دکتر مافیا پارت ۱۸
ویو تهیونگ
بعد از اینکه ا/ت رفت ناراحت شدم
واییی چرا من نمیتونم بهش بگم
کوک: بهش نگفتی مگه نه
تهیونگ: به نظرت راحته
کوک: باید بگی
تهیونگ: اگه ردم کنه؟
کوک: ردت کنه بهتره یا بره و تا آخر عمرت پشیمون باشی که چرا بهش نگفتی؟
آنا : یکی بهم چخبره
کوک: بگم
تهیونگ: *با سر تایید میکنه*
کوک: تهیونگ عاشقه عاشق ا/ت
آنا : چییییی اینکه خیلی خوبه بهش نگفتی چرا
تهیونگ: میترسم ردم کنه
انا: نترس من از مطمعن مطمعن ترم که قبول میکنه
تهیونگ: ازکجا مطمعنی
آنا: تا نگی بهش نمیگم بعدشم امروز آخرین فرصته تا بهش نگفتی هم حق اومدن به خونه رو نداری زودباش یه تیپ بزن برو دنبال ا/ت
کوک: دقیقا بروووو
تهیونگ: هعی باشه
رفتم بالا و اماده شدم و رفتم دنبال ا/ت
*اون اتفاق ها تا زمانی که ا/ت با گو وون حرف میزد*
رفتم یه طلا فروشی و یه حلقه ی خوشگل خریدم رفتم ا/ت و دیدم و صداش کردم که دیدم با یه پسره
پسره گفت عروسی
* بعد اون اتفاق ها*
وقتی ا/ت گفت چند وقت دیگه عروسیه پسره با دختره هست خیلیی خوشحال شدم
بهش پیشنهاد دادم بریم کافه اونجا هم بهش میگم
رفتیم و یه جا نشستیم که گارسون اومد
...... : سلام خوش آمدید چی میل دارید
تهیونگ: من قهوه میخورم تو چی؟
ا/ت: منم قهوه میخورم
....: الان میارم*رفت*
تهیونگ و ا/ت : من باید یه چی رو بهت بگم
تهیونگ: اول تو بگو
ا/ت : نه نه تو بگو بعدش من میگم
تهیونگ: باشه(نفس عمیق کشید) ا/ت راستش
...: بفرمایید سفارش هاتون*قهوه ها رو میزاره و میره*
تهیونگ: هعییی خوب داشتم میگفتم ا/ت من... من عاشقتم دوست دارم
ا/ت: چ....چییی واقعا؟
تهیونگ: آره قبول میکنی؟
ا/ت : منم دوست دارم عاشقتم قبولههه
تهیونگ: پس*زانو میزنه و از جیبش یه جعبه ای برمیداره و بازش میکنه*
ا/ت فرشته ای که باعث شد دوباره زندگی رنگ بگیره قبول میکنی که واسه یه عمر با من زندگی کنی؟
ا/ت: بله بله قبول میکنم* میپره بغلش و کسایی که تو کافه بودن هم براشون دست میزنن*
بعدش دیگه حلقه رو دست ا/ت میندازه و میرن خونه
ویو ا/ت
وقتی تهیونگ پیشنهاد داد بریم کافه با خودم گفتم این تنها فرصته و قبول کردم
تو کافه وقتی بهم گفت دوسم داره هنگ کردم واقعا عشقم یه طرفه نبود خیلی خوشحالم بعد از اون رفتیم خونه
ویو ادمین جون ......
بعد از اینکه ا/ت رفت ناراحت شدم
واییی چرا من نمیتونم بهش بگم
کوک: بهش نگفتی مگه نه
تهیونگ: به نظرت راحته
کوک: باید بگی
تهیونگ: اگه ردم کنه؟
کوک: ردت کنه بهتره یا بره و تا آخر عمرت پشیمون باشی که چرا بهش نگفتی؟
آنا : یکی بهم چخبره
کوک: بگم
تهیونگ: *با سر تایید میکنه*
کوک: تهیونگ عاشقه عاشق ا/ت
آنا : چییییی اینکه خیلی خوبه بهش نگفتی چرا
تهیونگ: میترسم ردم کنه
انا: نترس من از مطمعن مطمعن ترم که قبول میکنه
تهیونگ: ازکجا مطمعنی
آنا: تا نگی بهش نمیگم بعدشم امروز آخرین فرصته تا بهش نگفتی هم حق اومدن به خونه رو نداری زودباش یه تیپ بزن برو دنبال ا/ت
کوک: دقیقا بروووو
تهیونگ: هعی باشه
رفتم بالا و اماده شدم و رفتم دنبال ا/ت
*اون اتفاق ها تا زمانی که ا/ت با گو وون حرف میزد*
رفتم یه طلا فروشی و یه حلقه ی خوشگل خریدم رفتم ا/ت و دیدم و صداش کردم که دیدم با یه پسره
پسره گفت عروسی
* بعد اون اتفاق ها*
وقتی ا/ت گفت چند وقت دیگه عروسیه پسره با دختره هست خیلیی خوشحال شدم
بهش پیشنهاد دادم بریم کافه اونجا هم بهش میگم
رفتیم و یه جا نشستیم که گارسون اومد
...... : سلام خوش آمدید چی میل دارید
تهیونگ: من قهوه میخورم تو چی؟
ا/ت: منم قهوه میخورم
....: الان میارم*رفت*
تهیونگ و ا/ت : من باید یه چی رو بهت بگم
تهیونگ: اول تو بگو
ا/ت : نه نه تو بگو بعدش من میگم
تهیونگ: باشه(نفس عمیق کشید) ا/ت راستش
...: بفرمایید سفارش هاتون*قهوه ها رو میزاره و میره*
تهیونگ: هعییی خوب داشتم میگفتم ا/ت من... من عاشقتم دوست دارم
ا/ت: چ....چییی واقعا؟
تهیونگ: آره قبول میکنی؟
ا/ت : منم دوست دارم عاشقتم قبولههه
تهیونگ: پس*زانو میزنه و از جیبش یه جعبه ای برمیداره و بازش میکنه*
ا/ت فرشته ای که باعث شد دوباره زندگی رنگ بگیره قبول میکنی که واسه یه عمر با من زندگی کنی؟
ا/ت: بله بله قبول میکنم* میپره بغلش و کسایی که تو کافه بودن هم براشون دست میزنن*
بعدش دیگه حلقه رو دست ا/ت میندازه و میرن خونه
ویو ا/ت
وقتی تهیونگ پیشنهاد داد بریم کافه با خودم گفتم این تنها فرصته و قبول کردم
تو کافه وقتی بهم گفت دوسم داره هنگ کردم واقعا عشقم یه طرفه نبود خیلی خوشحالم بعد از اون رفتیم خونه
ویو ادمین جون ......
۲۹.۷k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.