ارباب جذاب من پارت10
ات یه تاکسی گرفت و مستقیم رفت فرودگاه
سریع یه بلیت گرفت تا بره آلمان...
شب باید میرفت المان....
ویو کوک
ات رفت نمیدونم کجاست فکر نمیکنم جایی رو داشته باشه... من چرا اونکارو کردم؟ من چرا با اون دختر... آیش ولش الان ات مهمه که بچم تو شکمشه... همه جارو گشتم ساعت نزدیک هشت شب بود...
ات: ساعت هشت و نیم پرواز داشتم پس هشت رفتم فرودگاه...
پرش ساعت هشت و نیم
کوک: رفتم فرودگاه ها و یه دخترو دیدم چقد شبیه ات بود... چییییی اون اته داره سوار هواپیما میشههههه؟
داد میزدم... اتتتتت.. اتتتتتت..اتتتتتتتتت نفسم کجا میرییییی
ات: حس کردم یکی صدام میکنه برگشتم دیدم کوکه..
ات: اشکام جاری شدن...
کوک: نرو خواهش میکنم
خلبان: زود باشینن دیره
ات: رفتم نششتم و هواپیما رفت تو اسمون
کوک: واقعا ات ولم کرد؟؟؟ چجوری تونستتت؟(گریه)
رفتم سوار ماشینم شدم و زنگ زدم جیهوپ
کوک: جیهوپ چک کن ببین پرواز الان فرودگاه..... کجا رفته
هوپی: چشم قربان
چند ساعت بعد
هوپی زنگ زد کوکی(هوپی و کوکی😅)
هوپی: قربان رفته المان
کوک: برام بلیت المان بگیر زودددد
هوپی: ندارن قربانن
کوک: گو. ه خوردنننن(عربده)
هوپی: میگیرم قربان(ترس)
کوک تلفن و از پنجره ماشین پرت کرد بیرون و به100000000 قسمت نامساوی تقسیم شد...
کوک: رفتم خونه وسایلامو جمع کردم یهو اون دختره آنا رو دیدم
انا: ددی میریم سفر؟؟؟
کوک: گم.. شو(عربده)
انا: ددی با بیبیت اینجوری حرف نزن..
کوک: خ. فه
انا: باشه من میرممم
کوک: برو گم.. شو بابا زودترر
انا با گریه رفت همه تنهام گذاشته بودن...
ویو ات
رسیدم المان و سریع یه خونه گرفتم و رفتم توش... یهو یادم اومد من باردارم... یه نوبت دکتر تو المان گرفتم برای فردا.. خسته بودم و گرفتم خوابیدم...
کوک: هوسوک برام بلیت المان گرفت سریع بود پس رفتم فرودگاه و بعد دوساعت سوار هواپیما شدم و فیشش(جان؟ 😅) رسیدم المان..
من بیشتر جاها خونه داشتم رفتم تو خونه خودم...
به همه سپردم دنبال ات بگردن و پیداش کنن..
همع جارو گشتن ولی ات نبود..
پرش صبح روز بعد..
ات: یچیزی خوردم و مستقیم رفتم دکتر..
کوک: یکی از زیر دستام زنگ زد گفت اتو دیده تو مطب دکتر..
ادرسو گفت سریع اماده شدم ولی ترافیک خیلی زیاد بود.. نکنه بچمو.. نه ات اینکارو نمیکنه اصلاااا نمیکنههه🥺
یک ساعت بعد
کوک: هنوز تو ترافیکم چرا تموم نمیشههههه
ات: ممنون دکتر
دکتر: ولی کاش اینکارو نمیکردین
ات: دیگه تموم شد.. ممنون
دکتر: بسلامت
کوک: بالاخره رسیدم دیدم ات از پله ها میاد پایین رفتن جلوش
کوک: اتتتت
ات: جئون؟
کوک: بچمو که کاری نکردی
ات: بای بای بچه
کوک: نهههههه
ات بی توجه از کنارش رد شد
کوک: چراااا
ات: چون خیانت کردی میومد میگفتم بابا نداری؟
کوک:چرا ندارع؟
ات: اولن چون ما ازدواج نکردیم که منو باردار کردی
دومن که...
سریع یه بلیت گرفت تا بره آلمان...
شب باید میرفت المان....
ویو کوک
ات رفت نمیدونم کجاست فکر نمیکنم جایی رو داشته باشه... من چرا اونکارو کردم؟ من چرا با اون دختر... آیش ولش الان ات مهمه که بچم تو شکمشه... همه جارو گشتم ساعت نزدیک هشت شب بود...
ات: ساعت هشت و نیم پرواز داشتم پس هشت رفتم فرودگاه...
پرش ساعت هشت و نیم
کوک: رفتم فرودگاه ها و یه دخترو دیدم چقد شبیه ات بود... چییییی اون اته داره سوار هواپیما میشههههه؟
داد میزدم... اتتتتت.. اتتتتتت..اتتتتتتتتت نفسم کجا میرییییی
ات: حس کردم یکی صدام میکنه برگشتم دیدم کوکه..
ات: اشکام جاری شدن...
کوک: نرو خواهش میکنم
خلبان: زود باشینن دیره
ات: رفتم نششتم و هواپیما رفت تو اسمون
کوک: واقعا ات ولم کرد؟؟؟ چجوری تونستتت؟(گریه)
رفتم سوار ماشینم شدم و زنگ زدم جیهوپ
کوک: جیهوپ چک کن ببین پرواز الان فرودگاه..... کجا رفته
هوپی: چشم قربان
چند ساعت بعد
هوپی زنگ زد کوکی(هوپی و کوکی😅)
هوپی: قربان رفته المان
کوک: برام بلیت المان بگیر زودددد
هوپی: ندارن قربانن
کوک: گو. ه خوردنننن(عربده)
هوپی: میگیرم قربان(ترس)
کوک تلفن و از پنجره ماشین پرت کرد بیرون و به100000000 قسمت نامساوی تقسیم شد...
کوک: رفتم خونه وسایلامو جمع کردم یهو اون دختره آنا رو دیدم
انا: ددی میریم سفر؟؟؟
کوک: گم.. شو(عربده)
انا: ددی با بیبیت اینجوری حرف نزن..
کوک: خ. فه
انا: باشه من میرممم
کوک: برو گم.. شو بابا زودترر
انا با گریه رفت همه تنهام گذاشته بودن...
ویو ات
رسیدم المان و سریع یه خونه گرفتم و رفتم توش... یهو یادم اومد من باردارم... یه نوبت دکتر تو المان گرفتم برای فردا.. خسته بودم و گرفتم خوابیدم...
کوک: هوسوک برام بلیت المان گرفت سریع بود پس رفتم فرودگاه و بعد دوساعت سوار هواپیما شدم و فیشش(جان؟ 😅) رسیدم المان..
من بیشتر جاها خونه داشتم رفتم تو خونه خودم...
به همه سپردم دنبال ات بگردن و پیداش کنن..
همع جارو گشتن ولی ات نبود..
پرش صبح روز بعد..
ات: یچیزی خوردم و مستقیم رفتم دکتر..
کوک: یکی از زیر دستام زنگ زد گفت اتو دیده تو مطب دکتر..
ادرسو گفت سریع اماده شدم ولی ترافیک خیلی زیاد بود.. نکنه بچمو.. نه ات اینکارو نمیکنه اصلاااا نمیکنههه🥺
یک ساعت بعد
کوک: هنوز تو ترافیکم چرا تموم نمیشههههه
ات: ممنون دکتر
دکتر: ولی کاش اینکارو نمیکردین
ات: دیگه تموم شد.. ممنون
دکتر: بسلامت
کوک: بالاخره رسیدم دیدم ات از پله ها میاد پایین رفتن جلوش
کوک: اتتتت
ات: جئون؟
کوک: بچمو که کاری نکردی
ات: بای بای بچه
کوک: نهههههه
ات بی توجه از کنارش رد شد
کوک: چراااا
ات: چون خیانت کردی میومد میگفتم بابا نداری؟
کوک:چرا ندارع؟
ات: اولن چون ما ازدواج نکردیم که منو باردار کردی
دومن که...
۱۲.۴k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.