بیمار من :)«پارت هفت»
«ویو فردا صبح …»
(ویو جیمین ..)
«کل دیشب با فکر حرکتی که ا/ت زد لبخند به لبم می شسته ادما برای من رو مخ هستن اما ا/ت فرق دار اون انگار ..انگار برای من خاص »
(صبح با صدا گوشیم از خواب بیدار شدم و تماس وصل کردم)
+اگه کارت مهم نباش همین الان میکشمت !(خوابالو)
*قربان اقای لی اومدن میخوان شما رو ببین !
(با شنید اسم لی بلند شدم رو تخت نشستم )
+اقای لی!؟
*بله
+خیلی خوب الان میام !(تماس قط کرد )
«ویو ا/ت…»
(صبح با نوری که داشتم مستقیم تو صورت میخورد بیدار شدم ساعت گوشیم چک کردم ساعت ۱۰:۳۰ بود رفتم دستشویی کارای لازم انجام دادم و رفتم پاین صبحونه بخورم که تو راه جیمین دیدم که همزمان که میومد سمت پله ها لباسش درست میکرد)
-صبح بخیر !(لبخند)
+صبح توم بخیر (لبخند)
«جیمین بعدش با عجله رفت پاین »
-وااا چشه !؟(اروم)
«رفتم پاین یه صبحونه خوردم اومدم بالا تو اتاقم یه حموم رفتم اومد بیرون داشتم موهامو شونه میکردم که صدا شکسته چیزی اومد ترسیدم بدو بدو رفتم پاین»
«ویو جیمین ..»
(رفتم پیش اقای لی )
+سلام اقای لی (خشک )
*اووو جیمین شی بلخر تو رو دیدیم (نیشخند)
+چیزی شد اقای لی!؟
*ببین جیمین شی دخترم لارا میخواد با تو آشنا بشه از تو خوشش اومد امشب میاد اینجا اگه دخترم اذیت کنی یا ناراحتش کنی شرکتت تو خواب میبینی فهمیدی ؟
+چیه!؟اقای لی من بهتون گفتم علاقه ای ندارم با دختر تون آشنا بشم !(جدی)
*من ازت نظر خواستم !؟فقط بهت اطلاع دادم !
+اما من…
«قبل این که جیمین چیز بگه لی رفت »
(از عصبانیت باز دیونه شد بودم اون مرتیک عوضی باز زهرش ریخت از اعصبانیت گلدون روی میز رو برداشتم محکم کوبندم زمین )
«ویو ا/ت..»
(رفتم پایین دیدم گلدون شکسته هزار تیک شد جیمین خیلی محکم به دیوار مشت میزد دستش داشت خون میومد بدو بدو رفتم سمتش )
-جیمین داری چیکارمیکنی !؟دستت دار خون میاد بسه کن !(نگران)
«جیمین با چشمای بغضی و قرمز برگشت سمتم »
+ا/ت از اینجا برو الان حالم خوب نیست ممکنه بلایی سرت بیارم !
«با این حرفش ترسیدم اما نمیتونستم با این حالش ولش کنم »
-نخیر با این حال ولت نمی کنم !
+ا/ت گفتم برو(داد)
-جیمین یادت بهت چیه گفتم ،گفتم وقتی عصبانی یه نفس عمیق بکشه به چیزای خوب فکر کن !(ترسید)
(خیلی عصبانی بودم اما سعی کردم به حرف ا/ت گوش کنم یه نفس عمیق کشیدم و بع اون خاطر فکر کردم عصبانیتم بهتر شد بود اما بغض داشت خفم میکرد رفت نشستم رو مبل دستم گذاشتم رو چشم و اشکام دون دون از رو صورتم سر میخوردن )
«دیدم دار گریه میکنه رفتم نشستم کنارش»
-جیمین چیشد!؟
+چرا…چرا..بدبختی ..های من تموم نمیشه ..خسته شدم دیگه …بسه ..بسه !(گریه)
-جیمین درست توضیح بد چیشد!؟
+اون مرتیک عوضی لی اومد بازم زهر اش رو ریخت اومد گفت دخترم میخاد باهات آشنا شه اگه ناراحتش کنی شرکت ازت میگیرم چند سال همشه دار همین کار میکنه من نخوام اون دختر شو ببینم باید کیو ببینم اخه !شرکت مهم نیست حتا اگه شرکتم بگیر بازم بیخیال من نمیشه !
-خیلی خوب آروم باش یه جوری حلش میکنیم !قول میدم !
«چن دقیقه بعد..»
«جیمین دیگه گریه نمی کرد منم رفتم جعبه کمک ها اولیه اوردم تا دستش پانسمان کنم »
+چیکار میکنی !؟
-دست زخمی شد اگه میخوای عفونت نکن باید پنسمانش کنم !
+نمیخواد ولش کن !
-جیمین لجبازی نکن(جدی )
«دستش گرفتم پانسمانش کردم »
+چرا اینکار میکنی !؟
-چیکار !؟
+چرا باهام خوبی !؟چرا کمکم میکنی !؟چرا زخم هامو پانسمان میکنی !؟
-خب به عنوان مشاوره ای که بیمارش دوستاش هستن و توم یکی از دوستای من حساب میشی دارم وظیفم انجام میدم !
+دیگه این کار نکن !
-چرا!؟
+باعث میشه اشتباه برداشت کنم الکی خوشحال شم و ذوق کنم !
«با تعجب نگاش میکردم که پاشد رفت بالا منظورش چیه !؟یعنی فکر میکنه من دوسش دارم و این باعث میشه خوشحال شه !؟اوففف دارم دیونه میشم خدایا اما فقط میدونم از حرفش خوشحال شدم »
ادامه دارد….
«ببخشید دیر شد دیشب ویسگون اصلا بالا نمیومد نمیدونم چرا اینطوری شد بود ☺️»
(ویو جیمین ..)
«کل دیشب با فکر حرکتی که ا/ت زد لبخند به لبم می شسته ادما برای من رو مخ هستن اما ا/ت فرق دار اون انگار ..انگار برای من خاص »
(صبح با صدا گوشیم از خواب بیدار شدم و تماس وصل کردم)
+اگه کارت مهم نباش همین الان میکشمت !(خوابالو)
*قربان اقای لی اومدن میخوان شما رو ببین !
(با شنید اسم لی بلند شدم رو تخت نشستم )
+اقای لی!؟
*بله
+خیلی خوب الان میام !(تماس قط کرد )
«ویو ا/ت…»
(صبح با نوری که داشتم مستقیم تو صورت میخورد بیدار شدم ساعت گوشیم چک کردم ساعت ۱۰:۳۰ بود رفتم دستشویی کارای لازم انجام دادم و رفتم پاین صبحونه بخورم که تو راه جیمین دیدم که همزمان که میومد سمت پله ها لباسش درست میکرد)
-صبح بخیر !(لبخند)
+صبح توم بخیر (لبخند)
«جیمین بعدش با عجله رفت پاین »
-وااا چشه !؟(اروم)
«رفتم پاین یه صبحونه خوردم اومدم بالا تو اتاقم یه حموم رفتم اومد بیرون داشتم موهامو شونه میکردم که صدا شکسته چیزی اومد ترسیدم بدو بدو رفتم پاین»
«ویو جیمین ..»
(رفتم پیش اقای لی )
+سلام اقای لی (خشک )
*اووو جیمین شی بلخر تو رو دیدیم (نیشخند)
+چیزی شد اقای لی!؟
*ببین جیمین شی دخترم لارا میخواد با تو آشنا بشه از تو خوشش اومد امشب میاد اینجا اگه دخترم اذیت کنی یا ناراحتش کنی شرکتت تو خواب میبینی فهمیدی ؟
+چیه!؟اقای لی من بهتون گفتم علاقه ای ندارم با دختر تون آشنا بشم !(جدی)
*من ازت نظر خواستم !؟فقط بهت اطلاع دادم !
+اما من…
«قبل این که جیمین چیز بگه لی رفت »
(از عصبانیت باز دیونه شد بودم اون مرتیک عوضی باز زهرش ریخت از اعصبانیت گلدون روی میز رو برداشتم محکم کوبندم زمین )
«ویو ا/ت..»
(رفتم پایین دیدم گلدون شکسته هزار تیک شد جیمین خیلی محکم به دیوار مشت میزد دستش داشت خون میومد بدو بدو رفتم سمتش )
-جیمین داری چیکارمیکنی !؟دستت دار خون میاد بسه کن !(نگران)
«جیمین با چشمای بغضی و قرمز برگشت سمتم »
+ا/ت از اینجا برو الان حالم خوب نیست ممکنه بلایی سرت بیارم !
«با این حرفش ترسیدم اما نمیتونستم با این حالش ولش کنم »
-نخیر با این حال ولت نمی کنم !
+ا/ت گفتم برو(داد)
-جیمین یادت بهت چیه گفتم ،گفتم وقتی عصبانی یه نفس عمیق بکشه به چیزای خوب فکر کن !(ترسید)
(خیلی عصبانی بودم اما سعی کردم به حرف ا/ت گوش کنم یه نفس عمیق کشیدم و بع اون خاطر فکر کردم عصبانیتم بهتر شد بود اما بغض داشت خفم میکرد رفت نشستم رو مبل دستم گذاشتم رو چشم و اشکام دون دون از رو صورتم سر میخوردن )
«دیدم دار گریه میکنه رفتم نشستم کنارش»
-جیمین چیشد!؟
+چرا…چرا..بدبختی ..های من تموم نمیشه ..خسته شدم دیگه …بسه ..بسه !(گریه)
-جیمین درست توضیح بد چیشد!؟
+اون مرتیک عوضی لی اومد بازم زهر اش رو ریخت اومد گفت دخترم میخاد باهات آشنا شه اگه ناراحتش کنی شرکت ازت میگیرم چند سال همشه دار همین کار میکنه من نخوام اون دختر شو ببینم باید کیو ببینم اخه !شرکت مهم نیست حتا اگه شرکتم بگیر بازم بیخیال من نمیشه !
-خیلی خوب آروم باش یه جوری حلش میکنیم !قول میدم !
«چن دقیقه بعد..»
«جیمین دیگه گریه نمی کرد منم رفتم جعبه کمک ها اولیه اوردم تا دستش پانسمان کنم »
+چیکار میکنی !؟
-دست زخمی شد اگه میخوای عفونت نکن باید پنسمانش کنم !
+نمیخواد ولش کن !
-جیمین لجبازی نکن(جدی )
«دستش گرفتم پانسمانش کردم »
+چرا اینکار میکنی !؟
-چیکار !؟
+چرا باهام خوبی !؟چرا کمکم میکنی !؟چرا زخم هامو پانسمان میکنی !؟
-خب به عنوان مشاوره ای که بیمارش دوستاش هستن و توم یکی از دوستای من حساب میشی دارم وظیفم انجام میدم !
+دیگه این کار نکن !
-چرا!؟
+باعث میشه اشتباه برداشت کنم الکی خوشحال شم و ذوق کنم !
«با تعجب نگاش میکردم که پاشد رفت بالا منظورش چیه !؟یعنی فکر میکنه من دوسش دارم و این باعث میشه خوشحال شه !؟اوففف دارم دیونه میشم خدایا اما فقط میدونم از حرفش خوشحال شدم »
ادامه دارد….
«ببخشید دیر شد دیشب ویسگون اصلا بالا نمیومد نمیدونم چرا اینطوری شد بود ☺️»
۹.۳k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.