𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟏
ات: ول کن بابا اینجا واقعا قشنگه
ته: اره واقعا قشنگه
(با شنیدن صدایی که اصلا دلم نمی خواست بشنوم سرم رو برگردوندم)
جانگ کوک: با وجود من قشنگ تر هم میشه.........
ات:( چشمام با دیدن جانگ کوک و یک عالمه بادیگارد که هر کدوم اصلحه دستشون بود گرد شد و دستام شروع کرد به لرزیدن کرد و دسته کالسکه تانه هیونگ رو محکم فشار دادم ........ تهیونگ با دیدن جانگ کوک و اون همه بادیگارد هم تو چشماش خشم بود و هم ترس )
جانگ کوک: از دیدنم خوشحال نشدین ؟
ات: (اشک توی چشمام حلقه زده بود انگار لال شده بودم حتی نمیتونستم التماس کنم ..... حتی یک قدم بردارم .............. تهیونگ اومد جلوی من )
ته: از اول بین من و تو بود ....... پس خودمون حلش ........ می کنیم
جانگ کوک با کمال آرمش لبخند زد
کوک: چرا که نه .................. خودمون حلش می کنیم....
ات:( آروم آروم اشکام روی صورتم میریخت ) لطفا
جانگ کوک: لطفا چی عزیزم ؟
تهیونگ :بزار من حلش کنم( برگشت سمتم آروم بهم گفت)
ت.ت: (می دونستم تهیونگ نمی اونه کاری کنه....)
جانگ کوک :(با اشاره سرم به بادیگارد ها گفتم برن و جلو ات رو بگیرن و تهیونگ رو هم همینطور و با فاصله از هم نگرشون دارن .........)
ات:ایییبی اخخخخخخخ
تهیونگ : ولمممممم کننننننن عوضیییییییییییییییی...... دستت رو بهشششششس نزنن ولمممممم کنننننننننن
جانگ کوک :چقدر داد میزنی سرم درد گرفت
آروم قدمش رو برد سمت کالسکه تائه هیونگ که این بار صدای داد من در اومد
ات: جا..... جانگ کوک لطفا ....... لطفا ولشون كن ...... تو مگه من رو نمی خوای .....ها؟ مگه نمی خوای من رو ....... من اینجام ..... با اونا چی کار داری ....... من باهات میام اصلا از این کشور میریم ........ مگه بچه نمی خواستی ؟ باشه قبول بچه دار میشیم ..... با هم زندگیمون رو شروع میکنیم ...... فقط بزارن برن ......
تهیونگ: نهههههههههه ...... جانگ کوک بگو ولم کنن تا حالیت کنم ..... اشغاللللللل تو برادرمممم بودییییی.....
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟏
ات: ول کن بابا اینجا واقعا قشنگه
ته: اره واقعا قشنگه
(با شنیدن صدایی که اصلا دلم نمی خواست بشنوم سرم رو برگردوندم)
جانگ کوک: با وجود من قشنگ تر هم میشه.........
ات:( چشمام با دیدن جانگ کوک و یک عالمه بادیگارد که هر کدوم اصلحه دستشون بود گرد شد و دستام شروع کرد به لرزیدن کرد و دسته کالسکه تانه هیونگ رو محکم فشار دادم ........ تهیونگ با دیدن جانگ کوک و اون همه بادیگارد هم تو چشماش خشم بود و هم ترس )
جانگ کوک: از دیدنم خوشحال نشدین ؟
ات: (اشک توی چشمام حلقه زده بود انگار لال شده بودم حتی نمیتونستم التماس کنم ..... حتی یک قدم بردارم .............. تهیونگ اومد جلوی من )
ته: از اول بین من و تو بود ....... پس خودمون حلش ........ می کنیم
جانگ کوک با کمال آرمش لبخند زد
کوک: چرا که نه .................. خودمون حلش می کنیم....
ات:( آروم آروم اشکام روی صورتم میریخت ) لطفا
جانگ کوک: لطفا چی عزیزم ؟
تهیونگ :بزار من حلش کنم( برگشت سمتم آروم بهم گفت)
ت.ت: (می دونستم تهیونگ نمی اونه کاری کنه....)
جانگ کوک :(با اشاره سرم به بادیگارد ها گفتم برن و جلو ات رو بگیرن و تهیونگ رو هم همینطور و با فاصله از هم نگرشون دارن .........)
ات:ایییبی اخخخخخخخ
تهیونگ : ولمممممم کننننننن عوضیییییییییییییییی...... دستت رو بهشششششس نزنن ولمممممم کنننننننننن
جانگ کوک :چقدر داد میزنی سرم درد گرفت
آروم قدمش رو برد سمت کالسکه تائه هیونگ که این بار صدای داد من در اومد
ات: جا..... جانگ کوک لطفا ....... لطفا ولشون كن ...... تو مگه من رو نمی خوای .....ها؟ مگه نمی خوای من رو ....... من اینجام ..... با اونا چی کار داری ....... من باهات میام اصلا از این کشور میریم ........ مگه بچه نمی خواستی ؟ باشه قبول بچه دار میشیم ..... با هم زندگیمون رو شروع میکنیم ...... فقط بزارن برن ......
تهیونگ: نهههههههههه ...... جانگ کوک بگو ولم کنن تا حالیت کنم ..... اشغاللللللل تو برادرمممم بودییییی.....
۲۸.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.