خلافکار قسمت ۲۴:
از تهیونگ خ.و.ن میرفت و انرژی اش رو داشت از دست میداد با درد شنا کرد سه ریون رو دید طرفش شنا کردو آوردش بیرون خودش هم اومد اما دوام نیاورد کنار سه ریون افتادو از هوش رفت ،پیرمردی از اونجا میگذشته زنگ زده آمبولانس،سه ریون چند دقیقه بعد توی بیمارستان بهوش اومد و سرفه کرد،سه ریون:من کجام؟تهیونگ کجاست؟چی شد یهو؟
سه ریون دید از اونطرف تهیونگ توی یه تختی بیهوشه از تختش اومد پایین رفت پیشش و گریه کرد
سه ریون:تهیونگ چرا تنها اومدی اخه؟خواهش میکنم بیدارشو!
سه ریون کمی بعد ترخیص شدو رفت که بره فرودگاه توی پارکی نشسته بود گریه میکرد تهیونگ چند دقیقه بعد بهوش اومد اصلا بدون اینکه ترخیص بشه با درد بلند شد رفت بیرون چیزی که بنظرش میومد سه ریون بود دنبالش میگشت یه سول داشت میرفت که بره عمارت از گوشی آدماش زنگ زد به جه هوا،جه هوا:یه سول تو معلومه کجایی؟
یه سول:یه کاری برام پیش اومد راستی خیلی وقته یه شام زن شوهری باهم نخوردیم امشب چطوره؟خبرای خوب خوب دارم روح یوری دیگه به آرامش میرسه!
یه سول بعد یکم حرف زدن قطع کرد اما وقتی برگشت دید آدماش روی زمین افتادن که کسی ازپشت سر بیهوشش کرد بردش،یه سول بهوش اومد که با دیدن تهیونگ جا خورد،یه سول:امکان نداره تو مرده بودی!
تهیونگ اطراف صندلی که یه سول بهش بسته شده بود قدم میزد گفت:میدونی چی دوتا برادرو از هم جدا میکنه؟معلومه یه زن!همونطور که تو نامجونو گول زدی
یه سول:ساکت شو نمیخوام هیچی بشنوم
تهیونگ:چی شد؟عذاب وجدان گرفتی؟مشکلت با ما بود چه ربطی به سه ریون داشت؟هان؟حرف بزن
تهیونگ گلوی یه سول رو گرفت تا خفش کنه گفت:خودم میکشمت
تهیونگ یه سول رو ول کرد گفت:اما دیگه دیر شده قبل اینکه منو ب.ک.ش.ی باید خودت اول ب.م.ی.ر.ی یوری خیلی دلش برات تنگ شده!پس طمع م.ر.گ.و بچش!
تهیونگ یه ا.س.ل.ح.ه گرفت سمت یه سول و دوتا شلیک کرد به قلبش یه سول توی شوک مرد،تهیونگ:ببریدش سر قرار با شوهرش!
تهیونگ رفت اما هنوز درد داشت رفت دنبال سه ریون میگشت که دیدش رفت پیشش که سه ریون با ترس بلند شد و رفت عقب،سه ریون:تو زنده ای؟میدونی چقدر نگرانت بودم؟آره تو زنده ای اما...اونو کشتیش مگه نه؟
تهیونگ:اون خیلی وقت پیش باید میرفت اما تو از زمانی که منو شناختی شاهد تمام این کارام بودی پس چرا الان یهو...
سه ریون:چون الان دیگه نمیخوام این کارو بکنی!اگر واقعا دوستم داری بخاطرم بجنگ!نه اینکه کسی رو از بین ببری!
تهیونگ:اما سه ریون همه لیاقت زنده بودن رو که ندارن!
سه ریون:تو نباید جون اونارو بگیری بذار سرنوشت اینکارو بکنه یه بار تسلیم بشو
تهیونگ:نمیتونم لازم باشه از تو هم میگذرم
سه ریون داد زد:آخه چرا نمیتونی چرا عشقو نابود کنم
تهیونگ داد زد:چون تو عاشق یه خلافکار شدی!
سه ریون دید از اونطرف تهیونگ توی یه تختی بیهوشه از تختش اومد پایین رفت پیشش و گریه کرد
سه ریون:تهیونگ چرا تنها اومدی اخه؟خواهش میکنم بیدارشو!
سه ریون کمی بعد ترخیص شدو رفت که بره فرودگاه توی پارکی نشسته بود گریه میکرد تهیونگ چند دقیقه بعد بهوش اومد اصلا بدون اینکه ترخیص بشه با درد بلند شد رفت بیرون چیزی که بنظرش میومد سه ریون بود دنبالش میگشت یه سول داشت میرفت که بره عمارت از گوشی آدماش زنگ زد به جه هوا،جه هوا:یه سول تو معلومه کجایی؟
یه سول:یه کاری برام پیش اومد راستی خیلی وقته یه شام زن شوهری باهم نخوردیم امشب چطوره؟خبرای خوب خوب دارم روح یوری دیگه به آرامش میرسه!
یه سول بعد یکم حرف زدن قطع کرد اما وقتی برگشت دید آدماش روی زمین افتادن که کسی ازپشت سر بیهوشش کرد بردش،یه سول بهوش اومد که با دیدن تهیونگ جا خورد،یه سول:امکان نداره تو مرده بودی!
تهیونگ اطراف صندلی که یه سول بهش بسته شده بود قدم میزد گفت:میدونی چی دوتا برادرو از هم جدا میکنه؟معلومه یه زن!همونطور که تو نامجونو گول زدی
یه سول:ساکت شو نمیخوام هیچی بشنوم
تهیونگ:چی شد؟عذاب وجدان گرفتی؟مشکلت با ما بود چه ربطی به سه ریون داشت؟هان؟حرف بزن
تهیونگ گلوی یه سول رو گرفت تا خفش کنه گفت:خودم میکشمت
تهیونگ یه سول رو ول کرد گفت:اما دیگه دیر شده قبل اینکه منو ب.ک.ش.ی باید خودت اول ب.م.ی.ر.ی یوری خیلی دلش برات تنگ شده!پس طمع م.ر.گ.و بچش!
تهیونگ یه ا.س.ل.ح.ه گرفت سمت یه سول و دوتا شلیک کرد به قلبش یه سول توی شوک مرد،تهیونگ:ببریدش سر قرار با شوهرش!
تهیونگ رفت اما هنوز درد داشت رفت دنبال سه ریون میگشت که دیدش رفت پیشش که سه ریون با ترس بلند شد و رفت عقب،سه ریون:تو زنده ای؟میدونی چقدر نگرانت بودم؟آره تو زنده ای اما...اونو کشتیش مگه نه؟
تهیونگ:اون خیلی وقت پیش باید میرفت اما تو از زمانی که منو شناختی شاهد تمام این کارام بودی پس چرا الان یهو...
سه ریون:چون الان دیگه نمیخوام این کارو بکنی!اگر واقعا دوستم داری بخاطرم بجنگ!نه اینکه کسی رو از بین ببری!
تهیونگ:اما سه ریون همه لیاقت زنده بودن رو که ندارن!
سه ریون:تو نباید جون اونارو بگیری بذار سرنوشت اینکارو بکنه یه بار تسلیم بشو
تهیونگ:نمیتونم لازم باشه از تو هم میگذرم
سه ریون داد زد:آخه چرا نمیتونی چرا عشقو نابود کنم
تهیونگ داد زد:چون تو عاشق یه خلافکار شدی!
۵۹۹
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.