دوست برادرم پارت13
بعد حرفش راهش رو گرفت و رفت کفش هاش رو پوشید و بیرون رفت و پشتش در خونه رو محکم بست....
.........
و از طرف دیگه جیمین به شنیدن دوباره اسم نخس اون دختر حسابی کلافه شده بود دیگه میلی به صبحانه نداشت سرش رو بین دستاش گرفت و خودش رو ل*عنت کرد بی خبر قضاوتش کرده بود ...
بعد ده دقیقه جین برگشت ...چند تا کیسه هم دستش بود کیسه ها رو گذاشت که متوجه نبود میسو و صورت کلافه جیمین شد
جین:چه خبره ته پسر!....میسو کجاست ؟
جیمین کلافه دستی به صورتش کشید و گفت
جیمین:رفت
جین سری تکان داد و نگاهی به ساعتش انداخت وگفت
جین:هنوز که زود بود ..شاید کار داشته ...
و بعد کنار جیمین نشست که جیمین بی مقدمه گفت
جیمین:تو دیشب به میسو سپردی بیاد خونه ام!؟
جین سری تکان داد و گفت
جین:اره ...با اینکه خیلی درس داشت اما ازش خواستم بهت سر بزنه و مطمئن شه که برگشتی ....
و بعد چهره متاسفی به خودش گرفت
جین: احمق...کی دست از این هر شب مس*ت شدنت برمیداری داری خودتو نابود میکنی
جیمین با فهمیدن حقیقت بیشتر برای خودش متاسف شد که چرا سرش داد زد.....
(ساعت 8شب)
به خاطر امتحان امروز ش خیلی خسته بود کلید و از جیبش بیرون اورد و در رو باز کرد
وارد خونه شد اما همون لحظه متوجه صدا هایی از خونه شدانگار باز پسرا جمع شده بودن ولی امشب که شب پنجشنبه نبود!
داخل رفت اولین نفر که داشت نگاهش میکرد یون وو بود...بازم اون نگا*ه ک*ثیفش که باعث معذب شدن میسو میشه
جین:خسته نباشی دیر اومدی
میسو کلافه جواب داد
میسو:ممنون.... کلاسم طول کشید
وبعد راهی اتاقش شد ...اما هنوزم نگاه جیمین روش بود جیمین حس میکرد میسو ناراحت و کلافه بود که قطعا به خاطر دعوای صبحشون بود.....
یه تیشرت لانگ با یه شر*تک لی کوتاه پوشید چون برادرش خونه ست پس قطعا مشکلی نیست ... مشغول مرتب کردن کتاب هاش بود که در اتاقش باز شد و بعد بسته ...بدون نگاه کردن بهش گفت
میسو :برو بیرون یون وو
****
های🖐️
.........
و از طرف دیگه جیمین به شنیدن دوباره اسم نخس اون دختر حسابی کلافه شده بود دیگه میلی به صبحانه نداشت سرش رو بین دستاش گرفت و خودش رو ل*عنت کرد بی خبر قضاوتش کرده بود ...
بعد ده دقیقه جین برگشت ...چند تا کیسه هم دستش بود کیسه ها رو گذاشت که متوجه نبود میسو و صورت کلافه جیمین شد
جین:چه خبره ته پسر!....میسو کجاست ؟
جیمین کلافه دستی به صورتش کشید و گفت
جیمین:رفت
جین سری تکان داد و نگاهی به ساعتش انداخت وگفت
جین:هنوز که زود بود ..شاید کار داشته ...
و بعد کنار جیمین نشست که جیمین بی مقدمه گفت
جیمین:تو دیشب به میسو سپردی بیاد خونه ام!؟
جین سری تکان داد و گفت
جین:اره ...با اینکه خیلی درس داشت اما ازش خواستم بهت سر بزنه و مطمئن شه که برگشتی ....
و بعد چهره متاسفی به خودش گرفت
جین: احمق...کی دست از این هر شب مس*ت شدنت برمیداری داری خودتو نابود میکنی
جیمین با فهمیدن حقیقت بیشتر برای خودش متاسف شد که چرا سرش داد زد.....
(ساعت 8شب)
به خاطر امتحان امروز ش خیلی خسته بود کلید و از جیبش بیرون اورد و در رو باز کرد
وارد خونه شد اما همون لحظه متوجه صدا هایی از خونه شدانگار باز پسرا جمع شده بودن ولی امشب که شب پنجشنبه نبود!
داخل رفت اولین نفر که داشت نگاهش میکرد یون وو بود...بازم اون نگا*ه ک*ثیفش که باعث معذب شدن میسو میشه
جین:خسته نباشی دیر اومدی
میسو کلافه جواب داد
میسو:ممنون.... کلاسم طول کشید
وبعد راهی اتاقش شد ...اما هنوزم نگاه جیمین روش بود جیمین حس میکرد میسو ناراحت و کلافه بود که قطعا به خاطر دعوای صبحشون بود.....
یه تیشرت لانگ با یه شر*تک لی کوتاه پوشید چون برادرش خونه ست پس قطعا مشکلی نیست ... مشغول مرتب کردن کتاب هاش بود که در اتاقش باز شد و بعد بسته ...بدون نگاه کردن بهش گفت
میسو :برو بیرون یون وو
****
های🖐️
۲۰.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.