پارت نمد چند
پارت نمد چند
از دید ران
برگشتیم خونه ریکو بدون حرفی سریع رفت تو اتاق دلم میخواد بدونم داره چیکار میکنه
رفتم سمت اتاقش و آروم درو باز کردم دیدم یه دفتر قدیمی زیر دسته و خوابش برده رفتم نزدیکش و دیدم دفتر خاطراتشه نگاش کردم دیدم صورت ریکو و دفترش خیسه فهمیدم گریه کرده آروم ریکو رو گذاشتم رو تخت و رفتم سمت دفتر و خوندمش
برای همون روز
امروز بهترین روز زندگیم بود همیشه اذیت میشدم ولی هیچ وقت هیچی به مایکی نگفتم چون میدونستم اگه بگم بقیه آسیب میبینن و من نمیخواستم نه مایکی بخاطر من ناراحت شه نه بقیه آسیبی ببینن با اینکه سخت بود ولی نمیگفتم ولی امروز برای اولین بار حس ارامشو داشتم انگار جمله ای که نیاز داشتمو شنیدم خیلی خوشحالم چون ران اولین نفری بود که اینو بهم گفت و خیالمو راحت کرد حتی اگه دروغ بوده باشه بازم خوشحالم
( از اینجا به بعد برای ماه سومی هست که ریکو برای اولین بار رفت مدرسه یعنی ماه سوم پیشدبستانیش )
امروز کسی که فکر میکردم بهترین دوستمه یکی مثل بقیه درومد اونم مثل بقیه بود و پشت سرم حرف میزد و اذیتم کرد واقعا ازش انتظار نداشتم که باهام همچین کاری کنه
( اینجا هم برای اولین ماه اول راهنماییشه )
امروز خیلی حالم بد بود چند نفر ریختن سرم و میزدنم واقعا خیلی ناراحتم چون هر چیزی که درباره ی راهنماییم انتظار داشتم پوچ بود فکر میکردم بالاخره میتونم یه دوست داشته باشم زخمو زیلی برگشتم خونه وقتی مایکی پرسید گفتم بد جور افتادم آره افتادم ولی از خودم افتادم که همچین انتظار هایی داشتم
بعد دفترشو گذاشتم سر جاش
واقعا انتظار نداشتم که اینقدر اذیت شده باشه ولی هیچی نگفته باشه اون حتی از پیشدبستانی هم همه چیزی خوب میفهمید و درک میکرد اون خیلی قویه من دروغ نمیگم پای حرفم میمونم دیگه نمیزارم سختیی بکشه
ببخشید کوتاه بود
از دید ران
برگشتیم خونه ریکو بدون حرفی سریع رفت تو اتاق دلم میخواد بدونم داره چیکار میکنه
رفتم سمت اتاقش و آروم درو باز کردم دیدم یه دفتر قدیمی زیر دسته و خوابش برده رفتم نزدیکش و دیدم دفتر خاطراتشه نگاش کردم دیدم صورت ریکو و دفترش خیسه فهمیدم گریه کرده آروم ریکو رو گذاشتم رو تخت و رفتم سمت دفتر و خوندمش
برای همون روز
امروز بهترین روز زندگیم بود همیشه اذیت میشدم ولی هیچ وقت هیچی به مایکی نگفتم چون میدونستم اگه بگم بقیه آسیب میبینن و من نمیخواستم نه مایکی بخاطر من ناراحت شه نه بقیه آسیبی ببینن با اینکه سخت بود ولی نمیگفتم ولی امروز برای اولین بار حس ارامشو داشتم انگار جمله ای که نیاز داشتمو شنیدم خیلی خوشحالم چون ران اولین نفری بود که اینو بهم گفت و خیالمو راحت کرد حتی اگه دروغ بوده باشه بازم خوشحالم
( از اینجا به بعد برای ماه سومی هست که ریکو برای اولین بار رفت مدرسه یعنی ماه سوم پیشدبستانیش )
امروز کسی که فکر میکردم بهترین دوستمه یکی مثل بقیه درومد اونم مثل بقیه بود و پشت سرم حرف میزد و اذیتم کرد واقعا ازش انتظار نداشتم که باهام همچین کاری کنه
( اینجا هم برای اولین ماه اول راهنماییشه )
امروز خیلی حالم بد بود چند نفر ریختن سرم و میزدنم واقعا خیلی ناراحتم چون هر چیزی که درباره ی راهنماییم انتظار داشتم پوچ بود فکر میکردم بالاخره میتونم یه دوست داشته باشم زخمو زیلی برگشتم خونه وقتی مایکی پرسید گفتم بد جور افتادم آره افتادم ولی از خودم افتادم که همچین انتظار هایی داشتم
بعد دفترشو گذاشتم سر جاش
واقعا انتظار نداشتم که اینقدر اذیت شده باشه ولی هیچی نگفته باشه اون حتی از پیشدبستانی هم همه چیزی خوب میفهمید و درک میکرد اون خیلی قویه من دروغ نمیگم پای حرفم میمونم دیگه نمیزارم سختیی بکشه
ببخشید کوتاه بود
۶.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.