وقتی همکلاسی هات مافیان..⁵(²)
ویو کوک:
چیزی که شنیده بودم رو باور نمیکردم
چطور اون دختر اینقدر شجاع بود احتمالا
یا قطعا نمیدونست- کسی که اونطوری
باهاش صحبت کرده بود رئیس خیلی از
باند مافیا های خیلی از کشور هاست
با صدا زده شدنم از طرف بورا سرم رو طرفش
میچرخونم و لبخند محوی میزنم
لورا آهسته سمت من میاد و روی پاهام میشینه
اه این باید واقعا اخراجش کنم خسته
شدم از بس داخل این کوبیدم خیلی دوست
داره حامله شه انگار
بورا: ددی نمیخواد به بیبیش حال بده؟
اریاب میدونی چند وقته با هم نبودیم دلم
برای کوبی..
_: بس کن بورا الان واقعا عصاب این
چیزا رو ندارم از روی پام بلند شو تا بلایی
سرت نیاوردم
بورا خودش رو روی پاهام حرکت داد که
دقیقا روی دیکم نشست
نفس کشیدم و باز دمم رو طوری که خشم
درونش معلوم بود بیرون دادم ولی بازم
کار خودشو تکرار میکرد
_: واقعا یه ... ( دیگه خودتون بفهمید چی گفتم) ) ای
از روی پام محکم هولش دادم که سرش
با ضربه بدی به روی زمین افتاد و شروع
کرد به گریه کردن و هق زدن های الکی
بورا: ولی تو اینجوری نبودی ارباب همیشه
از بدن استفاده میکردی...
_: گوشیم بیاین اینو از اینجا جمع کنین (داد)
بورا: نه تو تغییر کردی چت شده
بادیگارد: چی شده قربان؟ امر بفرمایید
_: این .. رو از جلوی چشمام جمع کنین
و بادیگارد ها همون طوری که جلوی
دهن لورا رو گرفته بودن تا جیغ نزنه و جونگکوک
با تفنگش خلاصشون نکنه از اونجا دور شدن
جونگکوک صدای پای یه نفر که از
پشت سرش میومد رو شنید به پشت چرخید
و تهیونگی رو دید که داره بهش نگاه میکنه
~: چیشده بود؟ این همه سر و صدا بخاطر
چی بود
_: بورا..
~: باز اون دختره ی ایکبیری
_: اره باز اون فلان فلان شده ی بی صاحاب که
اصلا ببین ته به مسیح قسم یه بار دیگه
باعث دردسر بشه یه گلوله بوم تو مغزش خالی میکنم
~: منم همراهی میکنم داداش
_: اومگ دورت
∆: بین قربون صدقه رفتناتون بیاید یه نگاه
به این دوربینا بندازید
منو تهیونگ به هم نگاهی انداختیم و بعد
بالا پایین کرد شونه هامون سمت جایی که
جین گفته بود رفتیم ...
وارد محوطه دوربین ها
شدیم
شوگا رو صندلی نشسته بود و فیلم هارو
عقب جلو میکرد
_: اینجا چه خبره ؟چی شده
×: صبر کن الان خودت میفهمی
چند دقیقه بعد..
÷: آها پیداش کنم کوک ، ته بیاید اینو ببینید
سرمونو جلو بردیم تا ببینیم درمورد چی
حرف میزنه که بورا رو همراه با یه مرد دیدیم که
داره باهاش حرف میزنه
~: ود الان این چیه؟
÷: خودتون چی فکر میکنید؟ نفوذی بینمون
داشتیم یکی که کل برنامه هامون رو به دشمن
لو میداده و اره اون کسی نیست جز لورا هر.. کوک
_: چطور متوجه نشدم..
∆: ساده با ریختن یه مواد توی فدات یا نوشیدنیت
کاری کرده نتونی تشخیص بدی دور و اطراف
چه اتفاقی میوفته و...
نزاشتم که حرفش تموم بشه (یوجین: این پارت چقدر
پریدین تو حرف هم جونگکوک و ا/ت: ساکت شو
یونجینی: یاااا این خوبیه که قراره در حقتون بکنم و به هم برسونمتون؟ جونگکوک و ا/ت: چ...
یونجین: هیچی به ادامه داستان میرسیم)
و با گرفتن شماره شکنجه گر از اتاق خارج شدم
_: هی عزیزم حالت چطوره
..: ....
_: اره دیگه خودت میدونی پس باهاش
چیکار کنی
..: ....
_: حله گرفتم فعلا
و گوشی رو به روش قطع کرد ...
______
به به فعلا این دو قسمت رو داشته باشید
فرزندانم
چیزی که شنیده بودم رو باور نمیکردم
چطور اون دختر اینقدر شجاع بود احتمالا
یا قطعا نمیدونست- کسی که اونطوری
باهاش صحبت کرده بود رئیس خیلی از
باند مافیا های خیلی از کشور هاست
با صدا زده شدنم از طرف بورا سرم رو طرفش
میچرخونم و لبخند محوی میزنم
لورا آهسته سمت من میاد و روی پاهام میشینه
اه این باید واقعا اخراجش کنم خسته
شدم از بس داخل این کوبیدم خیلی دوست
داره حامله شه انگار
بورا: ددی نمیخواد به بیبیش حال بده؟
اریاب میدونی چند وقته با هم نبودیم دلم
برای کوبی..
_: بس کن بورا الان واقعا عصاب این
چیزا رو ندارم از روی پام بلند شو تا بلایی
سرت نیاوردم
بورا خودش رو روی پاهام حرکت داد که
دقیقا روی دیکم نشست
نفس کشیدم و باز دمم رو طوری که خشم
درونش معلوم بود بیرون دادم ولی بازم
کار خودشو تکرار میکرد
_: واقعا یه ... ( دیگه خودتون بفهمید چی گفتم) ) ای
از روی پام محکم هولش دادم که سرش
با ضربه بدی به روی زمین افتاد و شروع
کرد به گریه کردن و هق زدن های الکی
بورا: ولی تو اینجوری نبودی ارباب همیشه
از بدن استفاده میکردی...
_: گوشیم بیاین اینو از اینجا جمع کنین (داد)
بورا: نه تو تغییر کردی چت شده
بادیگارد: چی شده قربان؟ امر بفرمایید
_: این .. رو از جلوی چشمام جمع کنین
و بادیگارد ها همون طوری که جلوی
دهن لورا رو گرفته بودن تا جیغ نزنه و جونگکوک
با تفنگش خلاصشون نکنه از اونجا دور شدن
جونگکوک صدای پای یه نفر که از
پشت سرش میومد رو شنید به پشت چرخید
و تهیونگی رو دید که داره بهش نگاه میکنه
~: چیشده بود؟ این همه سر و صدا بخاطر
چی بود
_: بورا..
~: باز اون دختره ی ایکبیری
_: اره باز اون فلان فلان شده ی بی صاحاب که
اصلا ببین ته به مسیح قسم یه بار دیگه
باعث دردسر بشه یه گلوله بوم تو مغزش خالی میکنم
~: منم همراهی میکنم داداش
_: اومگ دورت
∆: بین قربون صدقه رفتناتون بیاید یه نگاه
به این دوربینا بندازید
منو تهیونگ به هم نگاهی انداختیم و بعد
بالا پایین کرد شونه هامون سمت جایی که
جین گفته بود رفتیم ...
وارد محوطه دوربین ها
شدیم
شوگا رو صندلی نشسته بود و فیلم هارو
عقب جلو میکرد
_: اینجا چه خبره ؟چی شده
×: صبر کن الان خودت میفهمی
چند دقیقه بعد..
÷: آها پیداش کنم کوک ، ته بیاید اینو ببینید
سرمونو جلو بردیم تا ببینیم درمورد چی
حرف میزنه که بورا رو همراه با یه مرد دیدیم که
داره باهاش حرف میزنه
~: ود الان این چیه؟
÷: خودتون چی فکر میکنید؟ نفوذی بینمون
داشتیم یکی که کل برنامه هامون رو به دشمن
لو میداده و اره اون کسی نیست جز لورا هر.. کوک
_: چطور متوجه نشدم..
∆: ساده با ریختن یه مواد توی فدات یا نوشیدنیت
کاری کرده نتونی تشخیص بدی دور و اطراف
چه اتفاقی میوفته و...
نزاشتم که حرفش تموم بشه (یوجین: این پارت چقدر
پریدین تو حرف هم جونگکوک و ا/ت: ساکت شو
یونجینی: یاااا این خوبیه که قراره در حقتون بکنم و به هم برسونمتون؟ جونگکوک و ا/ت: چ...
یونجین: هیچی به ادامه داستان میرسیم)
و با گرفتن شماره شکنجه گر از اتاق خارج شدم
_: هی عزیزم حالت چطوره
..: ....
_: اره دیگه خودت میدونی پس باهاش
چیکار کنی
..: ....
_: حله گرفتم فعلا
و گوشی رو به روش قطع کرد ...
______
به به فعلا این دو قسمت رو داشته باشید
فرزندانم
۱۱.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.