یه دیوونه دنبالم کرده!!!(part13)
ولی من مقاومت کردم، دستش رفت روی زخمم و ناله ای کردم.
_اییییییییی.
سریع به خودش اومد دید داره به زخم هام دست می زنه، خودش رو برگردوند و منو به پشت خوابوند رو تخت و دوتا دستش دو طرفم قفل شد.
+بیب منو بخشیدی؟
معلوم بود پشیمونه به خاطر همین گریه می کرد سرش رو می برد اونور تا اشک هاشو نبینم.
_بخشیدمت.
+واقعا؟!
_(سرش رو به معنی آره تکون میده.)
لبش رو گذاشت روی لبم و من همراهیش کردم، دستم رو بردم دور گردنش و اونم دستش رو برد پشت کمرم و چند مین همینجور گذشت تا اینکه نفس کم اووردیم.
+بیب دوست دارم.
_منم.
بعد چشمامون رو گذاشتیم و خوابمون برد..
(یه هفته بعد روز شنبه...)
خوابیده بودم و اصلا دلم نمی خواست بلند بشم که با صدای کوک خودم رو به زور بلند کردم.
_چیشده، کی مرده(حالت خوای آلود)
+مثل اینکه قرار بود امروز بری مدرسه..
به این حرفش پریدم هوا.
_راست میگی، لباسم کو، کتابام کو، کفشم کو...
+برو اول دست و صورتت رو بشور بعد برو آماده شو.
_باشه باشه.
(ویو بعد از اینکه آماده شده و داره صبحونه می خوره)
لباس ا.ت
نشسته بودم روی صندلی و داشتم قهوه و نوتلا با نون تست می خوردم که کوک رو با تیپ دختر کش دیدم.
_خوشگل شدی(به نون نوتلا می زنه)
+شما هم همین طور مادام.
_خجالتم ندید موسیو.
بعد اومد از گونه هام یه بوسه زد و رفت سمت در..
_کجا میری؟
+می خوام برم شرکت، یه جلسه دارن باید اونجا حاضر باشم، برای اینکه اولین روز مدرسه متاسفم که نمیام، اگه شد من بقیه ی روز هارو باهات میام.
_باشه اشکال نداره.(با بغض)
+بیب
سرم پایین بود، وقتی بهم گفت بیب سرم رو آووردم بالا دیدم داره کیوت بازی در میاره، تا دید آجوما اومد باز حالت رسمی خودشو گرفت.
+خوب من میرم مادام مواظب خودتون باشید
_شما هم مواظب خودتون باشید موسیو.
بعد کوک رفت و من بعد از خوردن صبحونه رفتم کیفم رو برداشتم، منتظر موندم راننده بیاد تا سوار بشم.
دیدم یه لیموزین مشکی اومد جلوم وایستاد، راننده پنجره رو کشید پایین...
راننده: خانم سوارشید .
فهمیدم راننده ای یه که قراره از این به بعد منو ببره مدرسه.
سوار ماشین شدم، یکم اطراف رو نگاه انداختم، پنجره ی ماشین رو کشیدم پایین داخل شهر بودیم، اکثر مردم داشتن می رفتن سرکار و بعضی ها هم داشتن می رفتن مدرسه.
پنجره رو دادم بالا رفتم سمت کیفم، جونگکوک برام یه گوشی خریده بود تا هر وقت خواست بهم زنگ بزنه، به گوشی نگاه انداختم دیدم جونگکوک بهم پیام داده:
کوک: ا.ت من وقت برگشت میام دنبالت.
بهش یه باشه گفتم، وقتی از گوشی اومدم بیرون دیدم راننده داره صدام می زنه.
راننده: خانم رسیدیم.
_ها؟؟ آها باشه باشه.
کیفم رو برداشتم، راننده اومد برام درو باز کرد و دوباره رفت سوار ماشین شد.
ازش خدافظی کردم، چشمم به مدرسه خورد و یه دفعه یاد اون دختر های آشغال لاشخور افتادم.
_عوضیااااا (آروم)
رفتم داخل مدرسه، یه عالمه دختر پسر داخل مدرسه بودن، بعضیا داشتن حرف می زدن و بعضیا هم داشتن می رفتن داخل مدرسه، چشمم به لینای آشغال خورد که داشت با دوتا دختر و سه تا پسر حرف می زد، هنوز کیف هاشون و دستشون گرفته بودن، لینا چشمش به من خورد و یه پوزخندی زد و اومد سمتم، از اونور حیاط منو تشخیص داده بود.
(علامت لینا ¥)
¥به به ا.ت خانم چه عجب از این ورا، اومدی ازم عزر خواهی کنی(با خنده)
_نه اتفاقا اومدم که درس بخونم، با هیچ کدوم از عوضی هایی که اطرافت هستن هم کاری ندارم، مخصوصا توعه اشغال.
¥هی هی، درست حرف بزن، تو از این به بعد باید برای من کار کنی فهمیدی؟!
_خفه شو(بعد راهش رو گرفت سمت در سالن)
همین که اومدم راه برم پاشو گرفت جلوم و من افتادم زمین، همه داشتن بهم می خندیدن و پچ پچ می کردن..
#بی_تی_اس.
#جونگکوک.
#وی.
#جیمین.
#نامجون.
#جین.
#جی هوپ.
#شوگا.
_اییییییییی.
سریع به خودش اومد دید داره به زخم هام دست می زنه، خودش رو برگردوند و منو به پشت خوابوند رو تخت و دوتا دستش دو طرفم قفل شد.
+بیب منو بخشیدی؟
معلوم بود پشیمونه به خاطر همین گریه می کرد سرش رو می برد اونور تا اشک هاشو نبینم.
_بخشیدمت.
+واقعا؟!
_(سرش رو به معنی آره تکون میده.)
لبش رو گذاشت روی لبم و من همراهیش کردم، دستم رو بردم دور گردنش و اونم دستش رو برد پشت کمرم و چند مین همینجور گذشت تا اینکه نفس کم اووردیم.
+بیب دوست دارم.
_منم.
بعد چشمامون رو گذاشتیم و خوابمون برد..
(یه هفته بعد روز شنبه...)
خوابیده بودم و اصلا دلم نمی خواست بلند بشم که با صدای کوک خودم رو به زور بلند کردم.
_چیشده، کی مرده(حالت خوای آلود)
+مثل اینکه قرار بود امروز بری مدرسه..
به این حرفش پریدم هوا.
_راست میگی، لباسم کو، کتابام کو، کفشم کو...
+برو اول دست و صورتت رو بشور بعد برو آماده شو.
_باشه باشه.
(ویو بعد از اینکه آماده شده و داره صبحونه می خوره)
لباس ا.ت
نشسته بودم روی صندلی و داشتم قهوه و نوتلا با نون تست می خوردم که کوک رو با تیپ دختر کش دیدم.
_خوشگل شدی(به نون نوتلا می زنه)
+شما هم همین طور مادام.
_خجالتم ندید موسیو.
بعد اومد از گونه هام یه بوسه زد و رفت سمت در..
_کجا میری؟
+می خوام برم شرکت، یه جلسه دارن باید اونجا حاضر باشم، برای اینکه اولین روز مدرسه متاسفم که نمیام، اگه شد من بقیه ی روز هارو باهات میام.
_باشه اشکال نداره.(با بغض)
+بیب
سرم پایین بود، وقتی بهم گفت بیب سرم رو آووردم بالا دیدم داره کیوت بازی در میاره، تا دید آجوما اومد باز حالت رسمی خودشو گرفت.
+خوب من میرم مادام مواظب خودتون باشید
_شما هم مواظب خودتون باشید موسیو.
بعد کوک رفت و من بعد از خوردن صبحونه رفتم کیفم رو برداشتم، منتظر موندم راننده بیاد تا سوار بشم.
دیدم یه لیموزین مشکی اومد جلوم وایستاد، راننده پنجره رو کشید پایین...
راننده: خانم سوارشید .
فهمیدم راننده ای یه که قراره از این به بعد منو ببره مدرسه.
سوار ماشین شدم، یکم اطراف رو نگاه انداختم، پنجره ی ماشین رو کشیدم پایین داخل شهر بودیم، اکثر مردم داشتن می رفتن سرکار و بعضی ها هم داشتن می رفتن مدرسه.
پنجره رو دادم بالا رفتم سمت کیفم، جونگکوک برام یه گوشی خریده بود تا هر وقت خواست بهم زنگ بزنه، به گوشی نگاه انداختم دیدم جونگکوک بهم پیام داده:
کوک: ا.ت من وقت برگشت میام دنبالت.
بهش یه باشه گفتم، وقتی از گوشی اومدم بیرون دیدم راننده داره صدام می زنه.
راننده: خانم رسیدیم.
_ها؟؟ آها باشه باشه.
کیفم رو برداشتم، راننده اومد برام درو باز کرد و دوباره رفت سوار ماشین شد.
ازش خدافظی کردم، چشمم به مدرسه خورد و یه دفعه یاد اون دختر های آشغال لاشخور افتادم.
_عوضیااااا (آروم)
رفتم داخل مدرسه، یه عالمه دختر پسر داخل مدرسه بودن، بعضیا داشتن حرف می زدن و بعضیا هم داشتن می رفتن داخل مدرسه، چشمم به لینای آشغال خورد که داشت با دوتا دختر و سه تا پسر حرف می زد، هنوز کیف هاشون و دستشون گرفته بودن، لینا چشمش به من خورد و یه پوزخندی زد و اومد سمتم، از اونور حیاط منو تشخیص داده بود.
(علامت لینا ¥)
¥به به ا.ت خانم چه عجب از این ورا، اومدی ازم عزر خواهی کنی(با خنده)
_نه اتفاقا اومدم که درس بخونم، با هیچ کدوم از عوضی هایی که اطرافت هستن هم کاری ندارم، مخصوصا توعه اشغال.
¥هی هی، درست حرف بزن، تو از این به بعد باید برای من کار کنی فهمیدی؟!
_خفه شو(بعد راهش رو گرفت سمت در سالن)
همین که اومدم راه برم پاشو گرفت جلوم و من افتادم زمین، همه داشتن بهم می خندیدن و پچ پچ می کردن..
#بی_تی_اس.
#جونگکوک.
#وی.
#جیمین.
#نامجون.
#جین.
#جی هوپ.
#شوگا.
۱۴.۱k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.