پارت ۱۹
"ات"
یونگی : تو هیچ جا نمیری...وگاس
وگاس : تو که باز اومدی
احساس کردم که کسی داره میاد
یونگی : نارنگیامو برگردون
وگاس : بخور تا خورده نشی.من برام مهم نیس اون نارنگیا مال کی بودن الان مال من شدن
یه پسر با چشمای سبز و مو و گوش دم ابی بین درختا بود ...
ات : اون...فک کنم
یه نگاهی به برگه ها انداختم...اون مین یونگیه
تهیونگ : اوووو این همون پسر گربیس
ات : مین یونگی
تهیونگ : هومم؟ این پیشی کوچولو دنبالش میگشتی
ات : اوهوم
هوسوک : جیغغغغغغ من خاطره خوبی با این یارو ندارم
ات : تو میشناسیش
هوسوک : چرا نشناسمش این گوزو میخواست بهم تجاوز کنه
زوشی : هوسوک..تو پسری
هوسوک : لختم کرد
زوشی : هوسوککککک
هوسوک : هوسوک و زهرمار
یونگی : بوی نارنگی میاد
یونگی اومد سمتم و شروع کرد به بو کردنم
یونگی : بو نارنگی میدی
تهیونگ : هوییی پسره منحرف از دوستم بیا اونور
یونگی : خفه شو
ات : فک کنم بخاطر اینکه به خانم ته ری تو روستا کمکم میکردم..نارنگی زیاد داشتن
یونگی : خیلی زیاد؟
ات : ا..اوهوم
رفتم سمت کیفم دوتا نارنگی در اوردم
یونگی : میو*-* تو نارنگی داری*-*
ات :*خنده* اره
رو زانو هاش نشست پوست نارنگیارو کندم دادم دستش
چقد کیوته...باورم نمیشه ۲۹ سالشه
هوسوک : چجوری ات اینقد ساده این وحشیو رام خودش کرد
زوشی : این گوزو پدرمو در اورد تو چجور....اتتتتتت
تهیونگ : ات تو فوقالعاده ای
خم شدم و تو چشاش نگاه کردم
ات : مین یونگی
یونگی : هومم(눈‸눈)تو اسممو از کجا میدونی...ن..نکنه تو هم با نامجون کار میکنی
ات : نیازی نیس بترسی...منم از اونجا فرار کردم
موهای رو چشممو کنار زد
یونگی : چشمت
ات : اوهوم...منم مثلتونم
یونگی : خیلی خوشگله...چشمات خیلی معصوم و بی گناهن...دلم میخواد بهم دستور بدی و بنشونیم سر جام
زوشی : یارو چشه
هوسوک : ترسناکه
یونگی :...ن..نه نه منظورم اینه که دلم میخواد تورو مال خودم کنم و بهت دستور بدم و بنشونمت سر جات (´Д` )*سرخ میشه🥲*
تهیونگ : با کروموزم هاش دچار خوددرگیری شده(・-・ )
یونگی : خف شو مرتیکه چشم باباقوری (´Д` )
وگاس : میری یا رازتو به بقیه بگم
یونگی : تو حرف بزن تا من همین دممو بکنم تو کونت
وگاس : یونگییی....
یونگی : خفه شووووووو/(´Д` )/
ات : وگاس اذیتش نکن
وگاس : باشه
یونگی : •-•
تهیونگ : سر اینکه میتونه حامله بشه؟(・-・ )
یونگی : نهههههههههه
زوشی :*پاره شدن😔*
وگاس : این گفت به من چه
هوسوک : این دخترههههه
یونگی : نهههههه پسرمممممم(T^T)
ات : هی اشکال نداره گریه نکن
یونگی : عی لعنت بهت نامجون الدنگ دراز بیخاصیت...کصکش بیناموس همون بلایی که سرم اوردی رو سرت میارم(´~` )
ات : یونگی
یونگی : چیه (T^T)
ات : این چیزی نیس که بخوای سرش گریه کنی یا یه راز نگهش داری...تو خودت بیشتر خودتو میشناسی و میدونی یه پسری
یونگی : تو هیچ جا نمیری...وگاس
وگاس : تو که باز اومدی
احساس کردم که کسی داره میاد
یونگی : نارنگیامو برگردون
وگاس : بخور تا خورده نشی.من برام مهم نیس اون نارنگیا مال کی بودن الان مال من شدن
یه پسر با چشمای سبز و مو و گوش دم ابی بین درختا بود ...
ات : اون...فک کنم
یه نگاهی به برگه ها انداختم...اون مین یونگیه
تهیونگ : اوووو این همون پسر گربیس
ات : مین یونگی
تهیونگ : هومم؟ این پیشی کوچولو دنبالش میگشتی
ات : اوهوم
هوسوک : جیغغغغغغ من خاطره خوبی با این یارو ندارم
ات : تو میشناسیش
هوسوک : چرا نشناسمش این گوزو میخواست بهم تجاوز کنه
زوشی : هوسوک..تو پسری
هوسوک : لختم کرد
زوشی : هوسوککککک
هوسوک : هوسوک و زهرمار
یونگی : بوی نارنگی میاد
یونگی اومد سمتم و شروع کرد به بو کردنم
یونگی : بو نارنگی میدی
تهیونگ : هوییی پسره منحرف از دوستم بیا اونور
یونگی : خفه شو
ات : فک کنم بخاطر اینکه به خانم ته ری تو روستا کمکم میکردم..نارنگی زیاد داشتن
یونگی : خیلی زیاد؟
ات : ا..اوهوم
رفتم سمت کیفم دوتا نارنگی در اوردم
یونگی : میو*-* تو نارنگی داری*-*
ات :*خنده* اره
رو زانو هاش نشست پوست نارنگیارو کندم دادم دستش
چقد کیوته...باورم نمیشه ۲۹ سالشه
هوسوک : چجوری ات اینقد ساده این وحشیو رام خودش کرد
زوشی : این گوزو پدرمو در اورد تو چجور....اتتتتتت
تهیونگ : ات تو فوقالعاده ای
خم شدم و تو چشاش نگاه کردم
ات : مین یونگی
یونگی : هومم(눈‸눈)تو اسممو از کجا میدونی...ن..نکنه تو هم با نامجون کار میکنی
ات : نیازی نیس بترسی...منم از اونجا فرار کردم
موهای رو چشممو کنار زد
یونگی : چشمت
ات : اوهوم...منم مثلتونم
یونگی : خیلی خوشگله...چشمات خیلی معصوم و بی گناهن...دلم میخواد بهم دستور بدی و بنشونیم سر جام
زوشی : یارو چشه
هوسوک : ترسناکه
یونگی :...ن..نه نه منظورم اینه که دلم میخواد تورو مال خودم کنم و بهت دستور بدم و بنشونمت سر جات (´Д` )*سرخ میشه🥲*
تهیونگ : با کروموزم هاش دچار خوددرگیری شده(・-・ )
یونگی : خف شو مرتیکه چشم باباقوری (´Д` )
وگاس : میری یا رازتو به بقیه بگم
یونگی : تو حرف بزن تا من همین دممو بکنم تو کونت
وگاس : یونگییی....
یونگی : خفه شووووووو/(´Д` )/
ات : وگاس اذیتش نکن
وگاس : باشه
یونگی : •-•
تهیونگ : سر اینکه میتونه حامله بشه؟(・-・ )
یونگی : نهههههههههه
زوشی :*پاره شدن😔*
وگاس : این گفت به من چه
هوسوک : این دخترههههه
یونگی : نهههههه پسرمممممم(T^T)
ات : هی اشکال نداره گریه نکن
یونگی : عی لعنت بهت نامجون الدنگ دراز بیخاصیت...کصکش بیناموس همون بلایی که سرم اوردی رو سرت میارم(´~` )
ات : یونگی
یونگی : چیه (T^T)
ات : این چیزی نیس که بخوای سرش گریه کنی یا یه راز نگهش داری...تو خودت بیشتر خودتو میشناسی و میدونی یه پسری
۱۱۸.۷k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.