{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۵۸
ات چشم هایش رو بسته بود با خیس شدن صورت اش چشم ایش رو باز کرد درست به شانه جیمین شلیک کرده بودن خ*ون دست جیمین بود که رویه صورت اش ریخت
با لکنت و نگرانی با گریه میخواست بگه که چشم هایش سیاهی رفت و از حال رفت جیمین نگران داد زد
جیمین : ات ............... ات چشماتو باز کن ..........
بلخره یونگی رسید و با جیمین کمک کرد تا ات رو زود از اونجا بالا بکشه و رویه زمین ات رو گذاشت سر اش رو گذاشته بود رویه پایه یونگی هوسوک جین و خانواده جیمین همه اومدن ها یون نی سان یانگ هی همشون نگران اومدن جیمین با نگرانی گفت
یونگی: از دستت خ*ون میام
م/ج : پسرم دستت
جیمین : من خوبم
جیمین ات رو براید استایل بغل گرفت و یونگی گفت
یونگی : ببرش اوتاقش
جیمین سری تکون داد و به سمت اوتاق رفت
هوسوک : کی جرعت کرده همچین کاری بکنه
تهیونگ : خوب معلومه
یونگی: الآن نه
هوسوک عصبی گفت
هوسوک : میگی همینجوری بیخیال بشم اگه این به ات میخورد چی
یونگی: هوسوک ........
تهیونگ : آقای مین یونگی هوسوک راست میگه
نامجون : تهیونگ الآن وقتش نیست
جین با ارومی گفت
جین : نظره خوبی نیست شاید اونها آمدن اینکارو کردن تا هوسوک رو به دنباله خودشون بکشه هرچی باشه وارث مین ها هستش
تهیونگ : اینم درسته
هوسوک عصبی و کلافه گفت
هوسوک : اوففففف
》》》》》》》》》》》》》
خیلی آروم رویه تخت گذاشت اش
و ملافه رو اش کشید دستمال رو برداشت و صورت اش که خونی بود رو تمیز کرد
درد شانه اش سانیه به سانیه بیشتر میشد ولی بهش اهمیت نداد و موهایه ات رو نوازش میکرد یونگی و دکتر وارد اتاق شدن
جیمین از رویه تخت بلند شد و دکتر سمت اش هجوم پیدا کرد
یونگی : جیمین دستت خ*ون ریزی داره
جیمین : اول ات حالش خوب شه
بعد از ماینه ات دکتر روبه یونگی و جیمین کرد و گفت
دکتر: هالشون خوبه فقد شکه شدن
یونگی: خدا رو شکر
یونگی روبه جیمین کرد و گفت
یونگی: برو دستتو پانسمان کن
جیمین : لازم نیست باید بفهمم کی میخواست به ات شلیک کنه
یونگی شکه به جیمین نگاه کرد
یونگی ؛ به ات شلیک میکرد
جیمین : آره وقتی خودشو به سمت پایین انداخت تیر به دست من خورد
بازوش درد گرفت و دست اش رو روش گذاشت یونگی نگران گفت
یونگی : خوبی
جیمین: خوبم
جیمین راه اوفتاد که بره اما یونگی مانع رفتن اش شد
یونگی نمیدونست که چجوری جیمین رو قانع کنه پس گفت
یونگی : اگه تو بری به ات چی بگم خودشم دید که دستت تیر خورده
جیمین سکوت کرد و تو فکر فروع رفت
》》》》》》》》》》》》》
تهیونگ : من که امشب عمارت اقایه مین رو ول نمیکنم حتما دشمن هاش امشب هم سراقش میان
نامجون : درست میگین شما و جیمین جونکوک همراه با هوسوک همینجا امشب بمونید
یونگی که از پله ها به سمت سالون میامد گفت
یونگی: لازم نیست
مادر جیمین نگران گفت
م/ج : جیمین حالش چطوره
یونگی نگاه اش رو به مادر جیمین دوخت و رویه مبل نشست
یونگی: بزور مجبورش کردم تا بازو شو پانسمان کنه
نامجون: یونگی بزار پسرا امشبو اینجا بمونن
یونگی : گفتم که لازم نیست
هوسوک : اقایه نامجون شما هم اینجا بمونید
نامجون: چرا که پسرم زخمی شده و عروسم حالش خوب نیست در روز هایه سخت باید همه کنار هم باشیم...
بخواطر یکی از فالو ورام گذاشتم
اومید وارم خوشون بیاد
پارت ۵۸
ات چشم هایش رو بسته بود با خیس شدن صورت اش چشم ایش رو باز کرد درست به شانه جیمین شلیک کرده بودن خ*ون دست جیمین بود که رویه صورت اش ریخت
با لکنت و نگرانی با گریه میخواست بگه که چشم هایش سیاهی رفت و از حال رفت جیمین نگران داد زد
جیمین : ات ............... ات چشماتو باز کن ..........
بلخره یونگی رسید و با جیمین کمک کرد تا ات رو زود از اونجا بالا بکشه و رویه زمین ات رو گذاشت سر اش رو گذاشته بود رویه پایه یونگی هوسوک جین و خانواده جیمین همه اومدن ها یون نی سان یانگ هی همشون نگران اومدن جیمین با نگرانی گفت
یونگی: از دستت خ*ون میام
م/ج : پسرم دستت
جیمین : من خوبم
جیمین ات رو براید استایل بغل گرفت و یونگی گفت
یونگی : ببرش اوتاقش
جیمین سری تکون داد و به سمت اوتاق رفت
هوسوک : کی جرعت کرده همچین کاری بکنه
تهیونگ : خوب معلومه
یونگی: الآن نه
هوسوک عصبی گفت
هوسوک : میگی همینجوری بیخیال بشم اگه این به ات میخورد چی
یونگی: هوسوک ........
تهیونگ : آقای مین یونگی هوسوک راست میگه
نامجون : تهیونگ الآن وقتش نیست
جین با ارومی گفت
جین : نظره خوبی نیست شاید اونها آمدن اینکارو کردن تا هوسوک رو به دنباله خودشون بکشه هرچی باشه وارث مین ها هستش
تهیونگ : اینم درسته
هوسوک عصبی و کلافه گفت
هوسوک : اوففففف
》》》》》》》》》》》》》
خیلی آروم رویه تخت گذاشت اش
و ملافه رو اش کشید دستمال رو برداشت و صورت اش که خونی بود رو تمیز کرد
درد شانه اش سانیه به سانیه بیشتر میشد ولی بهش اهمیت نداد و موهایه ات رو نوازش میکرد یونگی و دکتر وارد اتاق شدن
جیمین از رویه تخت بلند شد و دکتر سمت اش هجوم پیدا کرد
یونگی : جیمین دستت خ*ون ریزی داره
جیمین : اول ات حالش خوب شه
بعد از ماینه ات دکتر روبه یونگی و جیمین کرد و گفت
دکتر: هالشون خوبه فقد شکه شدن
یونگی: خدا رو شکر
یونگی روبه جیمین کرد و گفت
یونگی: برو دستتو پانسمان کن
جیمین : لازم نیست باید بفهمم کی میخواست به ات شلیک کنه
یونگی شکه به جیمین نگاه کرد
یونگی ؛ به ات شلیک میکرد
جیمین : آره وقتی خودشو به سمت پایین انداخت تیر به دست من خورد
بازوش درد گرفت و دست اش رو روش گذاشت یونگی نگران گفت
یونگی : خوبی
جیمین: خوبم
جیمین راه اوفتاد که بره اما یونگی مانع رفتن اش شد
یونگی نمیدونست که چجوری جیمین رو قانع کنه پس گفت
یونگی : اگه تو بری به ات چی بگم خودشم دید که دستت تیر خورده
جیمین سکوت کرد و تو فکر فروع رفت
》》》》》》》》》》》》》
تهیونگ : من که امشب عمارت اقایه مین رو ول نمیکنم حتما دشمن هاش امشب هم سراقش میان
نامجون : درست میگین شما و جیمین جونکوک همراه با هوسوک همینجا امشب بمونید
یونگی که از پله ها به سمت سالون میامد گفت
یونگی: لازم نیست
مادر جیمین نگران گفت
م/ج : جیمین حالش چطوره
یونگی نگاه اش رو به مادر جیمین دوخت و رویه مبل نشست
یونگی: بزور مجبورش کردم تا بازو شو پانسمان کنه
نامجون: یونگی بزار پسرا امشبو اینجا بمونن
یونگی : گفتم که لازم نیست
هوسوک : اقایه نامجون شما هم اینجا بمونید
نامجون: چرا که پسرم زخمی شده و عروسم حالش خوب نیست در روز هایه سخت باید همه کنار هم باشیم...
بخواطر یکی از فالو ورام گذاشتم
اومید وارم خوشون بیاد
۲.۸k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.