رمان ماه من 🌙🙂
part 34
دیانا:
یکی کوبید به در اتاقم یا ابلفضل یا پانیذه یا نیکا میخواد از من حرف بکشه
سری خودمو زدم به خواب
پانیذ:هوی الکی خودتو نزن به موش مردگی الان نگی باید فردا صبح بگی پاشو ببینم
اومد نشست رو تخت شروع کرد قلقلک دادنم
من:ای پانیذ باشه میگم میگم...
پانیذ:دیدی بیدار بودی
اوف اوف
با سانسور بهش گفتم ارسلان بهم گفت دوسم داره منم بهش گفتم دوسم داره و اینا...
پانیذ:خیلی آشغالی
من:چراااا؟
پانیذ:چون بهم نگفتی تو نخ داداشمی🙂
من:نشد دیگه اصلا ببینم خودت میگی تو نخ کی
پانیذ:کی من ؟نه بابا نخ چیه
من:اره عمه من تو نخ ممده
پانیذ:هینن از کجا فهمیدی
من:از نگاه های تو به ممد خرم میفهمه
پانیذ:به کسی نگی ها جون پانیذ نیکا هم نمیدونه
من:نمیگم خیالت راحت
...
پانیذ:
جمع شدیم تو اتاق من
ممد:نتیجه اینه که مثل اینکه دوتا کفتر عاشق داریم
نیکا:برگام واقعااا
من:اره دیانام گفت با ارسلان باهمن عاشقی و این داستان ها
مهدیس:عزیزممم🥺
متین:منم سر جرئت حقیقت نزدیک بود اینو لو بدم 😂
نیکا:پس شما میدونستید
ممد:اینا رو ول کنید الان پسفردا تولد ارسلانه باید برنامه بریزیم
نیکا:وای پاک یادم رفت...
متین:خسته نباشی..
من:من یه چیزایی تو ذهنم هست
عسل:دیانارم صدا کنید بیاد باهم برنامه بریزیم ارسلان و سوپرایز کنیم...
نیکا:من صداش میکنمم
نیکا پاشد رفت دنبال دیانا منم تا برگرده یه مقداری از برنامه هام برا تولد ارسلان رو برا بچه ها گفتم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
میخوام کرم بریزم تو داستان نظرتوننننن😂🫀
دیانا:
یکی کوبید به در اتاقم یا ابلفضل یا پانیذه یا نیکا میخواد از من حرف بکشه
سری خودمو زدم به خواب
پانیذ:هوی الکی خودتو نزن به موش مردگی الان نگی باید فردا صبح بگی پاشو ببینم
اومد نشست رو تخت شروع کرد قلقلک دادنم
من:ای پانیذ باشه میگم میگم...
پانیذ:دیدی بیدار بودی
اوف اوف
با سانسور بهش گفتم ارسلان بهم گفت دوسم داره منم بهش گفتم دوسم داره و اینا...
پانیذ:خیلی آشغالی
من:چراااا؟
پانیذ:چون بهم نگفتی تو نخ داداشمی🙂
من:نشد دیگه اصلا ببینم خودت میگی تو نخ کی
پانیذ:کی من ؟نه بابا نخ چیه
من:اره عمه من تو نخ ممده
پانیذ:هینن از کجا فهمیدی
من:از نگاه های تو به ممد خرم میفهمه
پانیذ:به کسی نگی ها جون پانیذ نیکا هم نمیدونه
من:نمیگم خیالت راحت
...
پانیذ:
جمع شدیم تو اتاق من
ممد:نتیجه اینه که مثل اینکه دوتا کفتر عاشق داریم
نیکا:برگام واقعااا
من:اره دیانام گفت با ارسلان باهمن عاشقی و این داستان ها
مهدیس:عزیزممم🥺
متین:منم سر جرئت حقیقت نزدیک بود اینو لو بدم 😂
نیکا:پس شما میدونستید
ممد:اینا رو ول کنید الان پسفردا تولد ارسلانه باید برنامه بریزیم
نیکا:وای پاک یادم رفت...
متین:خسته نباشی..
من:من یه چیزایی تو ذهنم هست
عسل:دیانارم صدا کنید بیاد باهم برنامه بریزیم ارسلان و سوپرایز کنیم...
نیکا:من صداش میکنمم
نیکا پاشد رفت دنبال دیانا منم تا برگرده یه مقداری از برنامه هام برا تولد ارسلان رو برا بچه ها گفتم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
میخوام کرم بریزم تو داستان نظرتوننننن😂🫀
۳۳.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.