وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p⁴⁸
صدای ضعیف ضربان قلب تهیونگ توی گوش ا.ت نجوا میکرد..
صدای افکارش به قدری بلند بود که صدای ضربان قلب بی تاب جونگکوک رو نمیشنید!!
لحظه تصادف مثل فیلم روی پرده سینما از جلوی چشماش رد شد.
نفس نفس زنان سرشو از روی سینه کوک بلند کرد: ک..کوکی تهیونگم حالش خوب میشه؟
کوک،با شنیدن کلمه تهیونگم از زبان کسی که براش میمرد از درون تیکه تیکه شد.. شاید..اگه درون آدم ها صدا داشت..شکسته شدن کوک بلند ترین صدا بود!
کوک با لبخندی که از هر گوشه اش غم و درد میبارید دستی به صورت اوت کشید: قطعا حالش خوب میشه..شاید یکم زمان ببره فقط..
لبخندشو عمیق تر کرد تا به ا.ت اطمینان خاطر بده.
ا.ت صداشو با یکم سرفه صاف کرد و ادامه داد: ر..راستی کوک..ببخشید هیچوقت نفهمیدم چقد حالت میتونه بد باشه..ببخشید
کوک پوزخندی که گوشه لبشو بالا ببره زد و جواب داد: چطوری میخواستی متوجه بشی؟؟؟ من همیشه به خاطرت خندیدم.. چون من. یه استادم! استاد تظاهر کردن! و خب....هیچوقت تموم نمیشه.!؟
نگاه های لرزون و مضطرب ا.ت به گوشه و کنار کشیده شد
کوک لبخنشو روی لب هاش نگه داشت و با بستن چشماش ادامه داد: خب..ازت خواستم تیکه های شکسته از من رو پیش خودت نگه داری..و از ذهنم بیرون بری..هر چند میدونم که عشقم نسبت بهت نمیزاره آزاد شم! احساسمون شبیه هم نبود..! خب..میدونی؟
تک خنده دردناکی کرد: خب یه خواهش دارم ازت..تیکه های شکسته منو..به هم بچسبون! و بهم برگردون..یه دری رو برام باز کن..و یه داستانی رو برام شروع کن که درد نداشته باشه.. من خیلی خستم ا.ت!!
پیشم بمون..تا وقتی تهیونگ خوب بشه..باشه؟ تا اون موقع درمانم کن!
از بین چشم های بسته اش قطره های بی رنگ اشک چکه کرد
دست های ا.ت رو گرفت و از روی زمین بلند شدن..
کوک دستاشو توی جیب هودیش گذاشت و تک سرفه ای کرد: خ..خب من میرم بیرون..زود برمیگردم..باشه؟ بای!
بدون معطلی حرکت کرد و کم کم دور شد
زمان زیادی از رفتن کوک نگذشته بود که دکتر از اتاق مراقب های ویژه بیرون اومد..خانم ؟
ا.ت با حالت دستپاچگی جواب داد: کیم..کیم ا.ت هستم.. بفرمایید
دکتر با خونسردی جواب داد: خانم کیم.. متأسفانه نامزدتون به علت ضربه ایی که به سرشون خورده به کما رفتن.. فعلا نمیشه گفت وضعیت وخیمه یا نه.. امیدوارم بهتر بشن..
کلماتی که توی ذهنش میچرخیدن و داغون ترش میکردن کما.. وضعیت وخیمه یا نه..
چشم های خسته و ناارومش بیان کننده همهچیز بود..
بدون هیچ حرفی از کنار دکتر رد شد و به شیشه اتاق چسبید: ت..تهیونگی..خیلی بدی..الان من چیکار کنم؟ ها؟
اینم پارت ۴۸
لایک و کامنت لاولی✅
صدای افکارش به قدری بلند بود که صدای ضربان قلب بی تاب جونگکوک رو نمیشنید!!
لحظه تصادف مثل فیلم روی پرده سینما از جلوی چشماش رد شد.
نفس نفس زنان سرشو از روی سینه کوک بلند کرد: ک..کوکی تهیونگم حالش خوب میشه؟
کوک،با شنیدن کلمه تهیونگم از زبان کسی که براش میمرد از درون تیکه تیکه شد.. شاید..اگه درون آدم ها صدا داشت..شکسته شدن کوک بلند ترین صدا بود!
کوک با لبخندی که از هر گوشه اش غم و درد میبارید دستی به صورت اوت کشید: قطعا حالش خوب میشه..شاید یکم زمان ببره فقط..
لبخندشو عمیق تر کرد تا به ا.ت اطمینان خاطر بده.
ا.ت صداشو با یکم سرفه صاف کرد و ادامه داد: ر..راستی کوک..ببخشید هیچوقت نفهمیدم چقد حالت میتونه بد باشه..ببخشید
کوک پوزخندی که گوشه لبشو بالا ببره زد و جواب داد: چطوری میخواستی متوجه بشی؟؟؟ من همیشه به خاطرت خندیدم.. چون من. یه استادم! استاد تظاهر کردن! و خب....هیچوقت تموم نمیشه.!؟
نگاه های لرزون و مضطرب ا.ت به گوشه و کنار کشیده شد
کوک لبخنشو روی لب هاش نگه داشت و با بستن چشماش ادامه داد: خب..ازت خواستم تیکه های شکسته از من رو پیش خودت نگه داری..و از ذهنم بیرون بری..هر چند میدونم که عشقم نسبت بهت نمیزاره آزاد شم! احساسمون شبیه هم نبود..! خب..میدونی؟
تک خنده دردناکی کرد: خب یه خواهش دارم ازت..تیکه های شکسته منو..به هم بچسبون! و بهم برگردون..یه دری رو برام باز کن..و یه داستانی رو برام شروع کن که درد نداشته باشه.. من خیلی خستم ا.ت!!
پیشم بمون..تا وقتی تهیونگ خوب بشه..باشه؟ تا اون موقع درمانم کن!
از بین چشم های بسته اش قطره های بی رنگ اشک چکه کرد
دست های ا.ت رو گرفت و از روی زمین بلند شدن..
کوک دستاشو توی جیب هودیش گذاشت و تک سرفه ای کرد: خ..خب من میرم بیرون..زود برمیگردم..باشه؟ بای!
بدون معطلی حرکت کرد و کم کم دور شد
زمان زیادی از رفتن کوک نگذشته بود که دکتر از اتاق مراقب های ویژه بیرون اومد..خانم ؟
ا.ت با حالت دستپاچگی جواب داد: کیم..کیم ا.ت هستم.. بفرمایید
دکتر با خونسردی جواب داد: خانم کیم.. متأسفانه نامزدتون به علت ضربه ایی که به سرشون خورده به کما رفتن.. فعلا نمیشه گفت وضعیت وخیمه یا نه.. امیدوارم بهتر بشن..
کلماتی که توی ذهنش میچرخیدن و داغون ترش میکردن کما.. وضعیت وخیمه یا نه..
چشم های خسته و ناارومش بیان کننده همهچیز بود..
بدون هیچ حرفی از کنار دکتر رد شد و به شیشه اتاق چسبید: ت..تهیونگی..خیلی بدی..الان من چیکار کنم؟ ها؟
اینم پارت ۴۸
لایک و کامنت لاولی✅
۱۷.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.