه لطفا.
ژوئن(رو به هه این): متاسفم هه این، قول دادم که باهات میمونم ولی نشد...
کارلو:
سریع رفتم داخ، بقیه هوامو داشتن.
وارد قسمتی که اونجا بودن شدم...
اما، کار از کار گذشتهـ...!
دستای ژوئن باز بودن ولی...
زهر رو نوشیده بود، حتی نمیتونست از روی زانو هاش بلند شه،
سریع رفتم سمتش
کارلو: ژوئن، ژوئن...
از این کارش شوکه شدم،
مگه میشه انتظارشو از همچین کسی داشت...؟!
هانول: مین جون میشه بیاریش؟
بعد چند لحظه مین جون یه جعبه آورد ولی همون جعبه بود...
هانول: خودت میدونی توی شیشه ای که توی این جعبه هست چیه اگه میخوای هه این زنده بمونه باید اون زهر رو بخوری.
پ: من همه ی مال و اموالم و شرکت رو بهت دادم اما تو اینجوری جواب دادی، مگه این دختره ی آشغال چقدر ارزش داره که حاضری همه ی اونارو پس بدی؟
ژوئن: پدر لطفا درست حرف بزنید این دختر اسم داره.
که با لگد زد به دلم...
م: پسره ی پرروی عوضی، ایطوری جواب پدرتو میدی؟
پ.خ: معلومه که درست تربیت نشدی بچه جون.
م.خ: همین بچه جون یه مافیا ملقب به شیطانه.
هانول: دست کم نگیرینش خیلی کارا از دستش برمیاد.
ج.م: یه مافیا در مقابل هفت تا مافیا، بازی جالبی میشه.
پ: به خاطر هه این، یا زهر رو بنوش یا با تیر، کارت رو تموم میکنم.
ژوئن: پدری هست که بخواد خودش پسرش رو بکشه؟ مادری هست که وقتی میبینه شوهرش داره پسرشون رو میکشه فقط با یه نیشخند نگاه کنه؟؟!!
م: وقتی نتونستی از پس یه شرکت و مال و اموال به خوبی بر بیای، به خاطر دختری که دوستش داری چند روز شرکت رو ول کردی، توقع داری با یه نیشخند مرگت رو تماشا نکنم؟
(بیرون عمارت)
ویو کارلو:
داشتیم از پنجره کم و بیش همه چیز رو میدیدیم چیزی که دیدیم و شنیدیم قابل باور نبود...
پدر ژوئن روش اسلحه کشیده بود، مادرش میخواست مرگش رو ببینه...
میخواستیم که دیگه ماهم وارد عمارت بشیم که چیز دیگه رو دیدیم و شنیدیم...
(داخل عمارت)
پدر ژوئن، اسلحه رو به طرف هه این نشونه گرفت...
پ: پس حتما اگه هه این در حال مردن باشه شاید زهر رو بنوشی.
داشت ماشه اسلحه رو میکشید،
ژوئن تحمل دیدن اون صحنه رو نداشت و
ژوئن: باشه خودم زهر رو میخورم ولی باید بزارین هه این بره.
هانول: قول میدم.
هیچ کدومشون از اینکه بقیه هم با ژوئن اومده بودن خبری نداشتن.
(بیرون عمارت)
ادامه ویو کارلو:
نه... ژوئن جدی جدی میخواست زهر رو بخوره.
سریع دویدم که برم داخل عمارت حواسم نبود که به بقیه چیزی بگم.
یه جون: زود باشین ماهم بریم.
سوهو: کارلو، تو برو داخل ما از پس نگهبانا بر میایم.
کارلو: باشه.
(داخل)
دستای ژوئن رو باز کردن که خودش زهر رو بنوشه!
ژوئن شیشه رو برداشت...
هه این(بغض و نگرانی): نه ژوئن صبر کن اینکارو نکن خواهش میکنم اون زهر رو نخور بزار منو بکشه لطفا.
ژوئن(رو به هه این): متاسفم هه این، قول دادم که باهات میمونم ولی نشد...
کارلو:
سریع رفتم داخ، بقیه هوامو داشتن.
وارد قسمتی که اونجا بودن شدم...
اما، کار از کار گذشتهـ...!
دستای ژوئن باز بودن ولی...
زهر رو نوشیده بود، حتی نمیتونست از روی زانو هاش بلند شه،
سریع رفتم سمتش
کارلو: ژوئن، ژوئن...
۳.۹k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.