پایان نیافتنی
پایان نیافتنی
۸
فردا صبح
کوک
هوووووه بدنم بعد از ۱۲ ساعت پرواز خشک شده
دیشب تونستم اتفاقی یه بلیت مادرید به سئول بگیرم(مادرید پایتخت اسپانیا و سئول هم که پایتخت کره جنوبی)
بعد از تحویل چمدونم رفتم بیرون...حس عجیبی داشتم...
بعد هفت سال یهویی بازگشت به کره ترسناکه یکم...
یکی از تاکسی های فرودگاه رو سوار شدم و آدرس خونه ی خودمو دادم...
واو سئول...شهر من...
تغییر زیادی کردی خیلی زیاد مردم درختا پارکا همه چی تغییر کرده ولی کسی از دل من خبر نداره...هیچ تغییری که نکرده هیچ بد ترم شده...
رسیدم خونه چون پول کره رو نداشتم گفتم که تا فردا اینترنتی پرداخت میکنم اونم قبول کرد و رفت...
برگشتم و به خونم نگاه کردم...
ریموت رو زدم و در باز شد جالبه داشتم فکر میکردم احتمالا باز نشه پس باید از اون در سه متری بپرم...
هوه خوبه توهم تغییری نکردی..
رفتم داخل...
وقتی باغ رو گذروندم رسیدم به خونه مثل اینکه هنوز باغبون اینجا هست چون حیاط کثیف نیست گل ها مرتبه و درختا تمیز و سرسبز...
در خونه رو که باز کردم خبری از گرد و خاک نبود ولی خونه به شدت بی روح بود هر کسی که میومد داخل متوجه میشد انگار حتی به خونه هم میرسیدن...
اما چرا هیچ کس به من و قلبم نرسید چرا جونکوک تو اسپانیا تنها بود همیشه؟
۸
فردا صبح
کوک
هوووووه بدنم بعد از ۱۲ ساعت پرواز خشک شده
دیشب تونستم اتفاقی یه بلیت مادرید به سئول بگیرم(مادرید پایتخت اسپانیا و سئول هم که پایتخت کره جنوبی)
بعد از تحویل چمدونم رفتم بیرون...حس عجیبی داشتم...
بعد هفت سال یهویی بازگشت به کره ترسناکه یکم...
یکی از تاکسی های فرودگاه رو سوار شدم و آدرس خونه ی خودمو دادم...
واو سئول...شهر من...
تغییر زیادی کردی خیلی زیاد مردم درختا پارکا همه چی تغییر کرده ولی کسی از دل من خبر نداره...هیچ تغییری که نکرده هیچ بد ترم شده...
رسیدم خونه چون پول کره رو نداشتم گفتم که تا فردا اینترنتی پرداخت میکنم اونم قبول کرد و رفت...
برگشتم و به خونم نگاه کردم...
ریموت رو زدم و در باز شد جالبه داشتم فکر میکردم احتمالا باز نشه پس باید از اون در سه متری بپرم...
هوه خوبه توهم تغییری نکردی..
رفتم داخل...
وقتی باغ رو گذروندم رسیدم به خونه مثل اینکه هنوز باغبون اینجا هست چون حیاط کثیف نیست گل ها مرتبه و درختا تمیز و سرسبز...
در خونه رو که باز کردم خبری از گرد و خاک نبود ولی خونه به شدت بی روح بود هر کسی که میومد داخل متوجه میشد انگار حتی به خونه هم میرسیدن...
اما چرا هیچ کس به من و قلبم نرسید چرا جونکوک تو اسپانیا تنها بود همیشه؟
۲.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.