چند پارتی
چند پارتی
پارت ۴
جادو
ادمین ویو:
نارون یه بار دیگه پنبهی الکلی رو روی زخم کشید
نارون:خب این به نظر خوب میاد... ات؟
ات:نارون... به نظرت نامجون راست میگه؟
نارون لبخندی زد
نارون:خوش شانسی که رابطهمون خوبه وگرنه الان نمیدونستم چقد دیوونهته
ات نگاه شکاکی کرد در اتاق زده شد
نامجون:میتونم بیام تو؟شاید بتونم کمک کنم
نارون:ات...
ات:اشکال نداره
نارون با مکثی کوتاه گفت:بیا تو
نامجون اومد تو و سریع سرشو انداخت پایین
نامجون:میتونم ببینمش؟
نارون به ات نگاه کرد
ات:البته
نامجون کنار ات زانو زد و نارون هم کمی اونور تر رفت
نامجون انگشتای اشارشو بهم مالید و ناگهان انگشتاش شروع به درخشیدن کرد ات با تعجب به انگشتای نام خیره شد نامجون انگشتتشو با فاصلهی کمی با زخم ات نگه داشت
ات احساس کرد زخمش داره گرم میشه نگاهشو داد به زخم... زخم داشت خودبهخود بسته میشد...
ات:پس... حرفای مردم... درستن؟
نامجون:تا حدودی بله بانو
ات سرشو انداخت پایین شاید شاهزاده کیم اونجوری نیسم که فک میکرد یعنی خبیث یا بدجنس یعنی اون نمیخواد با جادوش اذیتش کنم یعنی آدم بدی نیس یعنی همش قضاوته یعنی اون جادو در راه خوب استفاده میشه...
گرمای روی پوستش از بین رفت و در اتاق بسته شد نارون رفته بود تا یه چیزی بیاره که بخورن و کار نامجون تموم شده بود
بند لباس اتو اروم برگردوند سرجاش
ات:م...ممنونم
نامجون فقط سرشو تکون داد
نامجون:بانو من باید شما رو برگردونم
یهویی لیوان ابو ات کوبید روی میز و تند تند سرفه کرد و سعی کرد مقدار زیاد ابی که توی گلوش مونده بود رو هدایت کنه نارون گمی پایین تر از گردن ات زد و به نامجون چشمغره داد
نامجون:ام...البته اگه خودتون میخواین...به نگهبانا میگم پیداتون نکردم
وقتی سرفه های ات کمتر شد نگاهی به نامجون انداخت و بعد چشماشو به سمت در داد
ات: خیلی خب بیا برگردیم
نامجون:میدونید چه جوری میخوایین به اعلاحضرت توضیح بدین؟
ات:نه ولی مب یه بهونه جور میکنم
نامجون:بسیار خب
بعد از مدت کوتاهی ات ژاکتشو برداشت خواست بیاد از کلبه بیرون که نامجون نگهش داشت و سریع از توی کیف کوچیکی که روی پشت اسب بود کفشای شب قبل اتو بیرون اورد و به ات داد تا بپوشه
ات:اوه ممنونم
پارت ۴
جادو
ادمین ویو:
نارون یه بار دیگه پنبهی الکلی رو روی زخم کشید
نارون:خب این به نظر خوب میاد... ات؟
ات:نارون... به نظرت نامجون راست میگه؟
نارون لبخندی زد
نارون:خوش شانسی که رابطهمون خوبه وگرنه الان نمیدونستم چقد دیوونهته
ات نگاه شکاکی کرد در اتاق زده شد
نامجون:میتونم بیام تو؟شاید بتونم کمک کنم
نارون:ات...
ات:اشکال نداره
نارون با مکثی کوتاه گفت:بیا تو
نامجون اومد تو و سریع سرشو انداخت پایین
نامجون:میتونم ببینمش؟
نارون به ات نگاه کرد
ات:البته
نامجون کنار ات زانو زد و نارون هم کمی اونور تر رفت
نامجون انگشتای اشارشو بهم مالید و ناگهان انگشتاش شروع به درخشیدن کرد ات با تعجب به انگشتای نام خیره شد نامجون انگشتتشو با فاصلهی کمی با زخم ات نگه داشت
ات احساس کرد زخمش داره گرم میشه نگاهشو داد به زخم... زخم داشت خودبهخود بسته میشد...
ات:پس... حرفای مردم... درستن؟
نامجون:تا حدودی بله بانو
ات سرشو انداخت پایین شاید شاهزاده کیم اونجوری نیسم که فک میکرد یعنی خبیث یا بدجنس یعنی اون نمیخواد با جادوش اذیتش کنم یعنی آدم بدی نیس یعنی همش قضاوته یعنی اون جادو در راه خوب استفاده میشه...
گرمای روی پوستش از بین رفت و در اتاق بسته شد نارون رفته بود تا یه چیزی بیاره که بخورن و کار نامجون تموم شده بود
بند لباس اتو اروم برگردوند سرجاش
ات:م...ممنونم
نامجون فقط سرشو تکون داد
نامجون:بانو من باید شما رو برگردونم
یهویی لیوان ابو ات کوبید روی میز و تند تند سرفه کرد و سعی کرد مقدار زیاد ابی که توی گلوش مونده بود رو هدایت کنه نارون گمی پایین تر از گردن ات زد و به نامجون چشمغره داد
نامجون:ام...البته اگه خودتون میخواین...به نگهبانا میگم پیداتون نکردم
وقتی سرفه های ات کمتر شد نگاهی به نامجون انداخت و بعد چشماشو به سمت در داد
ات: خیلی خب بیا برگردیم
نامجون:میدونید چه جوری میخوایین به اعلاحضرت توضیح بدین؟
ات:نه ولی مب یه بهونه جور میکنم
نامجون:بسیار خب
بعد از مدت کوتاهی ات ژاکتشو برداشت خواست بیاد از کلبه بیرون که نامجون نگهش داشت و سریع از توی کیف کوچیکی که روی پشت اسب بود کفشای شب قبل اتو بیرون اورد و به ات داد تا بپوشه
ات:اوه ممنونم
۱.۲k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.