VANSHAT
VANSHAT
روبه جونگوک کردی و خودت لوس کردی و چشماتو ریز کردی گفتی
چاگی دوستم اومده برم یکذره باهاش حرف بزنم؟
رو بهت کرد و با ابهت و اخم روی پیشونیش ک نقش بسته بود گفت
یعنی میخوای توی این روز ولم کنی؟
تک خنده ای کردی و یدونه آروم زدی به بازوش گفتی
یا من تورو ول نکردم که دوستم بعد از چند سال از خارج به هوای من اومده کره فقط میخوام باهاش حرف بزنم زودی میام باشه؟
توی سکوت بهت خیره شده بود و هیچی نمیگفت مجددا ضربه ای به بازوش زدی و حرفتو تکرار کردی))باشه عشقم؟
به زور باشه ای گفت بوسه ای روی فکش کاشتی و بازوی عشقت ک تازه چند دقیقه پیش شده بود شوهرت رو ول کردی و از سالن عروسی زدی بیرون و رفتی توی محوطه ی باغ عروسی تا با دوستت حرف بزنی با دیدنش آروم آروم با کفشای پاشنه بلند و لباس عروس سفیدت به سمتش میری
سوجینااا
همدیگرو بقل میکنید و به سمت یکی از اتاقای باغ حرکت میکنید.......
بعد از کلی احوال پرسی با سوجین با خنده ای گفتی
راستی جنابعالی قصد نداری بنده خاله بشم زود باش ازدواج کن دیگ
سوجین بهت نگاهی انداخت و لبخند ریزی زد ولی بعدش سریع لبخندشو خورد و نگاهشو داد به زمین....
با تعجب و نگرانی ازش پرسیدی
یاا چیشدی از حرفم ناراحت شدی؟
نگاهشو داد به چشمات ک نگرانی و استرس رو از توی چشماش خوندی سوجین با اکراه گفت
راستش ا.ت میخواستم ی چیزی بهت بگم ولی...ولی از گفتنش میترسم
کم کم نگران شدی و استرسی کل وجودت رو پر کرده بود آروم لب زدی
میشه واضح حرف بزنی سوجین حالم داره بد میشه
سوجین با بغضی ک توی چشماش بود با ترس شروع میکنه به صحبت کردن
من نمیخوام توی روز عروسیت همیچین چیزی بهت بگم و این روز برات بشه عضا ولی....
بعد از مکثی دوباره ادامه داد
ولی باید بدونی حقته ک بدونی
رنگ صورتت پریده بود سکوت کرده بودی ترجیح دادی بدون اینکه بپری وسط حرف سوجین بزاری اون بدون معطلی حرفشو بگه تا بلکه از نگرانیت کم بشه.....
سوجین کمی بیشتر بهت نزدیک شد و گفت
شغل جونگوک چیه؟!!
چشماتو ریز کردی و گفتی
معلومه خب تاجر هستش باهم از این طریق آشنا شدیم چطور مگ حالا چیزی شده؟!
سوجین با دستای لزرون و سردش دست تورو گرفت و گفت
ببین این شغل فقط برای پوششی هست تا برای کار های دیگ جونگوک چونکه در واقع....اون رئیس مافیاس......
با شنیدن این جمله بدنت سست شد.....
اشک توی چشمات جمع شد هی حرف سوجین توی مغزت اکو میشد....
اون مافیاس..شغل اون رئیس مافیاس...اون ی مافیا هستش.....
سرتو تکون دادی تا از شر افکارای بیخود توی مغزت خلاص بشی با لکنت و ترس لب زدی
یعنی من الان زن ی خلافکار شدم؟قراره با ی خلافکار یعنی رئیس مافیا زندگی کنم؟قراره با ی آدم کش بچه دار شم؟
اشکات سرازیر شدن سرتو انداختی پایین و با گریه گفتی
مگ من چیکار کردم چه کار اشتباهی توی زندگیم کردم که روزگارم این شد هاااا؟؟
سوجین تورو توی بقل کرد و سرتو آورد بالا تا اشکات رو پاک کنه با اشکی ک توی چشماش بود گفت
گریه نکن آرایشت خراب میشه..درکت میکنم ولی فقط باید باهاش کنار بیای تو دیگ زن اون هستی پس دیگه نباید به فکر دیگه ای باشی ا.ت....تازه جونگوک عاشق تو هستش مطمئن باش بهت هیچ آسیبی نمیزنه فقط مثل قبل وانمود کن که هیچی نمیدونی باشه ا.ت تو میتونی!
تو از پسش بر میای عزیزم
نگاهتون دادی به چشمای دوستت و با گریه گفتی
معلوم نیست تاحالا چند تا هرزه زیرش جون دادن.....چند تا آدم بیگاه به بدترین روش کشته شدن....چه شکنجه هایی کرده در حق دیگران...چه خلاف هایی کرده چه....
گریه ات شدید تر شد و نتوستی ادامه بدی......
با تقه ای ک به در خورد نگاهتونو به در دادید و سریع اشکاتو پاک کردی با شنیدن صدای خدمتکار ک اجازه میخواست تا بیاد تو نفس آسوده ای کشیدی از اینکه جونگوک نیست و بهش اجازه ی ورود دادی....
خدمتکار》خانم آقای جئون گفتن لطفا تشریف ببرین پیششون
سرتو تکون دادی و خدمتکار از اتاق خارج شد.....
بلند شدی سر وضعتو درست کردی و رو به سوجین گفتی
ای کاش هیچ وقت بهم نمیگفتی ای کاش.....
سوجین دیگه چیزی نگفت باهم از اتاق بردن رفتید و بعل از خداحافظی با سوجین وارد اتاق عروس شدی تا کمی آرایشتو تمدید کنی......
درحال رژ زدن بودی ک بوی عطر تلخی رو حس کردی متوجه ی حضور جونگوک شدی لبخند فیکی زدی و رو بهش شدی.....
جونگوک دستشو دور کمرت گذاشت و در حین اینکه نوازش بار میکشید دستشو روی کمرت گفت
چرا انقد دیر کردی نمیتونی طاقت دوریتو ندارم لیتل بیبی من؟
دستتو گزاشتم روی شونه هاش و بوسه ی سطحی روی لبش کاشتی گفتی
ببخشید ددی بیا حالا بریم سالن.....
دست همو گرفتید و باهم از اتاق خارج شدید و وارد سالن شدید....
توی این فکر بودی که ازش طلاق بگیری ولی تو برگه ی اینکه تا ابد مال اون بشی رو چند دقیقه پیش امضا کرده بودی♡:)
The End💋🥂
روبه جونگوک کردی و خودت لوس کردی و چشماتو ریز کردی گفتی
چاگی دوستم اومده برم یکذره باهاش حرف بزنم؟
رو بهت کرد و با ابهت و اخم روی پیشونیش ک نقش بسته بود گفت
یعنی میخوای توی این روز ولم کنی؟
تک خنده ای کردی و یدونه آروم زدی به بازوش گفتی
یا من تورو ول نکردم که دوستم بعد از چند سال از خارج به هوای من اومده کره فقط میخوام باهاش حرف بزنم زودی میام باشه؟
توی سکوت بهت خیره شده بود و هیچی نمیگفت مجددا ضربه ای به بازوش زدی و حرفتو تکرار کردی))باشه عشقم؟
به زور باشه ای گفت بوسه ای روی فکش کاشتی و بازوی عشقت ک تازه چند دقیقه پیش شده بود شوهرت رو ول کردی و از سالن عروسی زدی بیرون و رفتی توی محوطه ی باغ عروسی تا با دوستت حرف بزنی با دیدنش آروم آروم با کفشای پاشنه بلند و لباس عروس سفیدت به سمتش میری
سوجینااا
همدیگرو بقل میکنید و به سمت یکی از اتاقای باغ حرکت میکنید.......
بعد از کلی احوال پرسی با سوجین با خنده ای گفتی
راستی جنابعالی قصد نداری بنده خاله بشم زود باش ازدواج کن دیگ
سوجین بهت نگاهی انداخت و لبخند ریزی زد ولی بعدش سریع لبخندشو خورد و نگاهشو داد به زمین....
با تعجب و نگرانی ازش پرسیدی
یاا چیشدی از حرفم ناراحت شدی؟
نگاهشو داد به چشمات ک نگرانی و استرس رو از توی چشماش خوندی سوجین با اکراه گفت
راستش ا.ت میخواستم ی چیزی بهت بگم ولی...ولی از گفتنش میترسم
کم کم نگران شدی و استرسی کل وجودت رو پر کرده بود آروم لب زدی
میشه واضح حرف بزنی سوجین حالم داره بد میشه
سوجین با بغضی ک توی چشماش بود با ترس شروع میکنه به صحبت کردن
من نمیخوام توی روز عروسیت همیچین چیزی بهت بگم و این روز برات بشه عضا ولی....
بعد از مکثی دوباره ادامه داد
ولی باید بدونی حقته ک بدونی
رنگ صورتت پریده بود سکوت کرده بودی ترجیح دادی بدون اینکه بپری وسط حرف سوجین بزاری اون بدون معطلی حرفشو بگه تا بلکه از نگرانیت کم بشه.....
سوجین کمی بیشتر بهت نزدیک شد و گفت
شغل جونگوک چیه؟!!
چشماتو ریز کردی و گفتی
معلومه خب تاجر هستش باهم از این طریق آشنا شدیم چطور مگ حالا چیزی شده؟!
سوجین با دستای لزرون و سردش دست تورو گرفت و گفت
ببین این شغل فقط برای پوششی هست تا برای کار های دیگ جونگوک چونکه در واقع....اون رئیس مافیاس......
با شنیدن این جمله بدنت سست شد.....
اشک توی چشمات جمع شد هی حرف سوجین توی مغزت اکو میشد....
اون مافیاس..شغل اون رئیس مافیاس...اون ی مافیا هستش.....
سرتو تکون دادی تا از شر افکارای بیخود توی مغزت خلاص بشی با لکنت و ترس لب زدی
یعنی من الان زن ی خلافکار شدم؟قراره با ی خلافکار یعنی رئیس مافیا زندگی کنم؟قراره با ی آدم کش بچه دار شم؟
اشکات سرازیر شدن سرتو انداختی پایین و با گریه گفتی
مگ من چیکار کردم چه کار اشتباهی توی زندگیم کردم که روزگارم این شد هاااا؟؟
سوجین تورو توی بقل کرد و سرتو آورد بالا تا اشکات رو پاک کنه با اشکی ک توی چشماش بود گفت
گریه نکن آرایشت خراب میشه..درکت میکنم ولی فقط باید باهاش کنار بیای تو دیگ زن اون هستی پس دیگه نباید به فکر دیگه ای باشی ا.ت....تازه جونگوک عاشق تو هستش مطمئن باش بهت هیچ آسیبی نمیزنه فقط مثل قبل وانمود کن که هیچی نمیدونی باشه ا.ت تو میتونی!
تو از پسش بر میای عزیزم
نگاهتون دادی به چشمای دوستت و با گریه گفتی
معلوم نیست تاحالا چند تا هرزه زیرش جون دادن.....چند تا آدم بیگاه به بدترین روش کشته شدن....چه شکنجه هایی کرده در حق دیگران...چه خلاف هایی کرده چه....
گریه ات شدید تر شد و نتوستی ادامه بدی......
با تقه ای ک به در خورد نگاهتونو به در دادید و سریع اشکاتو پاک کردی با شنیدن صدای خدمتکار ک اجازه میخواست تا بیاد تو نفس آسوده ای کشیدی از اینکه جونگوک نیست و بهش اجازه ی ورود دادی....
خدمتکار》خانم آقای جئون گفتن لطفا تشریف ببرین پیششون
سرتو تکون دادی و خدمتکار از اتاق خارج شد.....
بلند شدی سر وضعتو درست کردی و رو به سوجین گفتی
ای کاش هیچ وقت بهم نمیگفتی ای کاش.....
سوجین دیگه چیزی نگفت باهم از اتاق بردن رفتید و بعل از خداحافظی با سوجین وارد اتاق عروس شدی تا کمی آرایشتو تمدید کنی......
درحال رژ زدن بودی ک بوی عطر تلخی رو حس کردی متوجه ی حضور جونگوک شدی لبخند فیکی زدی و رو بهش شدی.....
جونگوک دستشو دور کمرت گذاشت و در حین اینکه نوازش بار میکشید دستشو روی کمرت گفت
چرا انقد دیر کردی نمیتونی طاقت دوریتو ندارم لیتل بیبی من؟
دستتو گزاشتم روی شونه هاش و بوسه ی سطحی روی لبش کاشتی گفتی
ببخشید ددی بیا حالا بریم سالن.....
دست همو گرفتید و باهم از اتاق خارج شدید و وارد سالن شدید....
توی این فکر بودی که ازش طلاق بگیری ولی تو برگه ی اینکه تا ابد مال اون بشی رو چند دقیقه پیش امضا کرده بودی♡:)
The End💋🥂
۱۲.۵k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.