پارت پنجم فصل دوم عروسک زندگی من
چند روز بعد :
کوک : بیا بریم پیش دکتر بعد بریم
دکتر : خب میبینم که خیلی سرحالی امیدوارم دیگه گذرتون به بیمارستان نخوراینم نتیجه آخرین آزمایش هات سالمه سالمه فقط دیگه داروی سر خود برای هر کاری وارد بدنت نکن یک هفته هم صبر کنید بعد میتونید برگردید کشورتون
از دکتر تشکر کردیم و با خوشحالی از بیمارستان رفتیم
ا،ت :وقتی اومدیم بیرون حس میکنم ازقفس آزاد شدم
کوک : فکر کنم بریم خونه پسراتو ببینی بال در میاری پروازم میکنی
همیشه محکم میزدم به بازوش اما اینبار نمیتونستم دستم هنوز بی حس بود
کوک : نگران نباش توروزکه به هوش اومد نمیتونستی
تکونش اما الان ببین
ا،ت : فراموشش کن آقای جئون حلقه ام
و سرم رو خم کردم و از زیر نگاهش کردم
دستم رو گرفت و حلقه رو دوباره انداخت تو دستم دوباره یاد روز نامزدیمون افتادم
ا،ت : روز اول یادته ؟
کوک : محاله یادم بره حلقه رو انداختم تو دستت و محکم بغلت کردم
رسیدیم خونه در خونه رو که باز کردم جونگ لی چهار دست و پا دوید سمتم پاهام رو گرفت که بلند بشه
لی : ماما ...مامان
نمیتونستم بهش بگیرم گریه ام گرفت برگشتم که از خونه برم بیرون با جونگ کوک مواجه شدم
کوک : من اومدم کجا ؟
جونگ لی همچنان صدام میکرد
ا،ت : وسایل رو بده به من بغلش کن
جونگ لی روبغل کردوطبق عادت خوابوندش رودستش
کوک : چیه ؟ چیه ؟
لی دست و پا میزد و میخندید
صورتش رو بوسید و گذاشتش تا بازی کنه
کوک : جلوی مادرم به روت نیاوردم دیگه نبینم گریه کنی نگران نباش این دستم دوباره خوب میشه
ا،ت : میشه کمک کنی موهام رو بشورم ؟
کوک : نه میخوام بندازمت تو وان پر از کف
ا،ت :مم تازه عمل کردم خطرناکه کوک
کوک : شوخی کردم بیا بریم
کارهامون رو انجام دادیم دیگه ظهر شده بود کوک با اینکه مدت زیادی بودنخوابیده بود وخسته بود نمی خوابید تا تو کارام بهم کمک کنه
ادامه دارد .....
یکی منو از برق بکشه فیک رو تموم کردم دارم آپ میکنم
کوک : بیا بریم پیش دکتر بعد بریم
دکتر : خب میبینم که خیلی سرحالی امیدوارم دیگه گذرتون به بیمارستان نخوراینم نتیجه آخرین آزمایش هات سالمه سالمه فقط دیگه داروی سر خود برای هر کاری وارد بدنت نکن یک هفته هم صبر کنید بعد میتونید برگردید کشورتون
از دکتر تشکر کردیم و با خوشحالی از بیمارستان رفتیم
ا،ت :وقتی اومدیم بیرون حس میکنم ازقفس آزاد شدم
کوک : فکر کنم بریم خونه پسراتو ببینی بال در میاری پروازم میکنی
همیشه محکم میزدم به بازوش اما اینبار نمیتونستم دستم هنوز بی حس بود
کوک : نگران نباش توروزکه به هوش اومد نمیتونستی
تکونش اما الان ببین
ا،ت : فراموشش کن آقای جئون حلقه ام
و سرم رو خم کردم و از زیر نگاهش کردم
دستم رو گرفت و حلقه رو دوباره انداخت تو دستم دوباره یاد روز نامزدیمون افتادم
ا،ت : روز اول یادته ؟
کوک : محاله یادم بره حلقه رو انداختم تو دستت و محکم بغلت کردم
رسیدیم خونه در خونه رو که باز کردم جونگ لی چهار دست و پا دوید سمتم پاهام رو گرفت که بلند بشه
لی : ماما ...مامان
نمیتونستم بهش بگیرم گریه ام گرفت برگشتم که از خونه برم بیرون با جونگ کوک مواجه شدم
کوک : من اومدم کجا ؟
جونگ لی همچنان صدام میکرد
ا،ت : وسایل رو بده به من بغلش کن
جونگ لی روبغل کردوطبق عادت خوابوندش رودستش
کوک : چیه ؟ چیه ؟
لی دست و پا میزد و میخندید
صورتش رو بوسید و گذاشتش تا بازی کنه
کوک : جلوی مادرم به روت نیاوردم دیگه نبینم گریه کنی نگران نباش این دستم دوباره خوب میشه
ا،ت : میشه کمک کنی موهام رو بشورم ؟
کوک : نه میخوام بندازمت تو وان پر از کف
ا،ت :مم تازه عمل کردم خطرناکه کوک
کوک : شوخی کردم بیا بریم
کارهامون رو انجام دادیم دیگه ظهر شده بود کوک با اینکه مدت زیادی بودنخوابیده بود وخسته بود نمی خوابید تا تو کارام بهم کمک کنه
ادامه دارد .....
یکی منو از برق بکشه فیک رو تموم کردم دارم آپ میکنم
۶۷.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.