Swim sin
Swim sin
Part¹⁵
" ۵ جولای 16:00 فعد از ظهر "
مرد نفس زنان وارد اتاق شد و پس از قورت دادن آب دهنش و مرتب کردن کتش گفت.
_ جناب.. محموله..محموله رسید.
آخرین پکشو به سیگارش زد و توی زیرسیگاری روی میزش خاموشش کرد.
_ آدمارو جمع کن.
مرد تعظیمی کرد و رفت و تهیونگ نیز کلتشو برداشت و تو کمرش گذاشت و کتشو پوشید و از اتاق بیرون اومد. توی پله ها یونگی جلوش رو گرفت.
_ ته.. لطفا نرو. اون پسر ارزششو-..
_ جونگکوک ارزششو داره.. من حتی جونمم براش میدم یونگی.
از کنار یونگی رد شد و به سمت خروجی عمارت رفت و یونگی رو متعجب تو عمارت تنها گذاشت.
_ خب ماشینو کلا خالی کنین. زود.
بلند گفت و کارکنان شروع کردن به خالی کردن محموله داخل ماشین رو خالی کردن و منتظر به تهیونگ خیره شدند.
_ خوبه.. حالا همه پُرین؟
همه منظور تهیونگ رو از مر بودن میدونستن. این حرف تنها معنی ای که داشت این بود که اونا مجهز باشن و بتونن از خودشون دفاع کنن.
همه با یک صدا "بله قربان" گفتند.
_ پس همه سوار شین داخل.
همه شروع کردن به سوار شدن.
_ مینسو بیا اینجا.
مینسو به سرعت کنار تهیونگ ایستاد.
_ لباساتو عوض کن زود.. مثل یه راننده محموله باش و بعد اینکه من سوار شدم با سوهیون جلو مارو با بسته های خالی محموله بپوشون و سوار شین و به مقصدی که برات فرستادم حرکت کن.
_ چشم قربان.
مینسو تعظیم کرد و به سرعت به کارا رسیدگی کرد و تهیونگ هم آخر از همه سوار شد.
ادامه پست بعد
Part¹⁵
" ۵ جولای 16:00 فعد از ظهر "
مرد نفس زنان وارد اتاق شد و پس از قورت دادن آب دهنش و مرتب کردن کتش گفت.
_ جناب.. محموله..محموله رسید.
آخرین پکشو به سیگارش زد و توی زیرسیگاری روی میزش خاموشش کرد.
_ آدمارو جمع کن.
مرد تعظیمی کرد و رفت و تهیونگ نیز کلتشو برداشت و تو کمرش گذاشت و کتشو پوشید و از اتاق بیرون اومد. توی پله ها یونگی جلوش رو گرفت.
_ ته.. لطفا نرو. اون پسر ارزششو-..
_ جونگکوک ارزششو داره.. من حتی جونمم براش میدم یونگی.
از کنار یونگی رد شد و به سمت خروجی عمارت رفت و یونگی رو متعجب تو عمارت تنها گذاشت.
_ خب ماشینو کلا خالی کنین. زود.
بلند گفت و کارکنان شروع کردن به خالی کردن محموله داخل ماشین رو خالی کردن و منتظر به تهیونگ خیره شدند.
_ خوبه.. حالا همه پُرین؟
همه منظور تهیونگ رو از مر بودن میدونستن. این حرف تنها معنی ای که داشت این بود که اونا مجهز باشن و بتونن از خودشون دفاع کنن.
همه با یک صدا "بله قربان" گفتند.
_ پس همه سوار شین داخل.
همه شروع کردن به سوار شدن.
_ مینسو بیا اینجا.
مینسو به سرعت کنار تهیونگ ایستاد.
_ لباساتو عوض کن زود.. مثل یه راننده محموله باش و بعد اینکه من سوار شدم با سوهیون جلو مارو با بسته های خالی محموله بپوشون و سوار شین و به مقصدی که برات فرستادم حرکت کن.
_ چشم قربان.
مینسو تعظیم کرد و به سرعت به کارا رسیدگی کرد و تهیونگ هم آخر از همه سوار شد.
ادامه پست بعد
۱.۳k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.