پارت ۳ چیبی من
دازای :چو چو غذا نودل داریم
چویا :اه بازم نودل (تو ذهنش خوشحال شد )
دازای : چویا من میرم به اتسوشی زنگ بزنم ببینم داره چیکار میکنه
(وقتی زنگ زد)
دازای : زنگ زدن به اتسوشی
اتسوشی :ها سلام دازای سان چه خبرا ؟
دازای :هیچ خبرا ، اومدم بگم وقت داری من و تو و چویا و اکو بریم شهر بازی ؟
اتسوشی :(شک داشت ولی بلخره قبول کردش )
(وقتی رفتن شهر بازی )
اکو :خدا من چرا آخه با شما اومدم ها
اتسوشی :خو میخواستی نیای
اکو :خو باشه حالا ، نیمه ببر میای بریم سینما ؟
اتسوشی :یکم خجالت میکشه ولی بعد قبول میکنه
دازای : چو چو بلخره تنها شدیم
چویا :خو به من چه
دازای :😑😑😑
چویا :اه بازم نودل (تو ذهنش خوشحال شد )
دازای : چویا من میرم به اتسوشی زنگ بزنم ببینم داره چیکار میکنه
(وقتی زنگ زد)
دازای : زنگ زدن به اتسوشی
اتسوشی :ها سلام دازای سان چه خبرا ؟
دازای :هیچ خبرا ، اومدم بگم وقت داری من و تو و چویا و اکو بریم شهر بازی ؟
اتسوشی :(شک داشت ولی بلخره قبول کردش )
(وقتی رفتن شهر بازی )
اکو :خدا من چرا آخه با شما اومدم ها
اتسوشی :خو میخواستی نیای
اکو :خو باشه حالا ، نیمه ببر میای بریم سینما ؟
اتسوشی :یکم خجالت میکشه ولی بعد قبول میکنه
دازای : چو چو بلخره تنها شدیم
چویا :خو به من چه
دازای :😑😑😑
۲.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.