فن فیک : out of breath "پارت ۱۹"
خدمتکار که موهای فر شده و رژلب صورتی داشت ، لباس دکمه ای که سه دکمه اولش باز بود با یه شلوار تنگ وارد شد
اول یه لیوان چای سبز رو جلوی پدرم گذاشت و بعد یه لیوان قهوه رو میز کنار دست من
خم شد و همونطور که پشتش به پدرم بود ، مرموزانه چند دکمه ی دیگه ای از لباسش باز کرد
با تعجب به صورتش زل زده بودم و نمیفهمیدم قصدش چیه. لبخندی زد و گفت : شما رئیس جدید هستید؟
پدر: داهیون شی میشه خودت رو به پسرم معرفی کنی؟
دختری که به نظر می اومد اسمش داهیون باشه دستپاچه شد فوری دکمه های لباسش رو بست و برگشت سمت پدرم
+من پارک داهیون هستم کارکن جدید شرکت ! 21 سالمه
تهیونگ: بهتره لباس فرم شرکت رو بگیرید
پدر: این خانم کارش تمیز کاریه با اون لباسای بلند نمیتونه..
حرف پدرم و قطع کردم و گفتم: با این لباس های تنگ می تونه کار کنه؟هه جالبه !فرقی نداره باید همرنگ جماعت باشه ، یکبار دیگه هم چنین لباس باز و زننده ای بپوشه جریمه میشه
داهیون: معذرت میخوام آقای کیم !
و فوری از اتاق خارج شد
---
*داهیون*
اون چه آدم سرسختیه من چجوری باید مخش و بزنم؟
دکمه هدفونم و فشار دادم و رفتم تو دستشویی.
آقای جئون : چیه داهیون شی؟ نتونستی خوب انجامش بدی؟
+آقای جئون کیم تهیونگ خیلی سرسخته شاید فقط یه ثانیه نگاهش افتاد به بدنم و بعد زود سرش رو بالا گرفت
-مهم نیست سعی کن به عنوان دوست کمی باهاش صمیمی تر بشی ، من یه جاسوس فرستادم که ازتون عکس میگیره سعی کن همش خودتو بهش بِچَسبونی و مومنت بسازی ، زمانی هم که بهت گفتم باید کارِت و انجام بدی
+ببوسمش؟
+عجله نکن ، کلی وقت داریم
تماس قطع شد ، لبخند ژکوندی زدم و به این فکر کردم که با پول اینکار میتونم چقدر خوشبخت بشم و به مامانم کمک کنم از شر اون مریضی لعنتی خوب بشه
---
*سورا*
بعد از چهار روز برگشته بودم خونه ، امروز خدمتکارا رو فرستادم برن و مشغول آشپزی کردن شدم. گوشت هارو به نودل اضافه کردم و نگاه دیگه ای به ساعت انداختم. زیر لبی غر زدم: پس کی میخوای بیای ؟
صدای زنگ در و شنیدم که انگار کسی وارد خونه شده باشه.
با خوشحالی به سمت در دوییدم و بدون اینکه چیزی بگم بغلش کردم
تهیونگ: سلامِت کجا رفته؟
آروم دستم و روی سینه ی عضلانی و سِفتش کشیدم: خوبی؟
تهیونگ: نه راستش خوب نبودم ، وقتی نیستی احساس خوبی ندارم
سورا: خسته ای؟
اوهوم خفه ای گفت و به سمت اتاق رفت که لباسش و عوض کنه
داد زدم: کیم تهیونگ یچیزی رو یادت رفت
عقب عقب اومد و خودش و رسوند بهم
-وقتی خودت میگی چی میخوای بهتر انجامش میدم بیبی گرل
لبام و غنچه کردم و گفتم: بوس میخوام
آرومی دستاش و دور کمرم حلقه کرد و لبام و بوسید. مثل همیشه رو مود فرنچ کیس بود و فقط با زبونش من و ارضا میکرد ، چند دقیقه ای لبام و مک زد و بعد با لبهای متورم شده رفت عقب: به خواستت رسیدی؟
+هووممم ولی کافی نبود
-انگار دور بودن از من خیلی بهت فشار اورده؟
زبونم و روی لبهام کشیدم و لب پایینم و گزیدم
+آره ، دلم برای ددیم تنگ شده بود
مثل همیشه وقتی خجالت میکشید مستطیلی میخندید و فرار میکرد
منم پشت سرش رفتم تا وقتی داره لباساش و عوض میکنه قایمکی نگاهی به سرتاپاش بندازم
بعد از اینکه لباساش و عوض کرد و غذارو خوردیم فیلم مورد علاقش و پلی کرد و مشغول دیدن فیلم بودیم که دوباره صدای در زدن اومد
تهیونگ: خودم میرم
رفت سمت در و در و باز کرد
اولش فکر کردم اشتباه میکنم ولی صدای نکره میچا تو کل خونه پیچید
هوسوک و میچا وارد خونه شدن .
هوسوک: تهیونگ باورت نمیشه اومدیم پیاده روی وسطای راه یخ زدیم گفتیم بیایم اینجا شب بمونیم
نگاهش افتاد به من: عه سورا برگشتی؟
زیر لبی (اوهوم) ای گفتم و به سمتشون رفتم و سلام کردم
تهیونگ: اومدید اینجا بخوابید؟
میچا: اره مشکلی هست؟
با اخم به میچا نگاه کردم
هوسوک: عشقم بیا بشینیم
پررو تر از این دوتا تو دنیا وجود نداشت
تهیونگ دوباره نشست کنارم و درگوشی گفت: برنامه هامون بِهَم خورد
+آیگوووو اینا مگه خونه ندارن
هوسوک: فیلم و پلی کن باهم ببینم !
چشم غره ای رفتم و فیلم و پلی کردم
میچا سرش و گذاشت رو پاهای هوسوک و زود خوابش برد
بعد از یک ساعت که فیلم تموم شد
تهیونگ گفت: خب فکر کنم به اندازه کافی گرم شده باشید حالا پاشید برید خونَتون
هوسوک لباش و غنچه کرد و با حالت کیوتی گفت: داری بیرونمون میکنی؟ بیبی بِر من خوابش برده
تهیونگ: عققق بیبی بر
هوسوک: هووممم . خب دیگه تو و سورا تو سالن بخوابید ما میریم رو تخت
سورا: یااا..
هوسوک: خب میتونیم تخت و شریک بشیم
سورا: چطوری؟
تهیونگ: چهار نفری رو یه تخت دونفره؟
هوسوک سر میچا رو از رو پاهاش گذاشت پایین: به درک این دختره همینجا بخوابه ، ما سه تایی رو تخت میخوابیم
تهیونگ: این دختره منظورت دوست دخترته؟
--
اول یه لیوان چای سبز رو جلوی پدرم گذاشت و بعد یه لیوان قهوه رو میز کنار دست من
خم شد و همونطور که پشتش به پدرم بود ، مرموزانه چند دکمه ی دیگه ای از لباسش باز کرد
با تعجب به صورتش زل زده بودم و نمیفهمیدم قصدش چیه. لبخندی زد و گفت : شما رئیس جدید هستید؟
پدر: داهیون شی میشه خودت رو به پسرم معرفی کنی؟
دختری که به نظر می اومد اسمش داهیون باشه دستپاچه شد فوری دکمه های لباسش رو بست و برگشت سمت پدرم
+من پارک داهیون هستم کارکن جدید شرکت ! 21 سالمه
تهیونگ: بهتره لباس فرم شرکت رو بگیرید
پدر: این خانم کارش تمیز کاریه با اون لباسای بلند نمیتونه..
حرف پدرم و قطع کردم و گفتم: با این لباس های تنگ می تونه کار کنه؟هه جالبه !فرقی نداره باید همرنگ جماعت باشه ، یکبار دیگه هم چنین لباس باز و زننده ای بپوشه جریمه میشه
داهیون: معذرت میخوام آقای کیم !
و فوری از اتاق خارج شد
---
*داهیون*
اون چه آدم سرسختیه من چجوری باید مخش و بزنم؟
دکمه هدفونم و فشار دادم و رفتم تو دستشویی.
آقای جئون : چیه داهیون شی؟ نتونستی خوب انجامش بدی؟
+آقای جئون کیم تهیونگ خیلی سرسخته شاید فقط یه ثانیه نگاهش افتاد به بدنم و بعد زود سرش رو بالا گرفت
-مهم نیست سعی کن به عنوان دوست کمی باهاش صمیمی تر بشی ، من یه جاسوس فرستادم که ازتون عکس میگیره سعی کن همش خودتو بهش بِچَسبونی و مومنت بسازی ، زمانی هم که بهت گفتم باید کارِت و انجام بدی
+ببوسمش؟
+عجله نکن ، کلی وقت داریم
تماس قطع شد ، لبخند ژکوندی زدم و به این فکر کردم که با پول اینکار میتونم چقدر خوشبخت بشم و به مامانم کمک کنم از شر اون مریضی لعنتی خوب بشه
---
*سورا*
بعد از چهار روز برگشته بودم خونه ، امروز خدمتکارا رو فرستادم برن و مشغول آشپزی کردن شدم. گوشت هارو به نودل اضافه کردم و نگاه دیگه ای به ساعت انداختم. زیر لبی غر زدم: پس کی میخوای بیای ؟
صدای زنگ در و شنیدم که انگار کسی وارد خونه شده باشه.
با خوشحالی به سمت در دوییدم و بدون اینکه چیزی بگم بغلش کردم
تهیونگ: سلامِت کجا رفته؟
آروم دستم و روی سینه ی عضلانی و سِفتش کشیدم: خوبی؟
تهیونگ: نه راستش خوب نبودم ، وقتی نیستی احساس خوبی ندارم
سورا: خسته ای؟
اوهوم خفه ای گفت و به سمت اتاق رفت که لباسش و عوض کنه
داد زدم: کیم تهیونگ یچیزی رو یادت رفت
عقب عقب اومد و خودش و رسوند بهم
-وقتی خودت میگی چی میخوای بهتر انجامش میدم بیبی گرل
لبام و غنچه کردم و گفتم: بوس میخوام
آرومی دستاش و دور کمرم حلقه کرد و لبام و بوسید. مثل همیشه رو مود فرنچ کیس بود و فقط با زبونش من و ارضا میکرد ، چند دقیقه ای لبام و مک زد و بعد با لبهای متورم شده رفت عقب: به خواستت رسیدی؟
+هووممم ولی کافی نبود
-انگار دور بودن از من خیلی بهت فشار اورده؟
زبونم و روی لبهام کشیدم و لب پایینم و گزیدم
+آره ، دلم برای ددیم تنگ شده بود
مثل همیشه وقتی خجالت میکشید مستطیلی میخندید و فرار میکرد
منم پشت سرش رفتم تا وقتی داره لباساش و عوض میکنه قایمکی نگاهی به سرتاپاش بندازم
بعد از اینکه لباساش و عوض کرد و غذارو خوردیم فیلم مورد علاقش و پلی کرد و مشغول دیدن فیلم بودیم که دوباره صدای در زدن اومد
تهیونگ: خودم میرم
رفت سمت در و در و باز کرد
اولش فکر کردم اشتباه میکنم ولی صدای نکره میچا تو کل خونه پیچید
هوسوک و میچا وارد خونه شدن .
هوسوک: تهیونگ باورت نمیشه اومدیم پیاده روی وسطای راه یخ زدیم گفتیم بیایم اینجا شب بمونیم
نگاهش افتاد به من: عه سورا برگشتی؟
زیر لبی (اوهوم) ای گفتم و به سمتشون رفتم و سلام کردم
تهیونگ: اومدید اینجا بخوابید؟
میچا: اره مشکلی هست؟
با اخم به میچا نگاه کردم
هوسوک: عشقم بیا بشینیم
پررو تر از این دوتا تو دنیا وجود نداشت
تهیونگ دوباره نشست کنارم و درگوشی گفت: برنامه هامون بِهَم خورد
+آیگوووو اینا مگه خونه ندارن
هوسوک: فیلم و پلی کن باهم ببینم !
چشم غره ای رفتم و فیلم و پلی کردم
میچا سرش و گذاشت رو پاهای هوسوک و زود خوابش برد
بعد از یک ساعت که فیلم تموم شد
تهیونگ گفت: خب فکر کنم به اندازه کافی گرم شده باشید حالا پاشید برید خونَتون
هوسوک لباش و غنچه کرد و با حالت کیوتی گفت: داری بیرونمون میکنی؟ بیبی بِر من خوابش برده
تهیونگ: عققق بیبی بر
هوسوک: هووممم . خب دیگه تو و سورا تو سالن بخوابید ما میریم رو تخت
سورا: یااا..
هوسوک: خب میتونیم تخت و شریک بشیم
سورا: چطوری؟
تهیونگ: چهار نفری رو یه تخت دونفره؟
هوسوک سر میچا رو از رو پاهاش گذاشت پایین: به درک این دختره همینجا بخوابه ، ما سه تایی رو تخت میخوابیم
تهیونگ: این دختره منظورت دوست دخترته؟
--
۳۳.۲k
۰۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.