.النصر:ورأيت الناس يدخلون في دين الله أفواجا ...
هزار شُکر که دیدم به کامِ خویشت باز
ز رویِ صدق و صفا گشته با دلم دَمساز
رَوَندگانِ طریقت رَهِ بلا سِپَرَند
رفیقِ عشق چه غم دارد از نَشیب و فراز
غمِ حبیب نهان بِه زِ گفت و گوی رقیب
که نیست سینهٔ اربابِ کینه، محرمِ راز
اگر چه حُسنِ تو از عشقِ غیر مُستَغنیست
من آن نُهم که از این عشقبازی آیم باز
چه گویَمَت که ز سوزِ دوران چه میبینم
ز اشک پُرس حکایت که من نیَم غَمّاز
چه فتنه بود که مَشّاطِهٔ قضا انگیخت
که کرد نرگسِ مستش سیَه به سُرمهٔ ناز
به دین سپاس که مجلس مُنَّوَر است به دوست
گَرَت چو شمع جفایی رِسَد بسوز و بساز
غَرَض کِرشمهٔ حُسن است ور نه حاجت نیست
جمالِ دولتِ محمود را به زلفِ ایاز
غزل سُرایی ناهید صرفهای نَبَرَد
در آن مَقام که حافظ برآورد آواز
ز رویِ صدق و صفا گشته با دلم دَمساز
رَوَندگانِ طریقت رَهِ بلا سِپَرَند
رفیقِ عشق چه غم دارد از نَشیب و فراز
غمِ حبیب نهان بِه زِ گفت و گوی رقیب
که نیست سینهٔ اربابِ کینه، محرمِ راز
اگر چه حُسنِ تو از عشقِ غیر مُستَغنیست
من آن نُهم که از این عشقبازی آیم باز
چه گویَمَت که ز سوزِ دوران چه میبینم
ز اشک پُرس حکایت که من نیَم غَمّاز
چه فتنه بود که مَشّاطِهٔ قضا انگیخت
که کرد نرگسِ مستش سیَه به سُرمهٔ ناز
به دین سپاس که مجلس مُنَّوَر است به دوست
گَرَت چو شمع جفایی رِسَد بسوز و بساز
غَرَض کِرشمهٔ حُسن است ور نه حاجت نیست
جمالِ دولتِ محمود را به زلفِ ایاز
غزل سُرایی ناهید صرفهای نَبَرَد
در آن مَقام که حافظ برآورد آواز
۲۵۶
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.