کارت برنده مخفی.پارت 1
لیسا: خب تعریف کن .روزت چطور بود؟
ا/ت مثل همیشه ،تکراری و کسل کننده .
امروز روز اون بیمار مهم بود
برای همین وقتی رفتم مطب.
همه ی کار ها رو انجام دادم .
به بیمارای اورژانسی قرص دادم تا صداشون در نیاد و یه خواب راحت بهشون هدیه دادم. .
بقیه رو هم تهدیدشون کردم که اگر خوب رفتار کنن .ازیت می شن.
لیسا : هنوزم یه روانی پولی .
ا/ت : روانی اش نیستم ،فقط ازش لذت می برم .برام مثل مواد لذت بخشه .
لیسا: خب تعریف کن بیماره که اومد چی شد؟ گرفتیش؟
لبخندی زدم : ازم انتظار دیگه ای داشتی؟
لیسا : ولی چجوری؟ شنیدم خیلی سمج و خودشیفته است.تعریف کن ببینم.
ا/ت: سخت بود ، ولی یه چیز بزرگ رو برای یه چیز بزرگتر قربانی کردم.
وقتی اومد تو دفتر ،همراهش اون پسره هم بود .جونگ کوک
تو دفتر لنگ میزد.
چون قبلش داشت با جونگکوک داد و بیداد می کرد که من به مشاور نیازی ندارم و جونگ کوک هم محکم کوبوند تو ساق پاش .
وقتی نشست رو صندلی ،خیلی کلافه و عصبی بود .و مدادم زیر لب حرف می زد .
گفتم : سلام جناب تهیونگ .
تهیونگ: چرا باید به یه غریبه جواب بدم؟
لبخند زدم گفتم : اگر با من صحبت نکنید ،نمی تونم برای درمانتون تلاشی بکنم.
تهیونگ: نخند ،لبخندت ،حس بدی بهم میده ،چجوری آدم خشکی مثل تو قراره منو از این وضعیت نجات بده .هر مشاوری که رفتم خیلی خونگرم و مهربون بود و صورتشو پشت ماسکش قایم می کرد.
تو چرا اینجوری ای ؟
گفتم : تنها تفاوت من اینه که من واقعی اینم .یه آدم روراست و صادق .
اگرم الان بخوام رو راست باشم می دونم که یه چاقوی دو طرفه تو جیبتون قایم کردین و موقع رد شدن از نگهبانام به اونا رشوه دادید.
تهیونگ: پس باید سعی می کردی ازم بگیرید، چاقو رو درآورد و گذاشت زیر گردنم.
با انگشتام چاقو رو گرفتم و آوردمش پایین .
گفتم: تا جایی که می دونم شما اصلا دوست ندارید ضرر کنید و در حال حاظر مرگ من ضرر بزرگیه براتون.
پس لطفا بشینید وبا خیال راحت برام صحبت کنید.
تهیونگ با بی میلی نشست.
نگاهش پر از فحش بود.
تهیونگ: ولی من به تو اعتماد ندارم .اگر می خوای حرف بزنم .یاید بدونم چی راجبم می دونی و تفکرات چیه.
ا/ت: چیز زیادی نیست فقط این که شما و دوستتون آقای جونگکوک یکی از پایه های اصلی مافیای دارو و مواد هستید که شما اخیرا به خاطر مرگ دوست صمیمی تون به هم ریخته شدید ولی اون باهاش کنار اومده .
تهیونگ خیلی عصبی شد: جیمین نمرده ،اون زنده است من اونو دیدم .چشمام دروغ نمی گن
بعد یه خودکار از جامدادی ام برداشت و فروش کرد تو دستم.
واکنش خاصی نشون ندادم.
تهیونگ تعجب کرد: تو چی هستی ؟اصلا آدمی؟
خودکار رو درآوردم
درد شدید ولی قابل تحملی داشت .
گفتم: خب من تمام چیزی که می دونستم رو گفتم نوبت توعه
ا/ت مثل همیشه ،تکراری و کسل کننده .
امروز روز اون بیمار مهم بود
برای همین وقتی رفتم مطب.
همه ی کار ها رو انجام دادم .
به بیمارای اورژانسی قرص دادم تا صداشون در نیاد و یه خواب راحت بهشون هدیه دادم. .
بقیه رو هم تهدیدشون کردم که اگر خوب رفتار کنن .ازیت می شن.
لیسا : هنوزم یه روانی پولی .
ا/ت : روانی اش نیستم ،فقط ازش لذت می برم .برام مثل مواد لذت بخشه .
لیسا: خب تعریف کن بیماره که اومد چی شد؟ گرفتیش؟
لبخندی زدم : ازم انتظار دیگه ای داشتی؟
لیسا : ولی چجوری؟ شنیدم خیلی سمج و خودشیفته است.تعریف کن ببینم.
ا/ت: سخت بود ، ولی یه چیز بزرگ رو برای یه چیز بزرگتر قربانی کردم.
وقتی اومد تو دفتر ،همراهش اون پسره هم بود .جونگ کوک
تو دفتر لنگ میزد.
چون قبلش داشت با جونگکوک داد و بیداد می کرد که من به مشاور نیازی ندارم و جونگ کوک هم محکم کوبوند تو ساق پاش .
وقتی نشست رو صندلی ،خیلی کلافه و عصبی بود .و مدادم زیر لب حرف می زد .
گفتم : سلام جناب تهیونگ .
تهیونگ: چرا باید به یه غریبه جواب بدم؟
لبخند زدم گفتم : اگر با من صحبت نکنید ،نمی تونم برای درمانتون تلاشی بکنم.
تهیونگ: نخند ،لبخندت ،حس بدی بهم میده ،چجوری آدم خشکی مثل تو قراره منو از این وضعیت نجات بده .هر مشاوری که رفتم خیلی خونگرم و مهربون بود و صورتشو پشت ماسکش قایم می کرد.
تو چرا اینجوری ای ؟
گفتم : تنها تفاوت من اینه که من واقعی اینم .یه آدم روراست و صادق .
اگرم الان بخوام رو راست باشم می دونم که یه چاقوی دو طرفه تو جیبتون قایم کردین و موقع رد شدن از نگهبانام به اونا رشوه دادید.
تهیونگ: پس باید سعی می کردی ازم بگیرید، چاقو رو درآورد و گذاشت زیر گردنم.
با انگشتام چاقو رو گرفتم و آوردمش پایین .
گفتم: تا جایی که می دونم شما اصلا دوست ندارید ضرر کنید و در حال حاظر مرگ من ضرر بزرگیه براتون.
پس لطفا بشینید وبا خیال راحت برام صحبت کنید.
تهیونگ با بی میلی نشست.
نگاهش پر از فحش بود.
تهیونگ: ولی من به تو اعتماد ندارم .اگر می خوای حرف بزنم .یاید بدونم چی راجبم می دونی و تفکرات چیه.
ا/ت: چیز زیادی نیست فقط این که شما و دوستتون آقای جونگکوک یکی از پایه های اصلی مافیای دارو و مواد هستید که شما اخیرا به خاطر مرگ دوست صمیمی تون به هم ریخته شدید ولی اون باهاش کنار اومده .
تهیونگ خیلی عصبی شد: جیمین نمرده ،اون زنده است من اونو دیدم .چشمام دروغ نمی گن
بعد یه خودکار از جامدادی ام برداشت و فروش کرد تو دستم.
واکنش خاصی نشون ندادم.
تهیونگ تعجب کرد: تو چی هستی ؟اصلا آدمی؟
خودکار رو درآوردم
درد شدید ولی قابل تحملی داشت .
گفتم: خب من تمام چیزی که می دونستم رو گفتم نوبت توعه
۸.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.