Part 17
Part 17
سویا ویو
بعد از چند دقیقه کوک اومد دنبالم و منم سریع رفتم سوار ماشینش شدم
کوک: خوب بگو ببینم ماجرا چیه؟
سویا: خوب راستش( همه ماجرا رو براش تعریف میکنه)
کوک: صد هزار دفعه بهت گفتم بیام دنبالت و تو گفتی نه ( عصبی)
سویا: خوب بابا خواستم یه کم تنها باشم قدم بزنم
کوک: اینجوری میخواستی قدم بزنی؟
سویا: ببینم مگه من خواستم اون یارو بیوفته دنبالم بعدم حالا که اینجا
کوک: چه عجیب اون مرتیکه به یه دردی خورد دلش به رحمی چیزی اومد
سویا: فعلا که همون مرتیکه نبود من الان اینجا نبودم
کوک: حالا هرچی
سویا: کوک از این موضوع چیزی به پدر و بقیه نگو..
کوک: چرا؟
سویا: نگو دیگه
کوک: باشه نمیگم
سویا: مرسی بانی
کوک: خواهش....صبر کن ببینم الان چی گفتی؟
سویا: گفتم ممنون
کوک: نه بعدش
سویا: ها بانی؟
کوک: اون وقت من کجام شبیه بانی؟
سویا: همه جات
کوک: برو عه
سویا: باشه بانی جونم ( خنده)
کوک: عهههههه
سویا ویو:
وارد عمارت شدیم یه راست رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم اومدم پایین همه سر میز جمع شده بودن و منتظر من بودن رفتم نشستم کنار کوک رو به روی لونا*
لونا: خوب چطور بود؟
سویا: عالی
کوک: آره خیلی مخصوصا شب و هتل...
سویا ویو
با پام زدم بهش
میلن: شب؟ هتل؟ ماجرا چیه
سویا: هیچی...هیچی ( لبخند)
میلن: ببینم شما ها که چیزی رو ازم مخفی نمیکنید؟
سویا و کوک: نه
میلن: خوب باشه
تهیونگ: منون من سیر شدم
میلن: ولی تو که چیزی نخوردی..
تهیونگ: ممنون من سیر شدم....سویا
سویا: جانم
.........
ادامه دارد....
......
بچه ها ببخشید دیر شد من واقعا وقت نکردم بزارم شرمنده
سویا ویو
بعد از چند دقیقه کوک اومد دنبالم و منم سریع رفتم سوار ماشینش شدم
کوک: خوب بگو ببینم ماجرا چیه؟
سویا: خوب راستش( همه ماجرا رو براش تعریف میکنه)
کوک: صد هزار دفعه بهت گفتم بیام دنبالت و تو گفتی نه ( عصبی)
سویا: خوب بابا خواستم یه کم تنها باشم قدم بزنم
کوک: اینجوری میخواستی قدم بزنی؟
سویا: ببینم مگه من خواستم اون یارو بیوفته دنبالم بعدم حالا که اینجا
کوک: چه عجیب اون مرتیکه به یه دردی خورد دلش به رحمی چیزی اومد
سویا: فعلا که همون مرتیکه نبود من الان اینجا نبودم
کوک: حالا هرچی
سویا: کوک از این موضوع چیزی به پدر و بقیه نگو..
کوک: چرا؟
سویا: نگو دیگه
کوک: باشه نمیگم
سویا: مرسی بانی
کوک: خواهش....صبر کن ببینم الان چی گفتی؟
سویا: گفتم ممنون
کوک: نه بعدش
سویا: ها بانی؟
کوک: اون وقت من کجام شبیه بانی؟
سویا: همه جات
کوک: برو عه
سویا: باشه بانی جونم ( خنده)
کوک: عهههههه
سویا ویو:
وارد عمارت شدیم یه راست رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم اومدم پایین همه سر میز جمع شده بودن و منتظر من بودن رفتم نشستم کنار کوک رو به روی لونا*
لونا: خوب چطور بود؟
سویا: عالی
کوک: آره خیلی مخصوصا شب و هتل...
سویا ویو
با پام زدم بهش
میلن: شب؟ هتل؟ ماجرا چیه
سویا: هیچی...هیچی ( لبخند)
میلن: ببینم شما ها که چیزی رو ازم مخفی نمیکنید؟
سویا و کوک: نه
میلن: خوب باشه
تهیونگ: منون من سیر شدم
میلن: ولی تو که چیزی نخوردی..
تهیونگ: ممنون من سیر شدم....سویا
سویا: جانم
.........
ادامه دارد....
......
بچه ها ببخشید دیر شد من واقعا وقت نکردم بزارم شرمنده
۳۷۵
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.