چند پارتی جونگین/پارت 3
تلاشی نکرد که بهم بفهمونه رو شوخی بوده
البته منم علاقه ای به زوری بودن یه رابطه نداشتم
داشتم ظرف های ناهار رو میشستم
همه سرشون تو گوشی بود، و طبق معمعمول سونگمین تلوزیون میدید
ولی هیچ اثری از جونگین نبود
هرچند دیگه واسم مهم نبود
خوبی اون اعتراف این بود که دیگه اذیتم نمیکنه
ولی.... از اینکه باهام بیش از اندازه سرده متنفر بودم
یهو با دستی که دور کمرم حلقه شد لرزیدم و خواستم برگردم ببینم کیه که لباشو آورد کنار گوشم و از صداش فهمیدم جونگینه
I. N:دوست دارم سویون
خودمو از تو بغلش بیرون کشیدم و با همه ی توانم داد زدم
. بس کن جونگین تا کی میخوای اذیتم کنی ها؟ چرا اونروز وقتی دستتو بالا آوردی با دیدن لینو انداختی ها؟ اگه واقعا دوستم. داری چرا انقدر بهم آسیب میزنی؟ ها؟ منم آدمم میفهمی؟ اصلا من از اینکه بهت گفتم عاشقتم پشیمونم، معذرت میخوام فهمیدی؟
و بعد از خونه زدم بیرون
میدونستم چان حتما ناراحت میشه واسه همین بهش پیام دادم که نگران نباشه و زود برمیگردم فقط میخوام ذهنمو خالی کنم
داشتم تو خیابونا درحالی که آهنگ گوش میدادم آهنگ گوش میدادم ولی....
تصادف کردم؟ آنقدر زود؟ کاش حداقل اونطور با جونگین حرف نمیزدم
تنها چیزی که میشنیدم صدای همهمه بود و صدای زنی که سعی داشت با گوشیم به چان زنگ بزنه تا بهش بگه من تصادف کردن
و بعد دیگه چیزی نفهمیدم
////بیرون از ذهن من
اعضا داشتن به جسم بی جون دختری که خیلی دوسش داشتن نگاه میکردن، اون دختر شاد و پر انرژی بود، ولی از اون روزی که به جونگین اعتراف کرد و جواب نه شنید، از یخ هم سرد تر شد
ولی اعضا سعی کردن درکش کنن و تا جایی که میتونستن بهش دلداری بدن
ولی.....
جونگین.....
اون پسر تو این دوهفته داغون شده بود
انگار تکه ای از وجودشو دزدیدن
همه ی اون نه پسر پشت شیشه وایستاده بودن و به اون دختر که الان تو کما بود نگاه میکردن
یهو اون دختر وارد شک شد و دکترا و پرستارا سریع رفتن تا بهش شک بدن
اون لحظه از عمر جونگین 3 سال کم شد
I. N:گان هیونگ بهشون بگو نجاتش بدم، اگه.... اگه سویون چیزیش بشه من میمیرم، چان هیونگ بهشون بگو نجاتش بدن هنوز خیلی حرفا مونده که بهش نزدم لطفا چان هیونگ
همه ی اعضا با دین اینکه مکنه کوچولوشون اینطور داره واسه اون دختر دوست داشتنی زجه میزنه قلبشون به درد اومد
ولی دکترا تونستن
اونا تونستن اون دخترو نجات بدن
دکتر نگاهی به پسرای پشت شیشه که تا مرز غش کردن رفته بودن نگاهی کرد و لبخندی روی لبش نشست
جونگین وقتی دید اون دختر تونسته، اشکای شوقش جاری شدن و رفت تو بغل هیونگش
I. N:اون دختر قوی.... اون دختر قوی مال منه..... اون تونست هیونگ
Chan:آره جونگین،.... اون تونست.... دختر نا قویه
**الان حدود 2 روز از اونروز میگذره و سویون داشت بهشو میومد
Chan:دکتر سویون بیدار شده
البته منم علاقه ای به زوری بودن یه رابطه نداشتم
داشتم ظرف های ناهار رو میشستم
همه سرشون تو گوشی بود، و طبق معمعمول سونگمین تلوزیون میدید
ولی هیچ اثری از جونگین نبود
هرچند دیگه واسم مهم نبود
خوبی اون اعتراف این بود که دیگه اذیتم نمیکنه
ولی.... از اینکه باهام بیش از اندازه سرده متنفر بودم
یهو با دستی که دور کمرم حلقه شد لرزیدم و خواستم برگردم ببینم کیه که لباشو آورد کنار گوشم و از صداش فهمیدم جونگینه
I. N:دوست دارم سویون
خودمو از تو بغلش بیرون کشیدم و با همه ی توانم داد زدم
. بس کن جونگین تا کی میخوای اذیتم کنی ها؟ چرا اونروز وقتی دستتو بالا آوردی با دیدن لینو انداختی ها؟ اگه واقعا دوستم. داری چرا انقدر بهم آسیب میزنی؟ ها؟ منم آدمم میفهمی؟ اصلا من از اینکه بهت گفتم عاشقتم پشیمونم، معذرت میخوام فهمیدی؟
و بعد از خونه زدم بیرون
میدونستم چان حتما ناراحت میشه واسه همین بهش پیام دادم که نگران نباشه و زود برمیگردم فقط میخوام ذهنمو خالی کنم
داشتم تو خیابونا درحالی که آهنگ گوش میدادم آهنگ گوش میدادم ولی....
تصادف کردم؟ آنقدر زود؟ کاش حداقل اونطور با جونگین حرف نمیزدم
تنها چیزی که میشنیدم صدای همهمه بود و صدای زنی که سعی داشت با گوشیم به چان زنگ بزنه تا بهش بگه من تصادف کردن
و بعد دیگه چیزی نفهمیدم
////بیرون از ذهن من
اعضا داشتن به جسم بی جون دختری که خیلی دوسش داشتن نگاه میکردن، اون دختر شاد و پر انرژی بود، ولی از اون روزی که به جونگین اعتراف کرد و جواب نه شنید، از یخ هم سرد تر شد
ولی اعضا سعی کردن درکش کنن و تا جایی که میتونستن بهش دلداری بدن
ولی.....
جونگین.....
اون پسر تو این دوهفته داغون شده بود
انگار تکه ای از وجودشو دزدیدن
همه ی اون نه پسر پشت شیشه وایستاده بودن و به اون دختر که الان تو کما بود نگاه میکردن
یهو اون دختر وارد شک شد و دکترا و پرستارا سریع رفتن تا بهش شک بدن
اون لحظه از عمر جونگین 3 سال کم شد
I. N:گان هیونگ بهشون بگو نجاتش بدم، اگه.... اگه سویون چیزیش بشه من میمیرم، چان هیونگ بهشون بگو نجاتش بدن هنوز خیلی حرفا مونده که بهش نزدم لطفا چان هیونگ
همه ی اعضا با دین اینکه مکنه کوچولوشون اینطور داره واسه اون دختر دوست داشتنی زجه میزنه قلبشون به درد اومد
ولی دکترا تونستن
اونا تونستن اون دخترو نجات بدن
دکتر نگاهی به پسرای پشت شیشه که تا مرز غش کردن رفته بودن نگاهی کرد و لبخندی روی لبش نشست
جونگین وقتی دید اون دختر تونسته، اشکای شوقش جاری شدن و رفت تو بغل هیونگش
I. N:اون دختر قوی.... اون دختر قوی مال منه..... اون تونست هیونگ
Chan:آره جونگین،.... اون تونست.... دختر نا قویه
**الان حدود 2 روز از اونروز میگذره و سویون داشت بهشو میومد
Chan:دکتر سویون بیدار شده
۲.۰k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.