𝑀𝓎 𝒸𝒽𝒶𝓇𝓂𝒾𝓃𝑔 𝒹𝒶𝒹 『בבی جـذاب مـن』 p.t:²³
ویو ا.ت:
برگشتم و بوسه ای به لبای جونگکوک زدم بعدم دوباره سرم رو گزاشتم رو سینش
تهیونگ و یونا از دستشویی اومدن و فیلم رو تا آخر باهم دیدیم وقتی فیلم تموم شد نگاهی به ساعت کردم ساعت یک بود یونا و تهیونگ وسایلشونو جمع کردن تا برگردن خونشون رعد و برقی زد و بارون شروع به بارش کرد من و جونگکوک هم برای بدرقه رفتیم تو حیاط عمارت..یونا و تهیونگ سوار ماشینشون شدن و رفتن
+ا.ت زود برو خونه یه وقت سرما میخوریا
_نخیرم...جونگکوکی بیا بریم زیر بارون قدم بزنیم
+نوچ سرما میخوری
_نههه تروخدااا
+آخه من چجوری با نگاه کردن به اون فیس کیوتت بهت بگم نه و ناراحتت کنم...خیلی خب برو کاپشنتو بپوش بریم
سریع رفتم تو خونه و موهام که یونا واسم خرگوشی بسته بود رو باز کردم بعدم کاپشنم رو پوشیدم و رفتم تو حیاط جونگکوک هم کُتش رو پوشید و رفتیم بیرون
خیابونا خیلی خلوت بودن و فقط من و جونگکوک بودیم که داشتیم قدم میزدیم جونگکوک منو کشوند سمت خودش و به قدم زدنمون ادامه دادیم بعد چند دقیقه من دیگه خسته شده بودم
_ددی من خسته شدممم
+خودت گفتی بیاییم بیب
_میشه کولم کنی؟
+هوففف تو چقد پر رویی ا.ت
_تلوخدا (کیوت)
+بیا بالا
رفتم رو کولش و بعد از خستگی چیزی نفهمیدم و خوابم برد
بعد چند ساعت چشمام رو باز کردم و دیدم رو تخت تو بغل جونگکوکم ولی هنوز شب بود
سریع بغلش رو پس زدم اونم که عادت داشت همیشه با بالا تنه لخت میومد رو تخت رفتم و رو شکمش نشستم..بعدم بیدارش کردم
+چیه چیشده
_مثل اینکه تو نمیخای منو به فا**ک بدی؟..هوم؟
+چی؟..پس خودت با پای خودت اومدی تو تله من
_تله تو خیلی خوبه توش خیلی بهم خوش میگذره
لباسی که تنم بود خیلی لش بود و یقهش شل و ول بود و شونهم معلوم بود
از توی خماری چشمای جونگکوک میتونستم بفهمم که تحر**یک شده پس منو انداخت رو تخت و روم خیمه زد..(اسمات)
صبح شد و با دل درد شدیدی از خواب پاشدم جونگکوک کنارم نبود منم اول فکر کردم حتما پایین منتظر منه پس لباسام رو پوشیدم و موهای بلندم رو شونه کردم و بستم بعدم رفتم طبقه پایین اما جونگکوک نبود
_آهای تو جونگکوک رو ندیدی؟
خدمتکار: صبح که بیدار شدن یه راست رفتن بیرون خانم
_کجا رفت؟
خدمتکاره داشت به زور خندش رو کنترل میکرد
خدمتکار: مگه به ما میگن خانم؟ (درحال کنترل خنده)
یه چشم قره بهش رفتم و برگشتم تو اتاق...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
برگشتم و بوسه ای به لبای جونگکوک زدم بعدم دوباره سرم رو گزاشتم رو سینش
تهیونگ و یونا از دستشویی اومدن و فیلم رو تا آخر باهم دیدیم وقتی فیلم تموم شد نگاهی به ساعت کردم ساعت یک بود یونا و تهیونگ وسایلشونو جمع کردن تا برگردن خونشون رعد و برقی زد و بارون شروع به بارش کرد من و جونگکوک هم برای بدرقه رفتیم تو حیاط عمارت..یونا و تهیونگ سوار ماشینشون شدن و رفتن
+ا.ت زود برو خونه یه وقت سرما میخوریا
_نخیرم...جونگکوکی بیا بریم زیر بارون قدم بزنیم
+نوچ سرما میخوری
_نههه تروخدااا
+آخه من چجوری با نگاه کردن به اون فیس کیوتت بهت بگم نه و ناراحتت کنم...خیلی خب برو کاپشنتو بپوش بریم
سریع رفتم تو خونه و موهام که یونا واسم خرگوشی بسته بود رو باز کردم بعدم کاپشنم رو پوشیدم و رفتم تو حیاط جونگکوک هم کُتش رو پوشید و رفتیم بیرون
خیابونا خیلی خلوت بودن و فقط من و جونگکوک بودیم که داشتیم قدم میزدیم جونگکوک منو کشوند سمت خودش و به قدم زدنمون ادامه دادیم بعد چند دقیقه من دیگه خسته شده بودم
_ددی من خسته شدممم
+خودت گفتی بیاییم بیب
_میشه کولم کنی؟
+هوففف تو چقد پر رویی ا.ت
_تلوخدا (کیوت)
+بیا بالا
رفتم رو کولش و بعد از خستگی چیزی نفهمیدم و خوابم برد
بعد چند ساعت چشمام رو باز کردم و دیدم رو تخت تو بغل جونگکوکم ولی هنوز شب بود
سریع بغلش رو پس زدم اونم که عادت داشت همیشه با بالا تنه لخت میومد رو تخت رفتم و رو شکمش نشستم..بعدم بیدارش کردم
+چیه چیشده
_مثل اینکه تو نمیخای منو به فا**ک بدی؟..هوم؟
+چی؟..پس خودت با پای خودت اومدی تو تله من
_تله تو خیلی خوبه توش خیلی بهم خوش میگذره
لباسی که تنم بود خیلی لش بود و یقهش شل و ول بود و شونهم معلوم بود
از توی خماری چشمای جونگکوک میتونستم بفهمم که تحر**یک شده پس منو انداخت رو تخت و روم خیمه زد..(اسمات)
صبح شد و با دل درد شدیدی از خواب پاشدم جونگکوک کنارم نبود منم اول فکر کردم حتما پایین منتظر منه پس لباسام رو پوشیدم و موهای بلندم رو شونه کردم و بستم بعدم رفتم طبقه پایین اما جونگکوک نبود
_آهای تو جونگکوک رو ندیدی؟
خدمتکار: صبح که بیدار شدن یه راست رفتن بیرون خانم
_کجا رفت؟
خدمتکاره داشت به زور خندش رو کنترل میکرد
خدمتکار: مگه به ما میگن خانم؟ (درحال کنترل خنده)
یه چشم قره بهش رفتم و برگشتم تو اتاق...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
۱۶.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.